یکی از رزمندگان دفاع مقدس با اشاره به درخواست شهید امیریمقدم برای رفتن از لشکر ۲۵ کربلا میگوید: سعید یک کاغذ برداشته بود و رویش نوشته بود التماس میکنم بگذارید بروم،آقا مرتضی زیرش نوشته بود نه. سعید مکث کرده بود و دوباره نوشته بود: فقط برای رفتن به بهشت»
«نوری و شهید بهاور با نزدیک شدن سرباز عراقی به من، کارم را تمام شده فرض کردند، تنها امید نجاتم آیه «وجعلنا…» بود که با نزدیک شدن سرباز، بر سرعت خواندنش افزوده میشد. حالا نگهبان درست در چند متریام با اسلحه کاملاً آماده برای شلیک ایستاده بود...»