به گزارش خبرگزاری ایمنا، «وندی شرمن» رئیس تیم آمریکا در مذاکرات ۱+۵ ایران، برای بسیاری از ایرانیان یا دستکم برای اهل سیاست نامی آشناست. شرمن، معاون وزارت خارجه آمریکا در دولت اوباما و نماینده ارشد آمریکا در مذاکرات هستهای با ایران که به امضای توافق برجام انجامید، کتاب خاطراتش را منتشر کرده که در بخش زیادی از آن به جزئیات مذاکرات با طرفهای ایرانی پرداخته است. این دیپلمات یهودی کسی است که در جریان مذاکرات هستهای، به علت اظهارات توهینآمیزش درباره اینکه «فریبکاری بخشی از دیانای مردم ایران است»، با خشم مردم ایران مواجه شد و در کتاب خاطراتش از مذاکرات هستهای، گوشههایی از فریبکاری تیم مذاکرهکننده آمریکایی را بروز داده است و درباره تعامل خود با تیم مذاکره کننده ایرانی نوشته است.
«سید عباس عراقچی» یکی از چهرههایی است که در خاطرات شرمن، در کنار «محمد جواد ظریف» و «مجید تختروانچی» در فرایند مذاکرات مستقیم ایران و آمریکا حضور پررنگی دارد و این دیپلمات آمریکایی در موارد مختلفی به توصیف ویژگیها و نوع برخورد او با خود پرداخته است. عراقچی که در حال حاضر گزینه اصلی معرفی شده توسط مسعود پزشکیان برای تصدی وزارت امور خارجه به مجلس شورای اسلامی محسوب میشود، از مهرماه ۱۳۹۲ به عضویت تیم مذاکره کننده هستهای ایران درآمد و پس از محمدجواد ظریف، نفر دوم ایران در مذاکرات هستهای با گروه ۵+۱ محسوب میشد، مذاکراتی که در نهایت به امضای قرارداد برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) منجر شد. او بعد از آغاز مذاکرات احیای برجام نیز به عنوان رئیس تیم مذاکره کننده انتخاب و راهی وین پایتخت اتریش شد. به همین بهانه مرور خاطرات شرمن میتواند برای شناخت بیشتر این دیپلمات کشور و سکاندار احتمالی وزارت خارجه کمک کننده باشد.
در مقدمه این کتاب که با نام «بدون هراس» توسط انتشارات سروش ترجمه و منتشر شده آمده است «هرچند سنت خاطرهنویسی در میان رجال سیاسی آمریکایی با هدف اقناع مردم خودشان و تأیید درستی سیاستهای آن کشور و از سوی دیگر جهتدهی به افکار عمومی با زاویه نگاه خاص آن فرد یا کشور انجام میشود، ولی با این حال وندی شرمن در جایگاه معاون سیاسی وزارت خارجه دولت باراک اوباما بین سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۵ و مسؤول تیم مذاکرهکننده آمریکا در مذاکرات ۱+۵ با ایران به اطلاعات مهم و محرمانه مذاکرات هستهای دسترسی داشته است و خواندن این کتاب ما را به گوشههایی از رویدادهای پیدا و پنهان مذاکرات نزدیکتر میکند.
با توجه به اهمیت و حساسیت موضوع برجام در تاریخ کشور و ضرورت شناخت دقیقتر از آن برای محققان و اندیشمندان و نسلهای آتی، سروش ترجمه و انتشار این کتاب را در دستور کار خود قرار داد. اما برای پرهیز از انتشار و اشاعه یکسویه دیدگاههای خاص نویسنده کتاب از آقایان دکتر عباس عراقچی عضو همتا و ارشد مذاکره کننده هیأت ایرانی و دکتر علی باقری معاون سیاست خارجی و امنیت بینالملل دبیرخانه شورای امنیت ملی (۱۳۸۶-۱۳۹۲) و عضو ارشد تیم مذاکرات هستهای در طول مذاکرات قبل از برجام با خان، شرمن درخواست شد تا موارد و توضیحات لازم در خصوص موارد مطرح شده در این کتاب را در قالب مقدمه و یا تکلمهای برای انتشار در اختیار سروش قرار دهند. آقای عراقچی تا زمان انتشار کتاب علیرغم پیگیریهای انجام شده پاسخی ارائه نفرمودند و آقای باقری به بهانه این کتاب موضوع مذاکرات را از ابتدا به صورت خلاصه و دقیق برای خوانندگان مرور کردند و نکاتی را در این خصوص متذکر شدند.»
در ادامه بخشهایی از کتاب شرمن را میخوانیم:
اولین ملاقات
من برای اولین بار در سال ۲۰۱۳ در طول سومین اجلاس عمومیام در سازمان ملل با دو مردی که قرار بود همتایانم در مذاکرات باشند ملاقات کردم؛ عباس عراقچی و مجید تخت روانچی. تجربه آشنایی خاصی بود. اگر تفاوتهای فرهنگی مذهبی و دههها خصومت میان کشورهایمان ما را از هم جدا نمیکرد میتوانستیم از همان ابتدا رابطه کاری خوبی داشته باشیم و به خوبی باهم کنار بیاییم. در اوایل تابستان سال قبل، نامزد مورد حمایت اصلاحات حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شده بود. روحانی جواد ظریف را به وزارت خارجهاش برگزید ظریف در دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو تحصیل کرده بود و دکترای روابط بینالملل را از دانشگاه دنور گرفته بود. با وجود تعهدش به انقلاب، ظریف با راه و رسم غربیها خوب کنار میآمد؛ با آنکه در اوایل انقلاب کنسولگری ایران در سانفرانسیسکو را اشغال کرده بود تا دیپلماتهایی را که به نظرش به اندازه کافی اسلامی نبودند بیرون بیندازند. ظریف در اوایل دهه ۱۹۸۰ به آمریکا بازگشت و در نمایندگی ایران در سازمان ملل مشغول به کار شد همچنین او در اواسط دهه ۲۰۰۰ میلادی به مدت پنج سال سفیر ایران در سازمان ملل بود. ظریف که وزیر خارجه جدید روحانی شده بود با عزم منهتن را میپیمود؛ عزمی که نه فقط به خاطر مقام، جدیدش بلکه برآمده از اشتیاق صمیمی همیشگیاش در بازگشت به پاتوقهای قدیمی اش بود.
عراقچی و تخت روانچی که ظریف را همراهی میکردند، به نظر رسمیتر میآمدند. قصد آنها از آمدن به نیویورک ملاقات با قائم مقام وزارت خارجه، بیل برنز و جیک سالیوان بود که در دوره هیلاری کلینتون مدیر دفتر تنظیم سیاستهای وزارت خارجه بود و حالا مشاور امنیت ملی معاون رئیس جمهوری جو بایدن شده بود. سالیوان و برنز به همراه تیم کوچکی از مذاکره کنندگان کاخ سفید و وزارت خارجه چند ماهی بود که به طور مخفیانه با عراقچی و تخت روانچی دیدار میکردند. این اولین مذاکرات طولانی میان مقامات ایرانی و آمریکایی از زمان سقوط شاه بود. (کتاب بدون هراس صفحات ۹۳ و ۹۴)
مذاکرات محرمانه در عمان
قبل و بعد از هر دور از مذاکرات محرمانه، رئیس دفتر بیل برنز، یک پاکت مهر و مومشده را به رئیس دفتر من میداد. در داخل این پاکت محرمانه نکاتی که قرار بود در جلسه بعدی به آن پرداخته شود یا خلاصهای از جلسه قبل قرار داشت. در ماه اکتبر، یک ماه پس از دیدارم با عراقچی و تختروانچی به عمان رفتم تا در مذاکرات مخفیانه شرکت کنم. سفر عجیبی بود. اول اینکه من نمیتوانستم به همسرم بگویم کجا میروم و چرا. اتومبیلی جلوی خانه توقف کرد و من به او گفتم خداحافظ. او گفت، هر جا میروی امیدوارم
خوش بگذرد.
من با گذرنامه جلد مشکی دیپلماتیکم، ابتدا با پرواز هواپیمایی امارات به دبی رفتم. در بخش بازرسی متوجه شدم روادید ضروری دیپلماتیک را نگرفتهام، زیرا قرار بود این سفر محرمانه باشد. خوشبختانه روادید معمولی جلد آبیرنگم را داشتم و چون برای دبی نیاز به روادید نبود، با سرعت خود را یک شهروند آمریکایی عادی معرفی کردم که میخواهد به عمان پرواز کند. حس عجیبی بود که این قدر عادی و در خفا با نمایندگان کشوری ملاقات کنیم که برای مدت بسیار طولانی با آنها خصومت داشتیم. پس از احوالپرسی به شکل گروهی به طبقه بالا رفتیم و بیشتر آن روز گرم را در بالکن طبقه دوم ویلا به مذاکره نشستیم. (صفحه ۱۰۲)
دیپلماتهای خوشبین
به عنوان رهبر تیم آمریکا در مذاکرات ۱+۵ و مسئول پرونده ایران، من از پیشرفت مذاکرات سالیوان و برنز با اطلاع بودم. حالا در نیویورک برنز میخواست مرا به شرکای مذاکرات مخفیانهاش معرفی کند به امید اینکه روزی هر دو کانال ارتباطی باهم ادغام شوند. با استفاده از پوشش خیل دیپلماتها در سازمان ملل، دو ایرانی، برنز و سالیوان به همراه تیمهایشان به هتلی در آن طرف شهر رفتند که از جلسه سازمان ملل بسیار دور بود. در زمان مقرر من نیز پستم را در سازمان ملل ترک کردم و بدون دستیارانم سوار تاکسی شدم و به سوئیت برنز در هتل رفتم. جلسه تقریباً خشکی بود. عراقچی و تخت روانچی بسیار خوددار بودند و طبق رسوم مذهبیشان نمیتوانستند با من دست دهند. با وجود این ظاهری از خوشبینی در هر دو ایرانی متجلی بود آنها به ما امیدواری دادند که انتخاب روحانی را شروع جدیدی برای مذاکرات بدانیم. ما میدانستیم که در همان زمان هم روحانی به بهبودی روابط با غرب متمایل بود. (صفحه ۹۵)
مردی با آرامش آهنین
در دوازدهم جولای قرار بود با مذاکره کننده اصلی ایران عباس عراقچی و همکارش مجید تخت روانچی دیدار کنم تا بر سر شرایط قطعنامه سازمان ملل که شرایط توافق هستهای را در بر میگرفت بحث کنیم. این شرایط شامل محدودیت برنامه موشکی ایران، خرید و فروش تسلیحات و دیگر مواردی میشد که با آنکه جزو توافق هستهای نبودند ولی این قطعنامه قرار بود جایگزین یک دهه از قطعنامههایی شود که مربوط به این موضوعات میشدند. قطعنامه جدید شامل بندهایی از توافق میشد تلاشی که برای توقف برنامه هستهای ایران در سالهای اولیه دهه ۲۰۰۰ شروع شد حالا به نتیجه میرسید… روز قبل من بر تکهای از کاغذ نکات اساسی را نوشتم، اینکه محدودیتها بر سر تسلیحات و برنامه موشکی چه خواهند بود؛ چه مدت زمانی خواهند داشت؛ و تخطی از آنها مشمول چه تحریمهایی میشد. پس از صرف شام در روز بیست و پنجم، من در جلسهای خصوصی با عراقچی و تخت روانچی دیدار کردم و چارچوب فرمولهای مورد قبول را روی میز گذاشتم.
مانند همیشه عراقچی کت و شلوار مشکی بدون کراواتی به تن داشت. عراقچی که به زبان انگلیسی مسلط است در جزئیات تولید سوخت هستهای نیز تخصص دارد. او با آرامش آهنینش میتوانست تمرکز ما را که در طرف مقابل بودیم به هم بزند. تخت روانچی نیز همچون همیشه همراه عراقچی بود. مانند رئیسشان محمدجواد ظریف مذاکره کنندگان اصلی ایران در غرب تحصیل کردهاند؛ عراقچی در انگلستان درس خوانده بود و تخت روانچی سابقۀ تحصیل در دانشگاه کانزاس و همچنین در سوئیس را داشت هر دو مدت زیادی در سرویس خارجی ایران خدمت کردهاند. آن طور که ما متوجه شدیم تفاوت بین آنها در این بود که عراقچی زمان انقلاب ۱۹۷۹ در ایران بود و برای همین اعتبار انقلابی بیشتری داشت. در عوض، تخت روانچی به ظریف نزدیکتر بود و نظرش برای نهایی ساختن توافق اهمیت زیادی داشت. هر دو دانا و متعهد به انقلاب بودند و سرسختی نشان دادن را مایه اعتبار خود میدیدند. (کتاب بدون هراس، صفحات ۴۹ و ۵۰)
اولین مذاکرات پس از مذاکرات مخفیانه
زمانی که در ماه نوامبر مذاکرات ۱+۵ از سر گرفته شد، عراقچی و تختروانچی بهعنوان مذاکرهکنندگان اصلی ایران جانشین جلیلی شدند و وزیرخارجه، جواد ظریف، ریاست تیم را به عهده گرفت. با این حال، عملکرد آنها با مذاکرات مخفیانه تفاوتهایی داشت. عراقچی حالا مذاکرهکننده شماره یک بود و تختروانچی پس از او قرار داشت. حوزه مسئولیت تختروانچی آمریکا بود و در زمان مذاکرات عمان از آنجا که فقط یک طرف آمریکا بود، هدایت مذاکرات را او عهده داشت.
عراقچی که حوزه مسئولیتش امور بین الملل بود و حالا که مذاکرات به فرایند مذاکرات سازمان ملل بازگشته بود هدایت مذاکرات را به دست داشت. با این حال تصور ما این بود که عراقچی ویژگی دیگری هم دارد که به خاطرش این جایگاه به او سپرده شده بود؛ عراقچی برخلاف تخت روانچی و حتی ظریف سابقه انقلابی در انقلاب سال ۱۹۷۹ ایران داشت همچنین به طرز عجیبی ما متوجه شدیم که عراقچی در تیم مذاکره کننده جلیلی نیز حضور داشته ولی ما آن موقع نتوانستیم با او آشنا شویم. (صفحه ۱۰۴)
راهحلی برای دست ندادن
وقتی مذاکرات ۱+۵ را از سر گرفتیم، به نظر مهم آمد که ما نیز همان نوع روابط انسانی را که کری با ظریف برقرار ساخته بود، داشته باشیم. من مشکل عمدهای در این زمینه داشتم، زیرا حتی نمیتوانستم با همتایانم دست بدهم. مسلمانان محافظهکار در بسیاری از کشورها مطابق سنتشان از مصافحه با زنان غریبه منع شدهاند. در ایران دو جنس مخالف در مکانهای عمومی، مانند کلاسهای دانشگاه و اتوبوس از هم جدا شدهاند. این قوانین وقتی ایرانیها از کشورشان خارج میشوند همچندان از بین نمیرود، حتی در زمانی که دست دادن میتواند اهمیت زیادی داشته باشد. دیپلماتها و دیگر کسانی که مدام به خاورمیانه سفر میکنند، راهی برای غلبه بر این مانع ارتباطی پیدا کردهاند. وقتی با کسی نمیشود دست داد، دست راستشان را بر سینه میگذارند و اندکی سرشان را به جلو خم میکنند. این حرکت مؤثر است، ولی وقتی در جمع بزرگی از مردان تنها زن حاضر باشی، تکرار این حرکت به نظر مسخره میآید.
یک روز در اوایل مذاکرات از سر گرفته شده، در زمان استراحت میان جلسه، من موضوع ناتوانیمان را در دست دادن مطرح کردم و توضیح دادم که در محلهای یهودینشین در اطراف بالتیمور بزرگ شدهام و بسیاری از همسایگان ما یهودیان ارتدوکس بودند؛ مانند اسلام، یهودیان ارتدوکس هم اجازه لمس نامحرم را ندارند.
عراقچی و تخت روانچی ابتدا از اینکه رفتارشان این طور موضوع بحث قرار گرفته جا خوردند ولی وقتی که ماجرای زندگی خودم را تعریف کردم برایشان جالب شد. آنها نمیدانستند که در این رسم با یهودیان اشتراک دارند، شاید به این خاطر که کمتر از ده هزار یهودی در ایران زندگی میکنند… صحبت کردن در خصوص نحوه عجیب سلام کردن ما اهمیت این مانع را کاهش داد. حالا این دو ایرانی در خصوص زندگی من بیشتر میدانستند و میتوانستند درک بهتری از من داشته باشند و فقط مرا به عنوان نماینده آمریکا یا عضوی از جنس مخالف که نمیشود لمسش کرد نگاه نکنند بلکه میتوانستند مرا انسانی ببینند که تاریخ زندگی خودش را دارد و هنجارهای فرهنگی آنها را درک میکند. (صفحات ۱۰۵ و ۱۰۶)
ماجرای پرت کردن خودکار چه بود؟
در اواسط جلسه شش ساعتهای که تا آن موقع پیشرفت خاصی نداشت، ظریف سرش را بین دستانش گرفت و میز مذاکره را ترک کرد. کری، وزیر خارجه، کلافگیاش را با کوباندن مشتش به میز نشان داد. مشتش به قدری محکم بود که خودکاری که در دست داشت به هوا پرتاب شد و به عباس عراقچی اصابت کرد. بقیه ما پشت میز خشکمان زده بود، چون کری بهندرت عصبانی میشد و حتی اگر در حد پرتاب خودکار هم باشد، در دیدارهای دیپلماتیک این بسیار ناهنجار است.
کری سریع به خاطر اتفاق رخداده معذرتخواهی کرد، عراقچی سری تکان داد و مذاکرات دشوار ادامه یافت، البته با اندک ملاحظه بیشتری. در محدوده زمانیای که خودکار کری پرتاب شد، مذاکرات، که پیشتر به دلیل رابطه مونیز و صالحی خوب پیش میرفت، ناگهان به دلیل ناپدید شدن صالحی از مذاکرات به بنبست رسید. با اینکه ایرانیها هیچوقت به طور مشخص نگفتند که دیگر چرا او نمیآید، اما ما بعداً پی بردیم که غیبت او نتیجه کلونوسکوپی بود و به عمل جراحی جدی ختم شد. (صفحه ۲۵۱)
نوه من و نوه عباس
ایجاد روابط انسانی ناگزیر به مذاکرات بهتری ختم میشود. بنابراین بخش عمدهای از رسیدن به توافق فهمیدن نگرانیهای طرف مقابل است و برای فهمیدن آن ما باید انگیزههایشان را بدانیم. مهم است که به احترام متقابلی برسیم و این احساس که هدف مشترکی داریم در ما ایجاد شود. در اواسط مذاکرات ایران، زمانی که من و عراقچی داشتیم به موضوعات حساس و پرتنشی میپرداختیم، ناگهان دخترم برای من عکسهایی از پسر نوزادش فرستاد. ما که هر دو در همین اواخر پدربزرگ و مادربزرگ شده بودیم، خیلی زود شروع کردیم به نشان دادن عکسهای نوههایمان. به مدت چند دقیقه، ما گفتوگویی عادی داشتیم و از هم میپرسیدیم که چند نوه داریم و چند سالشان است و اسمشان چیست. (صفحه ۳۶)
حربه اشک
عراقچی پیش از آنکه به چارچوب قطعنامه بپردازد، گفت که نکته دیگری هست که میخواهد بر سر آن بحث کند. او نکتهای را که پیشتر بر سر آن توافق شده بود به چالش کشید. این یکی از ویژگیهای ثابت شیوه مذاکره ایرانیها بود. همین که به نظر میرسید اجماع واقع شده، آنها ناگهان چیزی را پیش میکشیدند و باز اوضاع را به هم میریختند. منطقشان این بود که ما چیزی را که شما میخواستید دادیم، حالا یکی از چیزهایی را که ما میخواستیم و شما برداشته بودید، به ما بدهید.
اما در آن لحظه من صبرم به سر رسیده بود. درست در لحظهای که در آستانه توافق قرار داشتیم، خطر این وجود داشت که همه چیز از دست برود. با توجه به آنچه خارج از این جلسه ممکن بود رخ دهد و تمام زحماتی که ما کشیده بودیم، این حرکت او برای من دیوانهکننده بود.
من جواب دادم: عباس، کافی است. شما همیشه بیشتر میخواهید. ما اینجا هستیم، در حالی که از مهلت مقرر عبور کردهایم و کنگره بهزودی به تعطیلات میرود.
من میشنیدم که دارم داد میزنم. در آن موقع ناراحتی من از تمایل ایرانیها به بازیهای تاکتیکی داشت زیاد میشد و برخلاف ارادهام، اشک در چشمانم در حال جمع شدن بود. این اولینباری نبود که چنین چیزی برای من پیش میآمد، اما این قطعاً نامناسبترین زمان بود. من نفهمیدم که چه زمانی در درونم احساساتم به هم ریخت و در وضعیت گریه و خشم قرار گرفتم. در هر صورت، کار دیگری از من برنمیآمد، جز آنکه اشکهایم را نادیده بگیرم و ادامه دهم. من به ایرانیها کلافگیام را توضیح دادم و اینکه چگونه تاکتیکهای آنها برنامههای زندگیام را بههم ریخته است و گفتم: من دیگر نمیدانم چه کنم، اما مهمتر از همه، شما دارید تمام زحماتمان را به خطر میاندازید. پس از سکوت طولانیمدت، عراقچی نکتهای را که به آن اعتراض کرده بود پس گرفت. اشکهای من به او نشان داد که دیگر چیزی برای دادن به آنها وجود ندارد و ما پس از آن توانستیم بر سر لحن قطعنامه سازمان ملل به توافق برسیم. آن لحظه اشک ریختن، حرکتی نهایی بود که این مکعب روبیک را حل کرد. (صفحه ۵۱)
کریسمس مبارک!
در خلال موضوعات هستهای و غیرهستهای و سیاسی و فرهنگی که صحبت در موردشان ممنوع بود، ما به نقطهای وارد شدیم که صحبت در مورد آن کاملاً مجاز بود. بین من و عراقچی در آن لحظه پیوند انسانی پایداری ایجاد شد.
سالهای پس از پایان مذاکرات، عراقچی هنوز هم در زمان کریسمس برای من کارت تبریک میفرستد و من برای او هنگام نوروز کارت میفرستم. با اینکه من یک یهودیام و کریسمس را جشن نمیگیرم، ولی قدردان حس عراقچی هستم. ما هنوز نمیدانیم که این پیوند انسانی میانمان، چگونه میتواند در آینده برای جهان سودمند باشد. (صفحه ۱۱۲)
هدیهای از ایران
«[در] آخرین هفته من در مقام معاونت سیاسی وزارت خارجه… به سوئیت هتل مجید و عباس رفتم تا آنها را ببینم. همچون گذشته نمیتوانستیم با هم دست دهیم یا همدیگر را لمس کنیم حتی الان که وقت وداع بود، ولی این دو ایرانی دو فرش زیبا را برای هدیه خداحافظی آورده بودند که یکی از طرف وزیر خارجه، ظریف، و آنها بود و دیگری از طرف دفتر ریاست جمهوری. لحظه بدی بود. من نه تنها برای آنها هدیهای مهیا نکرده بودم، از آنجایی که ما رابطهٔ دیپلماتیکی با ایران نداریم اعطای هدایا به لحاظ سیاسی مشکلاتی دارد، بلکه این فرشها به وضوح از میزان دلار مشخصی که مقررات اخلاقی دولت برای هدایا تعیین کرده بود بهای بیشتری داشتند. با اینکه کمتر از یک هفته به پایان خدمتم مانده بود ولی من هنوز رسماً کارمند دولت بودم.
من از عباس و مجید تشکر کردم و به آنها گفتم این فرشها جزو اموال دولت آمریکا قرار خواهند گرفت و از فرشها عکسهایی گرفتم تا حداقل یادگاریای از آنها داشته باشم. آفک فرشها را بررسی کرد و چند ماه بعد که قیمت گذاری شدند من آنها را از دولت خریدم این دو فرش هم اکنون در دفترم هستند تا هرروز به من ارزش انسانی تلاش دیپلماتیک را یادآوری کنند.
نظر شما