به گزارش خبرگزاری ایمنا، مادرها فروغ و گرمای یک خانه هستند، درست مثل آتشی که در یک شب سرد، برافروخته باشی تا همه گرد آن جمع شوند. امید میدهند، حتی وقتی دلسرد شدهای و یخهای وجودت را با گرمای محبتشان آب میکنند تا دوباره جان بگیری و نبودشان، شیرازه خانواده را از هم میپاشد. مادرها اگر اراده کنند، هرچیزی را با شیره وجودشان میتوانند به بچههایشان بیاموزند و بچهها از روز نخست، نگاهشان به دهان مادر است تا با کلماتش، زندگی را معنا کنند. آنها اما پیش از این، یک «زن» هستند، با جلوههایی از یک صفت عظیم الهی که از همان روز نخست در وجودشان نهفته شده است تا روزی بارور شود، با جلوههایی از یک قدرت عجیب، به نام «آفرینندگی و زایندگی»؛ شاید همین است که هرچیزی برخلاف این صفت ارزشمند، با ذاتشان همخوان نیست. اگرچه زنهایی بودهاند که برخلاف این فطرت وجودی دست به «طغیان» و «ویرانگری» زدهاند، اما بیشتر ما هنوز در ناخودآگاهمان زن را با «زایندگی» و «زندگیبخشی» تداعی میکنیم و هر تصویری برخلاف این باور، برایمان دور از تصور است.
بیایید یک سرزمین آباد و سرسبز را تصور کنیم، کشوری رو به پیشرفت با آیندهای روشن، با زنان، مردان و کودکانی که امیدوارانه، زندگی را به پیش میبرند. دشمنی که چشم به خاک این کشور دوخته باشد، چطور پیش بیاید؟ آیا راهی جز تسخیر تکتک «خانهها» و شکستن مقاومت اهالی آن در اختیار دارد؟ و برای نابودی امید به «زندگی» این مردم، چه راهی بهتر از نابودی زنان این کشور وجود دارد؟ شاید به همین دلیل است که از هفتم اکتبر تاکنون، اسرائیل در حملات خود به غزه بیش از ۴۵ هزار تن را به شهادت رسانده که به گفته سازمان ملل، ۷۰ درصد این جمعیت را زنان و کودکان تشکیل میدهند.
فکر میکنید صهیونیستها، وقتی یک محله مسکونی، چادر آوارگان فلسطینی یا یک مدرسه و بیمارستان را بمباران میکنند، نمیدانند که حدود ۹۰ درصد ساکنان آنجا غیرنظامی هستند؟ فکر میکنید اسرائیلیها نمیدانند نبود آب و غذا، بیش از همه به چه گروهی آسیب میزند؟ و فکر میکنید این قوم، درس «نسلکشی» را از جد بزرگشان «فرعون» یاد نگرفتهاند؟ اینجا کشتن هر زن و کودک یعنی جنگ با «زندگی» و اینجاست که تنها نفس کشیدن یک زن میتواند نوعی «مقاومت» تلقی شود، مقاومتی زنانه از جنس زندگی که ذاتاً «مرگ» و «ویرانگری» را به چالش میکشد و امید را زنده نگه میدارد. حالا اگر این زنان خودشان عزم «مبارزه» کنند، داستان چگونه رقم خواهد خورد…؟
داستان اول: ترور حیات
یکی از تصاویر جانسوزی که از غزه بسیار دست به دست شد، تصویر پدر سوگواری بود که دوقلوهای چهارروزه و مادرشان را در بمباران خانهشان از دست داده بود. او رو به دوربین میگریست و میگفت که تازه سند تولد بچهها را گرفته است و حالا باید با دستان خودش آنها را در کنار همسرش به خاک بسپارد. اما علاوهبر این خبر دردناک، یک خبر تکخطی دیگر بعد از این حادثه هم آمد. با انتشار عکسهای آپارتمان دوقلوها و مادرشان مشخص شد برای شهادت آنها عملیات ترور رخ داده است و نه بمبارانهای معمول جنگ و این یعنی با دقت بسیار و از عمد محل سکونت مادر و دوقلوهایش مورد حمله قرار گرفته است، اما چرا باید یک مادر و نوزادان چهارروزهاش ترور شوند؟
بگذارید کمی درباره مادر دوقلوها صحبت کنیم. دکتر عرفه (جمانه فرید محمود عرفه) جزو کادر پزشکی است، او در صفحات مجازی خودش، پرده از جنایت صهیونیستها برداشته و از مشاهداتش گفته است کودکان غزهای بهطور معمول با اصابت مستقیم گلوله آن هم به ناحیه سر به شهادت رسیدهاند.
پس تا اینجا جرم مادر دوقلوها بسیار سنگین است، زیرا او میتواند در جریان مقاومت نقش ویژه داشته باشد، آگاهی بخشی کند، با تخصصش تلفات را کم کند و از سوی دیگر با تولد دوقلوها الهام بخش باشد. مادر پزشکی که «زندگی» و «حیات» را در غزه حفظ میکند؛ با مداوای مجروحان و تولد دوقلوها، یک چرخه کامل از مقاومت زنانه برای حیات است. آن هم در سرزمینی که صهیونیستها میخواهند «زندگی» را در آن ریشه کن کنند. رژیم این روایت و اثر آن را بهخوبی میفهمد و تصمیم میگیرد که این مقاومت را با ترور مادر و دوقلوهایش که نماد حیات و تداوم مقاومت هستند، ساکت کند، اما پیروز نهایی کدام است؟ مرگ یا زندگی؟
داستان دوم: او زنی بود سخت جگرآور...
«آمال» دختر عموی اسماعیل هنیه بود، هر دو در سال ۱۹۶۳ در اردوگاه شاطی در غزه به دنیا آمدند و پدربزرگ آنها، احمد سال ۱۹۴۸ توسط صهیونیستها از روستای الجوره عسقلان اخراج شد.
اسماعیل در کودکی پدرش عبدالسلام را از دست داد و سرپرستی او و هفت خواهر و برادرش را عموی او، محمد که پدر آمال بود برعهده گرفت.
اسماعیل و آمال شانزدهساله بودند که با یکدیگر ازدواج کردند. آمال در ۴۵ سال زندگی مشترک با اسماعیل هنیه همواره یاریگر او در راه جهاد و مبارزه بود. در سالهای زندان و اسارت و تبعید و آنگاه که بارها مورد ترور قرار گرفت، آمال، این شیرزن باوفای مجاهد همراه و همگام اسماعیل بود. او حتی در زمانی که شهید هنیه نخستوزیر فلسطین شد حاضر نبود خانهاش را از اردوگاه محل تولدش تغییر دهد.
سه فرزندش، نوهها، عروس، دهها تن از اعضای خانوادهاش در راه آزادی قدس شریف فدا شدهاند و حالا در کنار همه این افتخارات، به مقام والای همسری شهید رسیده است.
وصف این بانوی بزرگوار همچون وصفی است که ابوالفضل بیهقی در کتاب تاریخ خود از مادر حسن بن محمد میکالی (حسنک وزیر) گفته: «و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور. چون [خبر مرگ پسرش را] بشنید جزعی نکرد چنانکه زنان کنند؛ بلکه بگریست بهدرد، چنانکه حاضران از درد وی خون گریستند و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید.»
شهید هنیه تنها یک همسر داشت و تمام ۱۳ فرزند که حالا ۳ تن آنها به همراه پدر جزو شهدا هستند، از همین مادر بودند: «ام العبد»؛ زنی که مقاومت را معنا بخشید.
داستان سوم: مقاومت، زندگی است
در توضیح این ویدئو نوشته شده است: «گروهی از زنان غزه با یادآوری زندگی حضرت فاطمه (س)، صبر و استقامت در این سختیها و مصیبتها را به یکدیگر یادآوری میکنند.»
اما این توضیح، روایت همه آنچه هست، نیست. این زنها و بچهها همه آواره شدهاند. سقفی برایشان باقی نمانده است و احتمالاً هر کدام از آنها عزیزی، دوستی یا حداقل آشنایی را از دست دادهاند. این مردمان صبر جز ذات حیاتشان شده و اما باز شکیبانه، روایت آن اسوههای مقاومت را گوش میدهند. راوی تنها از آنها صبر نمیخواهد بلکه صدقه هم میخواهد. تصور تحمل چنین درخواستی آنهم در این شرایط ممکن نیست. زن میگوید گوجهفرنگی هم نیست، اما همچنان میخواهد که صبر کنند و صدقه بدهند.
شاید اگر ما میبودیم به سخنران اعتراض میکردیم اما اینان صبورانه گوش میدهند و داستان که به اجر ۱۰ برابری صدقه میرسد اشتیاق و رضایت را میتوان در چشمهایشان دید. بهظاهر مبتلا شدهاند، اما در قلبشان ضیافتی برپاست. به راستی که «حیات «در این دنیای مُرده را تنها در مقاومت و جبهههای آن میتوان یافت…
خوب است به بهانه خرده روایتهایی از زنان غزه، فکر کنیم نخ تسبیح این داستانها کجاست؟ چه چیزی هزاران زن شهید غزه را با آنها که در چادر آوارگان به صدقه فکر میکنند پیوند میدهد و چه چیزی از امثال «آمال» ها در سرزمینی اشغال شده «ام العبد» میسازد؟ کدام مکتب فلسفی میتواند امید به «زندگی» را در غزه تفسیر کند؟ و این چگونه حیاتی است که در اوج ویرانی و جنگ، تداوم پیدا میکند؟ پاسخ را شاید باید در کلامی جستوجو کرد که فراتر از ادراک مادی و دنیایی ماست. آنجا که خالق متعال میگوید: «الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ. فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ.» یعنی: همانان که وقتی یکی از نفوذیهای دشمن گفت: «دشمن نیروهایش را برای حمله به شما بسیج کرده است؛ از آنها بترسید»، اتفاقاً این خبر روحیهشان را تقویت کرد و گفتند: «همینکه خدا هست، برایمان بس است و او خوب تکیهگاهی است!»
نظر شما