به گزارش ایمنا، حر بن یزید ریاحی، از فرماندهان نظامی کوفه بود و مأموریت داشت که پیش از واقعه عاشورا با سپاه هزار نفری، مانع حرکت امام حسین (ع) به سوی کوفه و نیز بازگشت ایشان شود. حر در روز عاشورا، به سپاه امام حسین (ع) پیوست و در دفاع از ایشان جنگید و به شهادت رسید. حر به سبب توبه و پیوستنش به امام، نزد شیعیان احترام خاص دارد و شب چهارم محرم را به نام او نام گذاری کردهاند.
رحمت بر آنکه با تو من را آشنا کرد
اسم تو را بردم مرا زهرا دعا کرد
هرکس به یک نوعی به درد روضهات خورد
کشتی تو بر آب افتاد و چهها کرد
حرّ ریاحی با تو شد حرّ حسینی
در محضر تو میتوان مس را طلا کرد
ماه خدا یک شعبهاش ماه حسین است
خیلی جوان در ماتمت رو به خدا کرد
در دستهی سینه زنی یادم نرفته
بابای من آمد مرا وقف شما کرد
جانم به این آقا که هر چه توبه کردم
بی معطلی بر روی من آغوش وا کرد
سوگند بر زهرا که محتاج کسی نیست
دستی که بار روضهات را جا به جا کرد
یابن الشبیبی گفت و دلها زیر و رو شد
این حرف سلطان روضهها را کربلا کرد
لعنت بر آن کس که سرت را ذبح کرد و
لعنت بر آن کس که تو را عریان رها کرد
من حر پشیمانم
آغوش کرم وا کن
این مردهی عصیان را
با یک نگه احیا کن
شرمندهام از رؤیت
من راه تو سد کردم
اطفال تو لرزاندم
در حق تو بد کردم
بر پای تو میافتم
کن مرحمتی مولا
بگذر ز خطای من
ای نور دل زهرا
جان علیِ اصغر
رحمی تو بحالم کن
هستم خجل از زینب
مولا تو حلالم کن
اذنم بده تا جانم
سازم به فدای تو
مرغ قفس جانم
پر زد به هوای تو
شرمندگیها میزند آتش به جانم یا حسین
باز آمدم تا بعد از این با تو بمانم یا حسین
ای جان عالم، بنما حلالم
حر پشیمانم حسین
خوبان دلی را نشکنند ای جود و احسان خوی تو
مولا اسیرت میشود حرّی که آمد سوی تو
بنما قبولم، عبد ملولم
حر پشیمانم حسین
گفتم به خود آقای من لطف و عنایت میکند
گرچه گنهکارم ولی از من شفاعت میکند
دستم بگیرد، عذرم پذیرد
حر پشیمانم حسین
در پرده اشک زینبت موج غم دلها شده
جرم من غفلت زده سوز دل زهرا شده
گر چه بدم من، باز آمدم من
حر پشیمانم حسین
راه تو را بستم ولی تو عقدههایم وا کنی
گر اذن میدانم دهی آزادیم امضا کنی
سویت نگاهم، من خاک راهم
حر پشیمانم حسین
من که گرفتار توأم یا حسین
حرِّ گنهکار توأم یا حسین
آمدهام باز که حُرّم کنی
سنگ شدم گوهر و دُرّم کنی
ای نگهت برده دل از دست من
گوشه چشم تو همه هست من
حُرّ اسیر آمده اعجاز کن
گوشه چشمی به رویم باز کن
تشنه لبم آب حیاتم بده
سیّدی العفو نجاتم بده
عالم غم در دل تنگ تو بود
لشگر من در پی جنگ تو بود
دست عطایت همه را آب داد
بر تن بیتاب همه تاب داد
جز تو که بر تیر بلا تن دهد
وز کرمش آب به دشمن دهد
باب تو بر قاتل خود شیر داد
از کرمش به خصم، شمشیر داد
تو ثمر آن شجری یا حسین
تو پسر آن پدری یا حسین
از تو سزد ای پسر بوتراب
تا که به دشمن بدهی جام آب
ای به فدای تو و آقایی ات
خصم تو شرمنده سقایی ات
کاش فلک خانه خرابم کند
هُرم لب خشک تو آبم کند
گر چه خود از شط فرات آمدم
در طلب آب حیات آمدم
کاش میآوردم یک جرعه آب
بر لب خشکیده طفل رباب
العطش طفل تو کشته مرا
دیشب از این غصه نمردم چرا
آه که هم گام به دشمن شدم
باعث این سوزِ عطش من شدم
یوسف زهرا! ز گنه خستهام
بر کرم و لطف تو دل بستهام
تو پسر فاطمهای یا حسین
فُلک نجات همهای یا حسین
حال اگر من به تو بد کردهام
فاطمه را واسطه آوردهام
من حر رو سیاهم العفو یابن الزهرا
سنگین بود گناهم العفو یابن الزهرا
حر با همه گناهش، برگشته در پناهت
آیا شود ببخشی، او را به یک نگاهت؟
دیشب ز خیمههایت، بانگ عطش شنیدم
تا صبح گریه کردم، آه از جگر کشیدم
ای تشنه لب حسین جان، جانم شود فدایت
از اشک چشم خود آب آوردهام برائت
اگرچه رو سیاهم، خط سعادتم ده
تا جان کنم فدایت، اذن شهادتم ده
افتادهام به پایت تا دست من بگیری
هم دست من بگیری، هم هستِ من بگیری
راضی کنم به خونم مظلومه خواهرت را
اذنم بده ببوسم دست برادرت را
هر که آید بر سر این سفره و خوان حسین
میشود در زندگی پیوسته مهمان حسین
حرّ شبی آمد به مهمانی سلطانِ عطش
شد به قصرِ کربلا یک باره دربانِ حسین
او به یومن لطف ارباب شهید کربلا
تا ابد نامش شده مرغِ پریشان حسین
حرّ مگر در کربلا سرداری از دشمن نبود
دلبر او شد حسین و شد دل و جانِ حسین
حرّ ندیدی با دو صد اشک ندامت آمدش
شد گلی از گلشن و گلزار جانان حسین
آنکه از بار گنه سر در گریبان کرده بود
شد سرآغاز و شروعی بهرِ دیوان حسین
دیدی آن سردار دشمن شد گرفتار حسین
گشت از دوزخ رها با نازِ چشمان حسین
فطرس پر بسته پر وا کرد با قنداقه اش
تا قیامت میشود هر لحظه قربان حسین
کِی شود حُر شَوَم و توبه مردانه کنم
سینهام را ز چه مَنزلگهِ بیگانه کنم
سینه ویران شده توست به ولله حسین
گنج را من طلب از سینه ویرانه کنم
ای تو مستانگی من چه لزومی دارد
عشقِ تو باشد و من باده به پیمانه کنم
میروم هیئت و در بَدو ورودَم زین پَس
مشکلی نیست اگر نیّت میخانه کنم
خندهای کُن بوَزَد بویِ خوشِ سیبِ حرم
وَ اناری بده تا با دل و جان دانه کنم
آه اگر شمع تویی تا به اَبد شرمَم باد
خنده بَر حالِ پُر از گریه پروانه کنم
ای سَرِ نیزه نشین کاش نسیمی بودم
تا که گیسویِ پریشانِ تو را شانه کنم
بارها توبه شکستَم تو ولی بخشیدی
کِی شَوَد حُر شَوَم و توبه مردانه کنم
نظر شما