به گزارش خبرگزاری ایمنا، برای سالیان درازی مردم فکر میکردند فقط قوی سفید در دنیا وجود دارد و ناگهان با کشف استرالیا و مشاهده «قوی سیاه» دچار شگفتی و بهت شدند؛ از جنبه شخصی، تحصیلی، کاری تا سرمایهگذاری و خیلی چیزهای دیگر، در همه زندگی ما مسائلی هست که مثل داستان «قوی سیاه» خواهد بود، مسائلی که احاطه کاملی به آن نداریم اما فکر میکنیم از آن مطمئنیم و ناگهان با اتفاقی ساده که پیشبینی نکرده بودیم غافلگیر میشویم. نسیم نیکلاس طالب تحلیلگر بازار و نویسنده در کتاب «قوی سیاه» به ما کمک میکند از وقوع چنین مسائلی پیشگیری کنیم. با معرفی این کتاب همراه ما باشید.
کتابی درباره خطاهای شناختی
خطاهای شناختی الگوهای تکرارشوندهای هستند که ما حین بررسی موضوعات مختلف مرتکب آن میشویم و به انتخابها، تصمیمها و رفتارهای ما آسیبهای جدی میزنند؛ کتاب «قوی سیاه» اثری با ارزش درباره خطاهای شناختی متداول ماست که الهامبخش آثار افرادی چون رولف دوبلی در کتاب معروف «هنر شفاف اندیشیدن» شد.
قوی سیاه در این کتاب نماد تمام چیزهایی است که ممکن است رخ دهند اما ما از آنها بیخبریم و از وقوعشان دچار شوک میشویم. پدیده قوی سیاه گاهی یک فرد، گاهی یک گروه و گاهی یک جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد و هرقدر بیشتر با آن آشنا باشیم و از آن پیشگیری کنیم ضربه کمتری خواهیم خورد.
چند نمونه از خطاهای شناختی کتاب
یکی از خطاهای شناختی جالبی که کتاب ما را با آن آشنا میکند این است که آینده را به شکل محض براساس گذشته پیشبینی میکنیم و در خوشبینی یا بدبینی محض فرو میرویم. طالب در اینجا بوقلمونی را مثال میزند که در یک مزرعه زندگی میکند، غذایش مرتب است، جایی برای خواب دارد و از دست روباه در امان است پس دلیلی نمیبیند که نگران فردا باشد چون مزرعهدار همهچیز را برایش آماده کرده؛ درحالیکه داستان اصلی این است که او خوب پرورش داده شده تا روزی خورده شود.
سوگیری دیگری که کتاب ما را با آن آشنا میکند «خطای شناختی تأیید» است، به این معنی که ما فقط برای باورهایی که از قبل داشتیم دنبال مدارکی برای تأیید هستیم و چشممان را روی مدارکی که خلاف نظرمان است میبندیم.
بخشهایی از کتاب
ناتوانی ما در پیشبینی کردن، در محیطهای در معرض قوی سیاه، به همراه یک ناآگاهیِ کلی از این مسئله، به معنای این است که برخی حرفهایها، علیرغم اینکه فکر میکنند متخصص هستند، در واقعیت امر چنین نیستند. آن طور که رکوردها و آمار تجربیِ خودشان نشان میدهد، این افراد در مورد موضوع مدنظرشان بیشتر از عوامالناس آگاهی ندارند؛ با این حال در قصهپردازی کردن درباره آن یا بدتر در غرق کردن تو در انبوهی از مدلهای ریاضی پیچیده، بسیار کار کشتهتر هستند.
زمانی که پول و ریسک در میان باشد، با خطای بقا مواجه میشوی. فرض کن دوستت شرکت جدیدی راه میاندازد. تو هم جز سرمایهگذاران احتمالی هستی و فکر میکنی فرصت خوبی نصیبت شده: شرکتی که اگر خوششانس باشی، میتواند گوگل بعدی باشد. اما واقعیت چیست؟ محتملترین سناریو نرسیدن این شرکت حتا به خط شروع است. دومین نتیجهٔ محتمل هم ورشکستگی ظرف سه سال است. از بین شرکتهایی که در سه سال اول دوام میآورند، بیشترشان هرگز بیش از ده کارمند نداشتهاند. پس این یعنی هیچوقت نباید پولی را که با زحمت به دست آوردهای به خطر بیندازی؟ نه لزوماً. اما باید متوجه باشی خطای بقا در کار است و مثل خردهشیشه بر سر راه موفقیت قرار دارد.
به عنوان مثال متوسط شاخص صنعتی داوجونز را در نظر بگیر. از شرکتهایی تشکیل شده که از مشکلات جان سالم به دربردهاند. شرکتهای کوچک و شکستخورده وارد بازار بورس نمیشوند. بااینحال، این شاخص نمایانگر معاملات تجاری است. شاخص بورس نشاندهندهٔ وضعیت اقتصادی یک کشور نیست، همینطور که رسانهها لزوماً از تمام موسیقیدانها گزارش تهیه نمیکنند. تعداد زیاد کتابها و مربیان موفق هم باید تو را بدبین کند: افراد ناموفق دربارهٔ ناکامیهای خود نه کتاب مینویسند نه سخنرانی میکنند.
هنر شفاف اندیشیدن در ۳۲۵ صفحه با ترجمه علی شهروزستوده توسط نشر چشمه منتشر شده است.
نظر شما