به گزارش خبرگزاری ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوبهایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمعهایی که خشنترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت.
به راه افتادن حرکتهای بیثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمیآمد، از پیامدهای فراخوانهایی بود که در نهایت حماقت اعلام میشد.
در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامیها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند.
این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوشغیرت زمانمان بیشتر از آنها خواهیم گفت، امروز از شهید «محمد امیری» خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.
محمد برای اعضای خانواده پدری میکرد
بعد از فوت بابا برای اعضای خانوادهاش پدری کرد، سنی نداشت اما خوب بلد بود بزرگی کند، اهل گفتن حرف حق بود و هرگز از موضع خودش هم کوتاه نمیآمد زمانی که حرف حق و ناحق به میان میآمد.
پسر آخر خانواده بود، اول شهریور سال ۷۵ در خانواده پرجمعیتی در ایرانشهرِ سیستان و بلوچستان به دنیا آمد، پدرش کشاورزی میکرد و کسی بود که در علم کشاورزی حسابی مهارت داشت و مادرش خانهدار بود البته خانهداری که هم خانهداری میکرد هم خیاطی و هم جلسات تعلیم قرآن داشت.
خیلی پسر مهربانی بار آمده بود، خیلی خدادوست بود و البته که خوب بلد بود ادب را در قشنگترین حالت ممکن چطور به جا بیاورد.
از کودکی اهل اعتکاف و نماز و روزه بود و روزههایش را کامل میگرفت، با اینکه سن و سالی نداشت اما داشتهها و دانستههایش بیشتر از همسنوسالهایش بود، صبحها مدرسه میرفت و عصرها آموزش قرآن میدید و خیلی زود قاری قرآن شد، هر کاری که میخواست انجام دهد مشورت میگرفت.
روزهایی که در خدمت سربازی مشغول بود اگر دو سه ساعتی مرخصی داشت، به دیدار فامیل میرفت و صلهرحم را به جا میآورد؛ محمد محبوب بود بین دوست و فامیل و آشنا…
نمیخواست با پارتی بازی کار به دست آورد
محمد از نظر خیلیها زیادی خوب بود، خوب بودنش به درس و مدرسه هم کشیده شده بود و در درس هم حسابی موفق بود، کنکور که داد در رشته مهندسی شیمی قبول شد و با علاقه زیاد این رشته را ادامه داد و با نمرات خوب و عالی هم لیسانسش را گرفت، پسر شوخ طبع خانواده بود که تقریباً سر به سر همه میگذاشت و هرجا او بود خنده هم بود. میتوانست دوران خدمتش، سرباز معلم شود و یا به مرکز بهداشت برود و آنجا خدمت کند، آشنا داشتند و کارش هم زود راه میافتاد، اما معلمی را دوست نداشت و از شرایط آشنا و ارتباطاتش در مرکز بهداشت استفاده نکرد. میگفت: «پارتی بازی میشود و درست نیست و نرفت».
چند بار به خواستگاری رفت، منتظر جواب بودند حتی کفش و لباسهایش آماده بود برای داماد شدنش اما محمد به شهادت رسید درست روز پانزدهم آبان ۱۴۰۱، قبل از اینکه جواب بگیرد.
محمد در لباس مرزبانی بود که اشرار به محل خدمتش حمله کردند. در درگیری با آنها که مسلح هم بودند محمد به همراه چند نفر از همکارانش به شهادت رسیدند، پیکر پاک محمد در گلزار شهدای شهرستان بمپور آرام گرفت.
نظر شما