به گزارش خبرگزاری ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوبهایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمعهایی که خشنترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت، به راه افتادن حرکتهای بیثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمیآمد، از پیامدهای فراخوانهایی بود که در نهایت حماقت اعلام میشد، در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامیها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوشغیرت زمانمان بیشتر از آنها خواهیم گفت. امروز از شهید «سعید برهانزهیریگی» خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.
«سعید» عاشق کشورش بود
سوم شهریور سال ۱۳۶۴، عید قربان بود که به دنیا آمد و اسمش سعید شد، به سن ازدواج که رسید مادرش یکی از دخترهای فامیل را برای او انتخاب کرد، دختری که تقریباً فامیلی دوری با هم داشتند، یک وقتهایی میشد مثل خیلی از زن و شوهرها با همسرش سر موضوعی بحثشان میشد، از خانه بیرون میرفت و بعد از چند ساعت زنگ میزد و به همسرش میگفت: نمیخواهم بحث و دعوا ادامه داشته باشد، من خوشحال به خانه میآیم تو هم خوشحال باش.
حسابی اهل شوخی و خنده بود، با همه خستگیهایی که داشت و از سر کار به خانه میآمد بازی کردن با بچهها برایش در اولویت بود، عاشق ایران بود و چند سالی میشد که وارد بسیج شده بود و خدمت میکرد. مرزبان بود و یک هفته در میان به مرز میرفت برای مراقبت و نگهبانی، خیلی حرف از شهادت میزد، خیلی شهادت را دوست داشت، روز جمعه بود. همسر و بچههایش را خانه پدر همسرش گذاشت و گفت: به نماز جمعه میروم و برمیگردم.
شهید شد، چون بسیجی بود
چند روزی میشد که شهر شلوغ شده بود و آتش اغتشاشات در گوشهگوشه شهر اوج گرفته بود، سعید که میرفت همسرش چند باری به او سفارش کرد که مراقب خودش باشد. کمی از ظهر گذشته بود که تلفن همسرش زنگ خورد، به او اطلاع دادند که سعید تیر خورده و مجروح شده است اما خبر بعدی خبر تلختری بود، گفتند: حالش بد است و باید برای برای او دعا کنند اما حقیقت چیز دیگری بود، سعید شهید شده بود.
با شنیدن صدای اذان ظهر برای نماز آماده شده بود، نمازش را هم خوانده بود، آخرین نمازش را، موقع برگشت دیده بود که عدهای اغتشاشگر در منطقه شیدآباد زاهدان اموال عمومی را به آتش کشیدهاند، به سمت آنها میرود تا مانع شود.
سعید نزدیک که میشود یکی از آشوبگرها با صدای بلند اعلام میکند به او حمله کنید و او را بکشید، بسیجی است، یک نفر از آشوبگرها که اسلحه داشته معطل نمیکند و با شلیک تیر او را به شهادت میرساند، هشتم مهر بود، از فردای آن روز خانه سعید شد جایی در منطقه لار زاهدان، حالا خانواده سعید دلتنگ او که میشوند خودشان را بر سر مزارش میرسانند و آنجا با او خلوت میکنند و اما «مهنور» دختر آخر او که موقع شهادت بابا فقط ۴۰ روز داشت و نمیدانست بابا یعنی چه، از روز شهادت سعید با قاب عکس بابای شهیدش قد میکشد و بزرگ هم خواهد شد.
نظر شما