به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوبهایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمعهایی که خشنترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت، به راه افتادن حرکتهای بیثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمیآمد، از پیامدهای فراخوانهایی بود که در نهایت حماقت اعلام میشد، در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامیها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوشغیرت زمانمان بیشتر از آنها خواهیم گفت، امروز از شهید «حسین زینالزاده» خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.
دعایش، التماس دعای شهادت بود
ششم مهرماه سال ۱۳۷۸ به دنیا آمد. از ۱۰ سالگی وارد فعالیتهای تفریحی و کتابخانهای مسجد و پایبند آنجا شد، ۱۲ سالش که بود، پدرش فوت کرد و مسئولیت حسین کمی بیشتر شد، حسابی کنجکاو بود هر وسیله و اسباببازی که داشت دوست داشت آن را باز کند ببیند داخل آن چه خبر است، پسر قانعی هم بود، هیچ وقت گله و شکایت نمیکرد، روزهای شیوع کرونا کمک حال کادر درمان بود، از طرف آستان قدس برای بیمارستان میوه میآوردند و حسین و دوستانش آبمیوه میگرفتند و برای بیماران و پرستارها میبردند.
فکرش درگیر سر و سامان دادن وضعیت همراهان بیماران کرونایی بود، یک مدرسه روبهروی بیمارستان امام رضا (ع) هماهنگ برای اسکان و استراحت همراهان کرده بود، باید فکری هم برای غذای گرم آنها هم میکردند، به همین خاطر سراغ خیرها رفتند تا از آنها کمک بگیرند، با دوستانش در مدرسه میماندند و هوای مردم را داشتند، ماه محرم همانجا مداحی میگذاشتند و به همراه دانیال، رفیقش با هم عزاداری میکردند.
از طرف آستان قدس هفتهای یک بار برای مناطق محروم غذا میبردند، بعد از اینکه اهالی آن مناطق محروم متوجه شدند حسین شهید شده است، میگفتند روزهایی که حسین میآمد و غذا را که میداد به ما میگفت: التماس دعا برای شهادت...
پخش شکلات توسط مادر در مراسم تشییع، حسین به آرزویش رسیده بود
صبح روز شهادتش مادر از حسین زودتر از خانه بیرون زده بود، حسین به مادر زنگ زد، دنبال کیک شکلاتی بود، اما پیدا نمیکرد، مادر گفت بمان میخرم و میآیم، نزدیکهای خانه بود که زنگ زد به حسین اما حسین گفت مادر عجله داشتم و رفتم...
ساعت دو و نیم بعدازظهر بود، مادر زنگ زد که حسین بیاید و با هم ناهار بخورند، گفت: مادر کار دارم و نمیتوانم بیایم خانه، قرار شد برای ساعت چهار قبل از اینکه سبحان برادر کوچکترش به کلاس برود به حسین زنگ بزنند و اگر خیابانها امن بود به کلاسش برود، ساعت چهار شد و مادر هر چقدر زنگ زد جواب نداد تا ساعت شش، دل مادر آشوب بود و سرش پر از درد، ساعت شش که شد یک نفر گوشی حسین را جواب داد و گفت: حسین را با چاقو زدند، مادر بدون معطلی به همراه خواهر و برادرش خودش را به بیمارستان رساند، وارد بیمارستان که شد فهمید نگرانیهایش بیدلیل نبود، فهمید که حسینش شهید شده و درست همان ساعتی که سر مادر به شدت درد گرفته همان ساعتی بوده که ضربات چاقوی اغتشاشگران به سر حسین خورده بود.
روضه امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) را خیلی گوش میکرد، اگر به گوشیاش زنگ میزدیم، آهنگ پیشوازش این بود: «یه عالمه گریه به روضه بدهکارم تا خوب نشه زخمام دست برنمیدارم…»
بیستوششم آبانماه بود، حسین همراه دانیال، رفیق چند سالهاش، رفیقی که مثل برادرش بود، به شهادت رسید، اصابت پنج ضربه به پهلو و کتف و چاقویی که به سرش خورد حسین را به شهادت رساند، حالا دو رفیق نزدیک یک سال است کنار هم در مزار گلزار شهدا مشهد امام رضا (ع) آرام گرفتهاند، موقع تشییع پیکر حسین مادرش شکلات پخش میکرد و تبریک میگفت، آخر حسینِ او به خواستهاش رسیده بود، به شهادت برای نجات یک نسل…
نظر شما