مقاومت پیروز است، سرزمینمان را پس‌ می‌گیریم!

یک نویسنده ادبیات پایداری از آرزویش برای حضور در غزه و روایت اتفاقاتی که در کرانه باختری در حال جریان است، نوشت.

به گزارش خبرنگار ایمنا، فائضه غفارحدادی در صفحه کاربری خود در اینستاگرام نوشت: «نمی‌دانم شما هم مثل من احساس کمبود می‌کنید یا نه؟

این روزها که اتفاقات مهمی در غزه و فلسطین اشغالی در حال رخ دادن است به شدت کمبود یک راوی غیرخبرنگار را احساس می‌کنم، این چند روز آرزو کردم که امکانش بود و من به عنوان راوی اعزام می‌شدم به غزه، چادر جلابیبم را سر می‌کردم که توی دست و پایم نباشد، یک نارنجک می‌گذاشتم توی جیبم برای روز مبادا و تنها سلاحی که دست می‌گرفتم گوشی‌ام بود، نقاب چادرم را می‌زدم که شناخته نشوم و همراه مبارزان پشت یک جیب می‌نشستم و از شکاف دیوار و توری محاصره می‌گذشتم و وارد مناطق صهیونیست‌نشین می‌شدم، قلبم چهار قبضه به تپش می‌افتاد و برای آنها که با پاراگلایدر از بالای سرمان رد می‌شدند، دست تکان می‌دادم و ازشان عکس می‌گرفتم. مبارز تازه‌نفس کناری‌ام داد خوشحالی بلندی می‌کشید و می‌گفت: «سلام آزادی!»

من بهش لبخند می‌زدم، چون نمی‌دانستم که بعد از چند سال توی یک زندان بزرگ زندگی کردن چه حسی دارد. راننده جیپ من را می‌برد تا جایی که دو روز قبل مبارزان قبلی پیشروی کرده بودند، سر راه از تانک‌های سوخته و ماشین‌های رها شده عکس می‌گرفتم، می‌گفتم قبلش من را به اولین شهرک تخلیه شده ببرید. همیشه دوست داشتم داخل این مستوطنات را ببینم، جیپ به خاطر من وارد اولین شهرک می‌شد که شبیه شهر ارواح بود جز نگهبانان فلسطینی هیچ شهرک‌نشینی در شهر نبود، از در باز خانه‌ها و از تنها جای موشک در شهرک عکس می‌گرفتم، راننده که از پریروز بارها این مسیر را رفته و برگشته می‌گوید مردم اینجا فقط با افتادن همین یک موشک ترسیده‌اند و قبل از رسیدن ما اینجا را تخلیه کرده‌اند، چند پیرزن و چند مادر بچه‌دار مانده بود که آنها را هم ما فرستادیم بروند. دوربینم را بلند می‌کنم و دوباره عکس می‌گیرم. از تابلوهای رنگ به رنگ فروشگاه‌های برند که حتی وقت نکرده بودند کرکره مغازه‌هایشان را بکشند پایین و از پارک‌های زیبا و آب نماهای قشنگ. می‌گویم: چه‌طور دلشان آمده این شهر قشنگ را بگذارند و بروند؟ مبارز کناری‌ام می‌گوید خانه خودشان و زندگی و فامیل دارند، به طمع امکانات بهتری که رژیم به شهرک‌نشینان می‌دهد آمده‌اند اینجا، از شهرک خارج می‌شویم، راننده می‌گوید خط مقدم الان پنج کیلومتری کرانه باختری است و اگر این پنج کیلومتر هم فتح شود و دو زندان نوار غزه و کرانه باختری به هم می‌رسند و ارتباط میان شمال و جنوب سرزمین اشغالی قطع می‌شود، می‌پرسم می‌شود من را تا آنجا ببرید؟ می‌گوید: معلوم است که نه! و قبل از تاریک شدن هوا برم می‌گرداند به غزه.

اوضاع غزه خوب نیست، آب در شهر قطع شده، مردم که بیشتر زن و بچه‌هایند گله به گله جمع شده‌اند در خانه یکی از فامیل که به نظر می‌رسد امن‌تر است و یا پناهگاه دارد، کوچه‌ای نیست که از آن دودی از خانه‌ای بالا نرود. هوا با این دودها خاکستری و گرم شده. آدرس خانه مادر اسرا را داده‌ام به راننده و جلوی درشان پیاده می‌شوم. لودری چند خانه آن طرف‌تر مشغول آواربرداری باشد. صدای شیونی بکشاندم آن سمت. همسایه‌ها آمده باشند کمک. پدری که جنازه دخترش را تازه از گوشه دیواری سالم از زیر آباژور بیرون کشیده دستش را علامت پیروزی کند و بگوید: مقاومت پیروز است. سرزمینمان را پس می‌گیریم، دوربینم را بگیرم روی صورتش و عکسش را ثبت کنم برای همیشه تاریخ.

ولی حیف که من اینجایم و دارم برای شما این قدر مصنوعی و کاریکاتوری چیزی را روایت می‌کنم که هرگز ندیده‌امش.»

مقاومت پیروز است، سرزمینمان را پس می‌گیریم!

کد خبر 694916

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.