به گزارش خبرنگار ایمنا، گوشهای از جلسه نشسته بودم و به تک تک افرادی که وارد میشدند نگاهی میانداختم؛ قرار بود خادمان اربعین دور هم جمع شوند و من هم به بهانه پوشش خبری راهی جلسه شدم اما از ابتدا ذهنم بهدنبال سوژهای ناب بود و وقتی خانمی با عکس «شهیده زینب کمایی» وارد جلسه شد انگار که خدا صدایم را شنیده و خودش هم سوژهای ناب پیش پایم گذاشته است.
هرطور که شده خودم را به او میرسانم اما انگار قبل از من هم چند نفری جذب تصویر «زینب» شده و دور خانم محمدی جمع شدهاند تا درباره زینب و فعالیتهایی که با نام او گره خورده بیشتر آشنا شوند؛ من هم بدون اینکه چیزی از خودم بگویم و یا خودم را خبرنگار معرفی کنم گوشهای نشسته و سراپا گوش میشوم:
صحبتش را با این شعر «گویند چرا دل به شهیدان دادی / ولله من ندادم آنها بردند» آغاز میکند و گوید: آشنایی من با زینب جان به سال ۱۳۹۷ باز میگردد، در آن زمان قم ساکن بودم و حین مطالعه زندگینامه شهدا عکس شهیده کمایی را دیدم و به مطالعه زندگی او پرداختم.
زینب جزئی از وجودم شد
او ادامه میدهد: برایم جالب بود که تمام دغدغههایی که خودم داشتم را زینب هم داشت و به آن رسید؛ همانجا بود که جرقه کار زده و از آن به بعد زینب جزئی از وجودم شد و ثانیهای خودم را از او جدا نمیبینم.
حین صحبت «زینب جان» و «زینب خانم» از دهانش نمیافتد و به قول خودش در معرفی زینب جان خاطرنشان میکند: زینب در ۸ خرداد ۱۳۴۶ در آبادان متولد شد و دوران دبستان و راهنمایی را همانجا خواند؛ از سوم دبستان به واسطه حضور در کلاسهای قرآن و تربیت مادرش چادر را انتخاب کرد و از طرفی توجه ویژهای به بیانات امام (ره) داشت.
مسئول این گروه فرهنگی در ادامه در توضیح زندگی زینب بیان میکند: زینب پس از انقلاب نیز در مسجد و مدرسه مشغول به فعالیتهای تربیتی میشود و در ادامه با شروع جنگ در شاهینشهر و منزل یکی دوستان ساکن میشوند و در ادامه به منزل خودشان میروند؛ او فعالیت خود را در شاهینشهر نیز ادامه میدهد و بهواسطه تلاشهای مستمر و بیوقفه پس از شش ماه هدف سازمان منافقین قرار میگیرد و نامش به لیست سیاه میرود تا اول فروردین ۱۳۶۱ بعد از نماز مغرب و عشا منافقین او را در سازمان نیمه کارهای که امروز ساختمان پست است، با چادر و با چهار گره محکم او خفه و خانوادهاش پس از سه روز پیدایش میکنند.
جز چند تصویر بیکیفیت چیز دیگری نداشتم
او صحبتش را اینطور ادامه میدهد: در ابتدا به جز چند تصویر بی کیفیت از زینب چیز دیگری پیدا نمیکردیم اما ناگهان عکسی با کیفیت پیدا و بارگیری کردم و دنبال بودم بازهم کیفیت را بالاتر ببرم که در نهایت موفق شدم برای اولین سالی که قرار بود برای سالگرد زینب مراسم بگیریم یعنی دو سال قبل از همان عکسها استفاده و آنها را بنر کردم.
خانم محمدی میگوید تنها آرزوی مادر زینب معرفی او به همه بوده و این امر تنها هدف خادم زینب برای ادامه مسیر است و توضیح میدهد: پس از برگزاری سالگرد زینب هرچه در منزل داشتم به مزار او بردم و از همان زمان جرقه این زده شد که هرهفته به مزار او بروم؛ از آن زمان تا هر زمانی که شهدا اجازه بدهند سر مزار او میرویم و برنامه «روایت زینب» را بر سر مزار او اجرایی و کتاب او و دستنوشتههایش را نیز به نوجوانان معرفی میکنیم؛ ما در راستای معرفی سبک زندگی شهیده کمایی و دغدغههایمان برای انقلاب و جهاد تبیین بر آن امر شدهایم که حرکت کنیم چون میدانیم اگر روایت نکنیم، روایت میکنند.
او درباره دیگر فعالیتهای مجموعهشان خاطرنشان میکند: علاوه بر عکس زینب، دستنوشتههای او را هم بزرگ چاپ کرده و برای هر برنامه به مزار میبریم و گاهی اوقات برای برنامههای خاص نیز از جملات و خاطرات زینب بهصورت رزق هدیه میدهیم، از طرفی کارت ویزیتهایی در طرحهای مختلف تهیه کردیم و به افرادی که به مزار زینب میآیند هدیه میدهیم.
مسئول این گروه فرهنگی در پایان در جملاتی خطاب به مادران دغدغهمند یادآوری میکند: دنبالیم مجموعه فرهنگی به نام زینب راهاندازی کنیم و در حال حاضر بهدنبال جذب خادمیاران هستیم، از طرفی ارتباط با مدارس نیز از اولویتها و برنامههایمان است و دنبالیم برای معرفی او فضاسازیهایی در شهر داشته باشیم.
انگار که هنوز صحبتهای فراوانی باقیمانده و باز هم جای صحبت هم هست اما با شروع برنامه و صحبت سخنران، بحث نصفه نیمه میماند؛ بین جلو رفتن یا نه مرددم اما در نهایت خود را معرفی میکنم و شماره خانم محمدی را هم میگیرم تا تصاویر بیشتری از مراسمهای «زینب جان» را برایم ارسال کند؛ شاید روزی در آیندههم به گفتوگوی مفصلتری با او نشستم.
نظر شما