به گزارش خبرگزاری ایمنا، فکه و رملهایش در سکوتِ همیشگی خود غرق شده است و خاکریزهایی که روزی شاهد حماسههای بزرگ بودند، امروز گواه خاطرهای جاودانهاند؛ بادِ سردِ صبحگاهی، برگهای پاییزیِ خاطرات را روی مینگذرهای قدیمی میچرخاند.
در این سکوتِ مقدس، گویی صدای پای مردی به گوش میرسد؛ مردی با دوربینی سنگین بر دوش و چشمانی که از پشت لنز، اسرار آسمان را میخواند. شهید مرتضی آوینی، این روایتگرِ حماسههای ناگفته، امروز خود به روایتی ابدی تبدیل شده است.
پرده اول؛ تولدِ یک روایتگرِ مقدس
سالها پیش، وقتی او برای اولین بار دوربین را به دست گرفت، نمیدانست که این ابزار، تبدیل به قلمی از نور خواهد شد؛ قلمی که بر صفحه سیاهِ جنگ، آیاتِ روشنِ ایثار را مینویسد. آوینی را نمیتوان تنها یک مستندساز دانست؛ او شاعرِ تصویر بود، عارفی که با هر نما، دلها را به آسمانها گره میزد.
در کوچه پسکوچههای تهران، جایی که بوی نانِ گرم و نمازِ سپیدهدم به هم میآمیزد، مرتضی، کودکیِ خود را در سایه ایمان گذراند. اما تقدیر، او را به میدانی کشاند که نه با کلمات، که با خون نوشته میشد.
پرده دوم؛ جبهه فرهنگ، سنگرِ هنر
وقتی جنگ شروع شد، بسیاری دویدند تا با سلاح بجنگند اما او سلاحش را متفاوت انتخاب کرد؛ یک دوربین، یک قلم و قلبی پر از آتش؛ در «روایت فتح»، او جنگ را نه با اعداد و ارقام، که با اشکهای معصومِ مادری روایت کرد که پسرش را به آسمان فرستاده بود و با لبخندِ رزمندهای که در میانِ انفجارها، ذکر میگفت.
هر تصویر، آیینهای بود از آنچه در قلبِ مقدسِ یک ملت میگذشت و معتقد بود هنرِ انقلاب، هنرِ شهادت است. هنری که مرگ را به آغوش میکشد تا زندگی را معنا کند.
پرده سوم: عروج؛ وقتی روایتگر، خود روایت میشود
صبحِ بیستم فروردین ۱۳۷۲، آسمانِ فکه ابری بود. گویی میدانست که به زودی، یکی از فرزندانِ نورانیاش را در آغوش خواهد کشید؛ آوینی همانجا در سرزمینی که بارها با دوربینش از رازهایش پرده برداشته بود، قدم بر مین گذاشت.
انفجاری مهیب، جسمش را از خاک جدا کرد. اما او که همیشه مرگ را روایت کرده بود، اینبار خود، روایتِ مرگ را دگرگون ساخت؛ شهادتش تأیید نهایی بود بر تمامِ آنچه نوشته و ساخته بود: «قرنهاست زمین انتظار مردانی اینچنین را میکشد تا بیایند و کربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینهساز ظهور باشند…»
پیکرِ خونینش را از میان خاکهای سوخته برداشتند، اما انگار او هرگز نرفت. صدایش هنوز در لابهلای نوارهای روایت فتح میپیچد: «این راه پایانی ندارد… این راه، عشق است.»
پرده چهارم: میراثِ آوینی؛ هنری که نمیمیرد
امروز، سالها پس از شهادتش، هرگاه تصاویرِ قدیمیِ جنگ را میبینیم، گویی او هنوز آنجاست. با همان نگاهِ عمیق، با همان صدای آرام که مثلِ نسیم، خستگی را از دلها میزداید؛ آوینی به ما آموخت که هنرِ واقعی، هنری است که انسان را از خاک تا افلاک بالا ببرد؛ هنری که در آن، زیبایی، قداست دارد و قداست، زیباست. پایانِ روایت یا شاید، آغازِ یک حماسه جدید سرد است… هنوز هم سرد است؛ باد، برگهای خاطرات را با خود میبرد.
اما صدای آوینی همیشه میماند. در هر قاب، در هر تصویر، در هر دلِ عاشقی که هنر را عبادت میداند؛ سید شهیدانِ هنر انقلاب رفت، اما نورِ راهش همیشه روشن است.
نظر شما