به گزارش خبرنگار ایمنا و بر اساس یادداشتی که میترا نوری، روانکاو و روان درمانگر تحلیلی به مناسبت روز روانشناس در اختیار این رسانه قرار داده است:
«جامعه ما پر است از افرادی که درد کهنه روانشان، گلوی آرامششان را فشرده و عرصه را بر خود تنگ میبینند، روانهای از هم گسیخته، بلاتکلیفیها و تجربههای ناخوشایند که هر کدام به وسعت یک زندگی میتواند حائز اهمیت باشد.
سلامت روحی افراد در یک جامعه بسیار مهم و تعیینکننده بوده و اینجا است که نقش درمانگران و روانشناسان به چشم میآید، اما باید بدانیم روانشناس نیز یک فرد معمولی است. فردی که از دل همان تجربیات زندگی بیرون آمده و تجاربی مشابه مراجعان خود داشته و تنها گاهی متفاوت از آن تجارب عمل میکند تا امید، نشاط و شور را به زندگی مراجعانش بازگرداند.
دنیای روانشناسان متفاوت از سایر افراد نیست، بلکه همانند هر شغل دیگری نیازمند طی کردن فرایندی است و اینجا نقطهای است که مرز یک روانشناس را با روانشناس دیگر مشخص میکند نه با مراجع!
روانشناسی که بتواند از نارسیسیزم خود عبور کرده و قدرت ورود به فضای ذهنی دیگری (مراجع) را در خود ایجاد کند، همان فردی است که زندگی افراد بسیاری را نجات خواهد داد و به طور قطع در قبال آن چشمداشتی ندارد، چرا که خود را موجودی فضایی و خاص قلمداد نمیکند.
او میداند که روانشناس بودن موضوعی زمینی و فارغ از هر موهبتی خاص است و روانشناس حرفهای این جایگاه زمینی و خاکی خود را، ابتدا خودش باید بپذیرد تا بتواند در ذهن مراجعانش تغییرات مثبت ایجاد کند.
درمانگر درمان نشده در اتاق درمان درگیر احساسات متقابل با مراجعش خواهد شد، احساساتی که این امکان را میدهد تا مشکلات روحی افراد درمان شود و بتوانند با توانمدی بیشتری به زندگی خود ادامه دهند، اما زمانی که درمانگر خود از گره و عقده پر باشد، امکان مراقبت از احساسات بیمارش را نخواهد داشت و شروع به مدیریت کردن هیجاناتی میکند که همیشه آنها را سرکوب کرده و در این زمان توسط مراجعش در او بیدار شده است.
روانشناسی میتواند حرفهای متفاوت باشد، مشروط بر آنکه درمانگر توانسته باشد خودشیفتگیاش را زمین بگذارد و زخمهای درونش را در اتاق درمان ترمیم بخشیده باشد، روانشناسی میتواند شغلی خاص قلمداد شود به شرط آنکه درمانگر بپذیرد آدم ویژه و خاصی نیست، فردی معمولی است با تمام نواقص و کاستیهایی که برای هر آدمی میتوان در نظر گرفت.
اما تا زمانی که این مرزبندیها وجود دارد و روانشناس درگیر ثنا و ستایش خود به واسطه شغلاش است و خود را موجودی خاص میداند که با رسالتی بر دوش در یک اتاق ساده و بیآلایش میتواند دنیای ذهنی یک آدم را تغییر دهد، روانشناس نباید خود را همه توان بپندارد.
روانشناسی نیز مانند سایر مشاغل قابل احترام بوده و به دلیل سروکار داشتن با روان انسانها از حساسیت بیشتری برخوردار است و افراد یک جامعه باید بدانند که روان هر انسانی نیازمند درمان بهجا و بهموقع است، البته باید بدانیم که فرایند درمان به معنای نقص داشتن نیست.
باید در جامعه به این نکات پرداخته شود که تمام انسانها طیفی از اختلالات را دارند و درمان نکردن آن میتواند زندگی را دچار اختلال کند و درمان آسیبهای روان و تجربه هیجانهای سرکوب شده یعنی فهم بخشی از خود که نیاز به ترمیم دارد، درست مانند زمانی که دندانهایمان دچار آسیب میشود و بدون نگرانی و به راحتی برای درمان و احیای آن اقدام میکنیم.
آنچه میتواند مراجع را با اتاق درمان آشتی دهد و پیوند او را با درمانگر ایجاد کند، امنیتی است که توسط خود روانشناس ایجاد میشود، مهم است که هر دو بپذیرند که آسیب دیدهاند، هر دو برای درمان مشتاقاند و هر دو در یک سطح قرار دارند و یکی از آنها (درمانگر) کمی زودتر برای درمان خود اقدام کرده است، همچنین درمانگر نباید فراموش کند که آنکه در اتاق درمان، یاد میگیرد همواره درمانگر است!
به امید آنکه روزی روانشناسی به جایگاه واقعی خود که همان بیادعا بودن است، برسد و مراجعان نیز بپذیرند که آنکه در اتاق درمان همیشه اولویت است درمانجو است و آنچه درمان را کامل میکند اتحاد درمانی و درمانگری بوده که بار خودشیفتگیاش را بر زمین نهاده است.»
نظر شما