به گزارش خبرنگار ایمنا، شهر باید آرام میگرفت. آشوب و آشفتگی، سایه سنگینش را روی شهر دل پهن کرده بود، دلشورهها زیاد شده بود و همه نگران بودند، مبادا سنگی پیشانی گنبد را نشانه برود. همانهایی که به یاد ابرمردان کربلا بر سر و سینه میزدند، برای یادگاریهای مانده از کربلا، حرم حضرت زینب (س) و رقیه (س) سینه سپر کردند.
انگار «کلنا عباسک» یا «زینب (س)» اسم رمز شده بود؛ اگر خشی، خدشهای و نگاه نامحرمی به حرم میافتاد، طوفان به پا میکردند. به شوق دیدار رفتند و کولهبارشان از هوای حرم پر بود؛ فدایی راه عباس (ع) شدند، عدهای با شهادت آمدند، عدهای هم پیکرشان در آنجا ماند و آنهایی هم که بازگشتند، حسرت شهادت و دوری از همرزمان شهیدشان بر دلشان سنگینی میکند.
سرهنگ «مختار درخشان» فرمانده توپخانه ارتش در سوریه، یکی از مدافعان حرم حضرت زینب (س) است که پا به میدان جهاد با تکفیریها گذاشته بود. او که پس از اجازه رهبر انقلاب (مدظلهالعالی) مبنی بر حضور نیروهای ارتشی در سوریه، داوطلبانه راهی دیار شام شده بود، برای ما از روزهایی میگوید که در خدمت حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) بوده است.
از خودتان بگویید؟
متولد سال ۱۳۵۳ هستم از استان فارس. سال ۱۳۷۴ وارد دانشکده افسری شدم، دورههای مقدماتی را طی کردم و حدود ۱۰ سالی است که به اصفهان آمدهام. فارغالتحصیل رشته مدیریت در مقطع کارشناسی هستم و درحالحاضر هم با درجه سرهنگی در گروه ۴۴ توپخانه ارتش اصفهان مشغول انجام وظیفهام.
چه شد راهی سوریه شدید؟
آن سالها کلیپهای مختلفی توسط داعشیهای نامرد و پلید از جنایتهایی که انجام میدادند در شبکههای اجتماعی پخش شده بود، من هم مدام پیگیر اخبار مربوط به سوریه بودم. در یکی از این فیلمها چیزی را دیدم که واقعاً تحمل تماشایش برای من سخت بود و از دیدن آن فیلم حسابی ناراحت شدم. جنایتی که انجام شد آنچنان دردناک بود که من را به فکر رفتن به سوریه انداخت.
غیر از این فیلمها، دیدن دستنوشتهای که مربوط به دختربچه سوری بود و آن هم در دنیای مجازی پخش شده بود، بسیار مرا تحت تأثیر قرار داد. متن دستنوشته طوری بود که انگار دختربچه با مردم ایران صحبت میکرد. در جایی از این دستنوشته گفته بود، شما ندیدهاید خانه شما را آتش بزنند و سر پدر و مادر شما را جلوی چشمهایتان ببرند. خلاصه اینکه پیرو فرمایشات مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) که فرموده بودند بایستی این لکه ننگ و نجس (داعش) از زمین برچیده شود، تصمیمم برای رفتن جدیتر شد.
چند بار فرصت یافتید که در میدان جهاد با تکفیریها حضور پیدا کنید؟
دو بار این فرصت را پیدا کردم که به سوریه اعزام شوم، یک بار در سال ۱۳۹۵ و مقارن با دهه ولایت و نوبت دوم در سال ۱۳۹۶ بود که این بار ماموریتم ۵۴ روز طول کشید.
از حال و هوای خودتان در اعزام اول بفرمائید، چهطور بود؟
زمانی که آدم در کنار مدیترانه، تمثال مبارک رهبر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری را میبیند به این فکر میکند که انگار مرز ایران در این نقطه قرار گرفته است و به خودش میبالد. آنجا که رسیدم و این تصاویر را دیدم، کلام مقام معظم رهبری مدام در ذهنم مرور شد که ایران یک ابر قدرت است. در سوریه مدافعان حرم از کشورهای مختلف حضور داشتند، برادران افغانستانی (فاطمیون) برادران پاکستانی (زینبیون)، برادران عراقی (حیدریون)، سربازان سوری و نیروهای حزبالله لبنان که همگی دوشادوش هم و زیر نظر سپاه قدس ایران با داعش ملعون میجنگیدند.
یک بار با یکی از نیروهای حزبالله لبنان صحبت میکردم. واقعاً درسهای بزرگی در ولایت پذیری و اطاعت آنها از مقام معظم رهبری نهفته است. این برادر لبنانی میگفت که اگر سیدحسن نصرالله به ما دستور بدهد که به درون آتش برویم، حتماً و بدون درنگ این کار را میکنیم و خود سیدحسن نصرالله گوش به فرمان حضرت آیتالله خامنهای است.
مرور کدام اتفاق در سوریه با تلخی و ناراحتی بیشتری همراه است؟
یک شب عملیات داشتیم. خدا رحمت کند برادری از برادران سپاه به نام سمائی را که در آن عملیات به شهادت رسید. داعشیها یک اعتقاد کثیف داشتند، آن هم این بود که اگر پنجشنبه کشته شوند یا رزمندهای را بکشند وارد بهشت میشوند. معمولاً پنجشنبهها تحرکاتشان بیشتر میشد. شبهای عملیات برادران فاطمیون که از برادران افغانستانی بودند، زینبیون از برادران پاکستانی، حیدریون از برادران عراقی و جنبش سوریه، ارتش، سپاه پاسداران و سپاه قدس دوشادوش هم مبارزه میکردند و همگی تحت پرچم ایران با داعش ملعون میجنگیدند.
آقای سمائی به همراه یکی از برادران فاطمیون دیدهبان بودند و خیلی هم خوب بچهها را هدایت میکردند که یک مرتبه صدای آقای سمائی قطع شد. خوب خاطرم است که قبل از قطع صدا گفت: الله اکبر، الله اکبر، یک نفر برود و پرچم ایران را بر فراز فلان تپه بالا ببرد، داعشیها هم شنود داشتند و صدا را میشنیدند که ناگهان صدا قطع شد. ما متوجه شدیم که برای هر دو اتفاقی افتاده است که آن رزمنده از فاطمیون، دچار سوختگی شدیدی شد و تقریباً از نیمتنه به بالا به طور کامل سوخت و شهید شد. سمائی هم زخمی شده بود که فردای آن روز از شدت جراحات وارده به شهادت رسید.
داعشیها معمولاً از پیکر شهدا به عنوان دام استفاده میکردند که اگر کسی دنبال پیکر برود، او را مورد هدف قرار دهند. در این مدتی که در سوریه بودم بسیار دیدم که برادران سپاه و ارتش چه جانفشانیها کردند و چقدر زخمی شدند تا بالاخره آن دو پیکر مطهر را از از آن محدوده خارج کنند. دیدم انسانهای بزرگی را که از جان خودشان برای پیکر برادرشان گذشتند.
این مأموریت با مأموریتهای قبل که در سالهای خدمت در ارتش در آن شرکت داشتید، چه تفاوتی داشت؟
این مأموریت برای دفاع از عقیده و اصل ولایت بود؛ ما با خود عهد کردهایم که جانمان را برای عقایدمان و اهل بیت (ع) فدا کنیم. با اینکه نمیدانستیم در سوریه چه در انتظارمان است، درگیری تنبهتن است یا چیز دیگر، اما بدون هیچگونه تردیدی و با شوق و علاقه، مشتاق اعزام به این مأموریت شدیم. حضور در جبهه مقاومت، برای نیروهای ارتشی بهترین فرصت بود تا نشان دهند از چه اعتقاد و آمادگی بالایی برای دفاع از ولایت و کشور برخوردارند.
نظر شما