سربازی برای وطن، افتخار من است

«توپخانه دشمن از طریق خرمشهر آن‌قدر به اهواز نزدیک شده بود که شهر در معرض بمباران مستقیم نیروهای توپخانه آنان قرار داشت. سختی آن روزها را هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند بیان کند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، همه عمر و جوانی خودش را صرف دفاع از ملت و میهن خویش کرده است. به قول خودش ۳۰ سال خدمت و سربازی برای وطن، ثمره حیات و البته فعالیت او در ارتش جمهوری اسلامی ایران است، حضوری که پررنگ‌ترین آن به دوهزار روزی برمی‌گردد که در معیت توپخانه در سمت‌ها و تحت عناوین گوناگون در جنگ تحمیلی هشت ساله در راه آزادی خاک مقدس ایران و اعتلای وطن مشارکت داشته است. سه سال حضور در مرزهای غرب کشور و آموزش نیروهای متخصص از دیگر برگ‌های زرین خدمت او در ارتش است.

سرتیپ دوم بازنشسته، جهانگیر بختیاری، فرمانده سابق گروه ۴۴ توپخانه ارتش دعوت خبرگزاری ایمنا را برای مصاحبه پذیرفته و از زندگی پربار و روزهای خدمت خود زیر پرچم ارتش می‌گوید.

جا پای پدرم گذاشتم

در سال ۱۳۲۴ در شهر اهواز به دنیا آمدم. پدرم درجه‌دار ارتش و سرگروهبان هنگ‌سوار بود. دوران کودکی و نوجوانی من در شهر اهواز گذشت. پدرم عشق به خدمت در ارتش را در وجودم کاشته بود و خودش نیز میل فراوان داشت تا من نیز راه او را در خدمت به کشورم ادامه دهم، به همین علت در سال ۱۳۴۶ در کنکور دانشگاه افسری شرکت کردم و و برای ادامه تحصیل در شهر تهران پذیرفته شدم.

پس از گذشت سه سال جزو ۴۰۰ نفری بودم که از دانشگاه افسری با درجه ستوان دومی فارغ‌التحصیل شدم. همان‌طور که می‌دانید در ارتش رسته‌های گوناگونی وجود دارد که از این میان تمایل من بیشتر برای خدمت در قسمت توپخانه بود. از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۴۸ به مدت یک‌سال دوره مقدماتی را گذراندم. از یک جمع ۲۸ نفره فقط ۳۵ درصد حائز نمره بالاتر اجازه داشتند به طور دلخواه محل خدمت خود را انتخاب کنند و من به دلیل این‌که پدر و مادرم اصالت اصفهانی داشتند این شهر را برای ادامه مسیر خدمتم انتخاب کردم.

در سال ۱۳۴۸ به گروه ۴۴ توپخانه در پایگاه فرح‌آباد منتقل شدم و از آن پس به مدت سه سال به شغل کمک معاون، معاون آتش‌بار و سپس در کسوت مسئول هدایت آتش گردان به خدمت پرداختم.

سال ۱۳۵۱ بود که قرار شد یک تیم ۱۵ نفره از ایران برای آموزش موشک‌انداز کاتیوشا (۴۰ لوله) عازم کشور شوروی سابق شوند که من هم در این جمع پذیرفته شدم و حدود شش ماه در این مأموریت حضور پیدا کردیم.

پس از بازگشت به اصفهان در نخستین گردان کاتیوشا یعنی گردان ۳۷۶ کاتیوشا در گروه ۵۵ توپخانه به مدت سه سال به عنوان فرمانده آتش‌بار منصوب شدم و در سال ۱۳۵۴ برای گذراندن دوران عالی توپخانه به مرکز توپخانه منتقل شدم، این آموزش یک‌سالی طول کشید و در نهایت در سال ۱۳۵۵ با درجه ستوانی به لشکر ۹۲ زرهی خوزستان منتقل شدم و از سال ۵۵ تا پیروزی انقلاب اسلامی فرماندار قرارگاه توپخانه لشکری خوزستان بودم.

پس از پیروزی انقلاب سرپرستی گردان ۳۱۸ نفره اهواز به من سپرده شد و من بیشتر مشغول آموزش نیروی متخصص بودم. با کم شدن مدت سربازی طی یک قانون، ابتدا به مدت شش ماه و سپس یک‌سال، ما در ارتش با کمبود شدید نیروی وظیفه روبه‌رو شدیم و چون برخی از فعالیت‌ها نظیر نگهبانی فقط برعهده این نیروها و البته تعداد آن‌ها تقریباً نصف شده بود عملاً با مشکل مواجه شده بودیم که با مجاهدت و تلاش درجه‌داران و افسران این ایام نیز به خوبی سپری شد.

سال ۱۳۵۸ بود که زمزمه‌هایی از تحرکات صدام و لشکر او برای تعرض به مرزهای ایران به گوش می‌رسید اما احتمال آن برای ما کمی بعید به نظر می‌رسید. در آن زمان لشکر ۹۲ زرهی وظیفه حراست از مساحتی به طول ۳۰۰ کیلومتر منطقه مرزی را برعهده داشت. در آن ایام به خاطر بازخرید و یا بازنشسته‌شدن نیروهای پرسنلی، استعداد رزمی ما بسیار کاهش یافته بود و عمده تلاش و حواس ما معطوف به آموزش نیرو در یگان خودمان و سایر یگان‌ها بود.

شروع جنگی که به معنای واقعی کلمه تحمیلی بود

در شهریور ماه سال ۱۳۵۹ جنگ به معنای واقعی کلمه به ما و ملت ایران تحمیل شد. دشت خوزستان به دلایل زیادی از جمله وجود مناطق فراوان نفتی و گازی و موقعیت جغرافیایی، یک منطقه استراتژیک و جزو مناطق حیاتی کشور ایران به شمار می‌رفت و وسوسه تصرف این دشت زرخیز و سایر نقاط ایران، باعث شد صدام با ۱۲ لشکر مجهز از زمین و هوا و دریا به صورت ناگهانی به مرزهای ایران هجوم بیاورد.

به زعم من خوزستان شاهرگ اصلی کشور بود که دشمن تا دندان مسلح به طمع فتح آن طی مدت هفت روز با تمام قوا به آن حمله‌ور شد. ضربات شدید عراق به سه قسمت شمالی، میانی و جنوبی وارد آمد و تیپ ما یعنی تیپ سه زرهی، وظیفه دفاع از بخش میانی یعنی جبهه تنگه چزابه به اهواز که کوتاه‌ترین مسیر برای رسیدن به شهر اهواز بود را برعهده داشت.

توپخانه دشمن از طریق خرمشهر آن‌قدر به اهواز نزدیک شده بود که شهر در معرض بمباران مستقیم نیروهای توپخانه آنان قرار داشت. سختی آن روزها را هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند بیان کند. همسر من معلم بود و زیر باران گلوله‌های دشمن در کوی افسریه مشغول تدریس بود و من هم در کنار سایر رزمندگان به صورت ۲۴ ساعته دشمن را زیر آتش تیراندازی توپخانه قرار داده بودیم.

در طول هشت ماه و در تمامی محور، درجه‌داران و افسران با گوشت، پوست و خونشان، جان‌فشانی و در مقابل باران گلوله مقاومت می‌کردند. با تقدیم تعداد زیادی مجروح و اسیر و شهید این ایام بسیار سخت گذشت و عراق با مقاومت جانانه همه ملت و نیروها توانست تنها بخش اندکی از نقشه خویش را پیش ببرد.

نیروی هوایی ارتش و هوانیروز قهرمان هم در ایام آغازین جنگ سهم به‌سزایی در جلوگیری از پیشرفت نیروهای دشمن داشت. دلاوری‌های لشکر ۹۲ زرهی توپخانه به قدری بود که به تمامی آن‌ها، بلا استثنا یک‌سال ارشدیت نظامی تعلق گرفت. کم‌کم نیروهای سایر شهرها هم به کمک ما آمدند و وضعیت بهتر شد.

هیچ نیرویی نمی‌تواند به تنهایی مدعی شود که نقش اصلی دفاع از وطن را در آن روزهای سخت به عهده داشته‌است. فرماندهی خوب و یکدست و همکاری خوب نیروهای داوطلب مردمی، بسیج و سپاه و ارتش که همگی از دل و جان برای آزادسازی وجب به وجب خاک ایران مجاهدت می‌کردند، در آن روزهای حساس بسیار تأثیرگذار بود. خاطرم هست که نیروهای مردمی از پیر و جوان و عرب و فارس چگونه برای بازپس‌گیری شهرهای خوزستان از همدیگر پیشی می‌گرفتند.

سربازی برای وطن، افتخار من است

خاطراتی خوب در دل روزهایی سخت!

یکی از خاطرات خوب من در طول سال‌های اول جنگ مربوط به عملیات فتح ارتفاعات الله‌اکبر است. این ارتفاعات بین سوسنگرد و بستان در موقعیت مهمی قرار داشت. ما در آخرین روز اردیبهشت‌ماه سال ۶۰ با استفاده از ۶۰ قبضه توپ در ساعت سه الی چهار بامداد، نیروهای عراقی را زیر آتش شدید گرفتیم و توانستیم با کمترین تلفات آن‌ها را مغلوب کنیم.

این پیروزی کلید تصرف شهر بستان و رفتن به طرف چزابه بود. یکی دیگر از خاطرات خوش من در جنگ فتح خرمشهر و عملیات بیت‌المقدس است. در این عملیات چهار قرارگاه عمده و چندین لشکر از سپاه، ارتش و هوابرد حضور داشتند. پنج پل عمده توسط ارتش و جهادسازندگی به عرض ۱۵۰ تا ۵۰۰ متر روی رودخانه کارون تأسیس شده بود تا به وسیله آن‌ها نیروها از قسمت شرق به غرب رود منتقل و عازم عملیات شوند.

شانس بسیار بزرگ ما در حین این عبور، استقرار دشمن در فاصله ۱۴ کیلومتری کارون بود که باعث شد ما با آرامش و خیلی راحت و بدون تلفات نیروها را به آن‌طرف رود منتقل کنیم و برای فتح خرمشهر پیش برویم.

دو هزار روز نوکری در طول هشت سال دفاع مقدس

از مدت حضور قریب به دوهزار روز حضور من در جنگ، دو سال به عنوان معاون و دو سال فرمانده گردان توپخانه و دو سال نیز در سمت معاون توپخانه لشکر ۹۲ زرهی گذشت و من فقط انجام وظیفه کردم و خودم را در مقابل شهدا و خانواده‌های ایشان، جانبازان، ایثارگران دفاع مقدس و تمام کسانی که با وجدان بیدار خود آن‌چه را از توان فکری، بدنی و جانی داشتند در طبق اخلاص گذاشتند، نوکری بیش نمی‌دانم.

در سال ۱۳۶۵ پس از ۱۰ سال حضور در لشکر ۹۲ زرهی به اصفهان منتقل و حدود سه سال به عنوان رئیس طرح و برنامه دانشگاه پدافند هوایی در شاهین‌شهر به فضای آموزشگاهی ارتش برگشتم.

چندسال بعد دوباره برای خدمت در قرارگاه غرب کشور راهی ایلام شدم و پس از تثبیت مرزها بعد از قبول قطعنامه در سال ۱۳۷۱ با سربلندی به اصفهان برگشتم و در این زمان من به مدت سه سال فرمانده گروه ۴۴ توپخانه شدم.

در سال ۱۳۷۴ پس از ۳۰ سال خدمت بازنشسته شدم و حالا حدود ۲۹ سال است که با خاطرات خدمت خود در ارتش زندگی می‌کنم و شاید سخت‌ترین قسمت زندگی من روزهایی است که زنان و فرزندان سرزمینم زیر آتش بمباران ارتش بعث عراق بودند در حالی که ما در ارتش مسؤلیت حفظ جان و خاک مردم را برعهده داشتیم که به لطف خداوند متعال و همدلی و یکدستی آحاد مردم و نیروهای مختلف و همکاری مسئولین حتی یک ذره از خاک وطن را به دشمن ندادیم و از این امتحان بزرگ و سخت، سربلند بیرون آمدیم.

کد خبر 655413

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.