به گزارش خبرنگار ایمنا، در بخشی از کتاب «قله ۱۹۰۴» به روایتی از شهید مهدی خندان معروف به «شیر کوهستان» اشاره شده است، فرمانده دلاوری که در اربعین حسینی سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید.
در این کتاب میخوانیم: «آتش تیربارهای دوشکا به خصوص یک قبضه توپ شیلیکا که عراق از آن مثل تیربار کار میکشید، از بالای ارتفاع ١٩٠٤ بر سر بچهها میبارید و زمین گیرشان کرده بود. یک دفعه رو کرد به بچههایی که روی زمین خوابیده بودند و با صدای رسا فریاد کشید: «گردان مقداد با مهدی خندان به پیش.»
صدایش در همه جا پیچید و در کوهستان کانیمانگا طنین انداخت، طوری بود که تمام بچههای گردان مقداد شنیدند و همه پشت سرش شروع کردند به دویدن. ستون در شیب تند ارتفاع، چند تپه را پشت سر گذاشت و در شیاری نزدیک تپه سوم، چند دقیقهای ماند تا بچهها نفس تازه کنند.
پیشاپیش ستون ایستاده بود و داشت بالای قله را نگاه میکرد، صورتش را برگرداند و نگاهی کرد به بچههایی که زمین گیر بودند و دوباره قله ١٩٠٤ را زیر چشم گرفت. انگار دور قامتش را هالهای از نور فرا گرفته بود. طاقت نیاورد و گفت: «میروم اون چارلول رو خاموش کنم.»
جلوتر میدان مین بود، با چند تخریبچی از دامنه بالا کشید؛ داخل میدان مین، زیر نور منورها نشسته بودند یکییکی مین را پیدا میکردند، از خاک بیرون میکشیدند و کناری میگذاشتند، فرصتی برای خنثی کردنشان نبود. آقا مهدی معبری در میدان مین باز کرد، تا رسید به سیمهای خاردار کلافی شکل. دو ردیف سیم خاردار در پایین و یک ردیف در بالای آنها بود.
مدتی پشت سیم خاردارها نشست به انتظار رسیدن سیمچین، اما از سیمچین خبری نشد. رگبار آتش شدت گرفته بود، معطل نکرد، با دستهایش شروع کرد به باز کردن کلافهای سیم خاردار. تیرهای توپ چارلول شیلیکا از کنار سیمهای خاردار و از بالای سر مهدی میگذشت.
بالاخره حلقههای بلند کلافهای سیم از هم باز شد و او با سر وارد کلافها شد و وسط آنها نشست؛ او با دستهای چاکچاک و خونآلودش مشغول باز کردن ردیف دیگر سیمهای خاردار شد، با هر تکانی که میخورد، خارهای بیشتری در بدنش فرو میرفت، اما با نگاه به سنگرهای دشمن، مصممتر از قبل کلافها را از هم جدا میکرد.
تصمیم گرفته بود به هر قیمتی شده معبر را باز کند و آتش جهنمی آن توپ چارلول که مانع پیشروی ستون شده بود را خاموش کند، ردیف آخر را هم باز کرد و خودش را به طرف دیگر کلافها کشاند؛ لباسهایش به خارها گیر کرده و پاره شده بودند و خون زیادی از دستها و بدنش بیرون میزد.
با زحمت زیادی روی دو پایش ایستاد. چارلول عراقی کماکان مینواخت؛ خط آتش دشمن درست روی میدان مین و سیمهای خاردار متمرکز شد. مهدی نای ایستادن نداشت، تمام توانش را جمع کرد و به صدای بلند فریاد زد: «ان تنصرالله ینصرکم» در یک دم، هالهای از سرخی تیرها سر تا به پای مهدی را فراگرفت. تکانی خورد و از پشت به روی سیمهای خاردار افتاد....»
نظر شما