به گزارش خبرنگار ایمنا، طی یادداشتی که شهلا قمری فعال ادبی و منتقد کتاب در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آمده است:
«ملت عشق. الیف شافاک. ۲۰۱۰ م. این کتاب در سال ۲۰۱۰ به دو زبان انگلیسی (با نام The Forty Rules of Love: A Novel of Rumi) و ترکی (با نام Aşk) منتشر شد. نسخهی ترکی آن در ترکیه آنقدر پرفروش شد که به پرفروشترین کتاب تاریخ ترکیه تبدیل شد. ارسلان فصیحی این کتاب را از روی نسخهی ترکی، به زبان فارسی ترجمه و در سال ۱۳۹۴ توسط نشر ققنوس منتشر کرد. این کتاب در سال ۱۳۹۸ به چاپ نودوپنجم رسیده و نامش همچنان در فهرست پرفروشهای کتابفروشیها به چشم میخورد.
داستان پنج فصل دارد: خاک، آب، باد، آتش و خلأ، که در هر کدام از تغییرات شخصیتهایش پرده برمیدارد. اما موضوع داستان چیست؟ در این کتاب، دو داستان در خلال هم تعریف میشود. یکی مربوط به همین حال حاضر، از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۰۹، در بوستون؛ دیگری مربوط است به دورهی مولوی، حدود سالهای دههی پنج وشش قرن هفتم هجری قمری، دیدار عاشقانهی شمس و مولوی، در قونیه.
در واقع ما با داستان مردی به نام عزیز روبهرو هستیم که رمانی دربارهی مولوی نوشته. حالا داستان رسیده به دست ویراستار، اللا، و ما هم زندگی اللا رو میشنویم و هم همراه با اللا، داستان عزیز، ملت عشق، را میخوانیم. نام کتاب هم از همین جا برداشته شده. نام داستانی است که عزیز نوشته.
نکتهی جالبِ توجه همخوانی نسبی زندگی اللا و مولوی است. انگار یک نفر داستان زندگی مولوی را آورده گذاشته روبهروی اللا، تا بخواند و خودش را در آن جستوجو کند و زندگیاش را با او مقایسه کند و چیزهایی هم یاد بگیرد.
شخصیت داستان مدام از خود میپرسد آیا همینجا که هستم، در چهلسالگی، وسط یک زندگی شلوغ، جای درستی است؟ جای خوبی است؟ یا باید در نقطهای بهتر میبودم؟ باید تجربههایی دیگر میداشتم؟ اللا مدام با خود درگیر است. ازدواج من از عشق مایه گرفته؟
اللا با خواندن داستان و مکاتبه با نویسندهاش تجربههای تازهای پیدا میکند. برای اولی در عمرش، صبح صبحانه بچهها را آماده نکرده، شش دانگ حواسش به زندگی خود را از دست داده و در جایی دیگر سیر میکند. در آنجا که از خود بپرسد آیا باید تا آخر عمر همینطور ادامه دهد؟ همین زندگی تکراری و روتین و روزمره را، یا باید همه چیز عوض شود؟ باید عشق را یاد بگیرد یا ناراحت نشدن از نبود عشق را؟ (ص ۲۰۳)
تا اینجا کتاب بسیار خوب پیش رفته است. الیف شافاک با قدرت، از پس روایت برآمده. اما انتخاب شخصیت داستانش، انتخاب عشق و درخواست عشق، کمی غیر واقعی مینماید. تغییر ناگهانی و رها کردن همه چیز – حتی اگر مطمئن باشی همسرت هم دارد به تو خیانت میکند – باز کمی عجیب است. اما خب احتمالاً اگر نویسنده اینجا بود و میخواست جواب دهد، میگفت: «عشق است دیگر! منطق و قانون و حرف حساب نمیشناسد که!»
اما اینکه زنی که تا چهل سالگی آرام و بدون هیچ خطرکردنی، سر به تو، بی هیچ جنجالی، زندگیای روی یک خط صاف را انتخاب کرده، او که از نظر دوستانش گوسالهای است که تفریح کردن بلد نیست و فقط کتاب خواندن سرش میشود (ص ۲۰۱)؛ حالا چنین طوفانی را پذیرا باشد و برود وسط دریا، در دل خطر، از باورپذیری داستان میکاهد و ضعف آن محسوب میشود، به ویژه که این جدال و تغییر، آرامآرام و در طول زمان اتفاق نمیافتد، اللا یکباره خود را عاشق مردی مییابد که تنها چند ایمیل از او خوانده و البته داستانش را. اما آیا این اتفاق، عاشق شدن، با روحیه و شخصیت اللا تناقض ندارد؟
موضوع این نیست که اللا نباید این تغییر را انتخاب کند! این انتخاب نویسنده است که اللا چه کند و رسالت نویسنده در همین انتخاب است، اما کاش شافاک بهتر و قدرتمندتر از پس این انتخاب بر میآمد، کاش اجزا و اتفاقات داستان طوری چیده میشد که نه فقط اللا، که همهی خوانندگان، همسو با اللا، دست به این انتخاب بزنند.
بههرحال و فارغ از ایرادهای داستانی روایت، نباید تلاش و همت نویسنده را در توجه و شناساندن مولوی، یکی از عالمان و شاعران بزرگ گذشته، نادیده گرفت؛ کاری که ما ایرانیها که مولوی را ایرانی و نه ترک میدانیم _ از آن غافلیم. الیف شافاک در خلال داستانی جذاب و پرتعلیق، از یکی از مفاخر کشورش میگوید و داستان زندگیاش را تعریف میکند. از این جهت باید از او سپاسگزار باشیم. او فهرست منابعی که برای نوشتن این داستان استفاده کرده را هم در انتهای رمان آورده است، با این حال داستان شافاک تفاوت کموبیش شایان توجهی با داستان اصلی دارد، که این مسئلهای نگرانکننده و درخور تأمل است. شافاک منابعش را بر چه اساسی انتخاب کرده؟ آیا منابع معتبر را دیده است؟
در این داستان چهل قاعده نیز بیان میشود. چهل قاعده و قانون در باب عشق. که خود از نکات پراهمیت و زیبای داستان است، که شمس تبریزی آنها را سرلوحهی کارش قرار میدهد. برای مثال قاعدهی چهاردهم این است: «بهجای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برائت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو…» (ص ۱۵۵). یا در قاعدهی بیستوپنجم آمده است: «فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هر گاه بتوانیم یکی را بدون چشمداشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته باشیم، در اصل در بهشتیم…» (ص ۲۷۹) قاعدهی سیوهفتم میگوید: «ساعتی دقیقتر از ساعت خدا نیست، آنقدر دقیق است که در سایهاش همهچیز سر موقعش اتفاق میافتد… برای هر انسانی یک زمانِ عاشق شدن هست، یک زمان مردن» (ص ۲۸۵) و بالاخره قاعدهی چهل هم طولانی و به این شرح است: «عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوتها تفاوت میزاید، حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش» (ص ۵۰۸).
اینها همه، چه از ذهن نویسنده تراوش کرده باشد، چه همت و کنکاش نویسنده در آثار مولوی یا شمس باشد، گرانقدر است و حتی میتواند جداگانه در مجموعهای دیگر یا به عنوان ضمیمهی همین رمان فهرست شود.
عزیز، شخصیت نویسنده در داستان او، در بخشی از مقدمهی کتابش مینویسد: «اغلب مفسران مثنوی بر این نکته تأکید میکنند که این اثر جاودان با حرف “ب” شروع شده است. نخستین کلمهاش “بشنو” است، یعنی میگویی تصادفی است شاعری که تخلصش “خاموش” بوده، ارزشمندترین اثرش را با “بشنو” شروع میکند؟ راستی خاموش را میشود شنید؟» (ص ۳۵ و ۳۶)»
نظر شما