به گزارش خبرنگار ایمنا، دقیقاً یک سال پس از عملیات پرحرف و حدیث «خیبر» که در جریان مراحل شناسایی آن یکی از خبرهترین طراحان جنگی ایران، یعنی حسن باقری به شهادت رسیده بود، در همان منطقه عملیات «بدر» به اجرا گذاشته شد تا اهداف ناتمام عملیات خیبر را به سرانجام برساند.
این فاصله یک ساله فرصت خوبی را برای رزمندگان اسلام فراهم آورده بود تا به صورت تخصصیتر آموزش ببینند. این عملیات بیستم اسفندماه سال ۱۳۶۳ آغاز شد و در بیستوششم اسفندماه به پایان رسید. منطقه عملیاتی، غرب الهویزه بود که از شمال به ترابه و از جنوب به کانال سوئیب والقرنه در خاک عراق محدود میشد.
هدف اصلی عملیات بدر، تصرف جاده العماره-بصره، راهیابی به مرکز اصلی هورهای غرب دجله و تسلط بر شرق دجله بود. حاصل عملیات بدر، تصرف بیش از ۵۰۰ کیلومتر مربع از منطقه هور شامل روستاهای ترابه، لحوک، نهروان، فجره و نیز جاده خندق در نزدیکی جاده بصره- العماره به طول ۱۳ کیلومتر بود.
پیشروی اولیه رزمندگان ایرانی در این عملیات موفقیتآمیز بود، اما در ادامه، جنگ مطابق نقشهها و محاسبات فرماندهان ایرانی پیش نرفت تا بدر به یکی از سختترین نبردهای دوران دفاع مقدس تبدیل شود. آنچه در ادامه میخوانید روایتهایی از سیدمرتضی موسوی، یکی از رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین از این عملیات است:
انهدام سنگر عراقیها با سه نارنجک دستی
گردانهای لشکر مقدس امام حسین (ع)، بعد از چند روز پیمودن کیلومترها، به وسیله بلم و تراده و عبور با رعایت استتار و حفاظت کامل در داخل آبراهها و پارو زدن، خود را به مواضع دشمن بعثی در هور العظیم نزدیک کردند.
برای رسیدن به سیلبند اصلی دشمن، باید از موانع داخل آب، سیم خاردارها، خورشیدیها، تلههای انفجاری، سنگرهای کمین دشمن، در داخل آبراهها عبور میکردیم، شرایط بسیار سخت و دشواری بود، چند روز باید در داخل بلمها، بچهها نماز میخواندند، و امورات خود را انجام میدادند تا بتوانند خود را به مواضع دشمن نزدیک کنند.
به جرأت میتوان گفت: بچهها علاوه بر واجبات، مستحبات راهم در این چند روزه، فراموش نکرده بودند و لحظهای از یاد خدا غافل نمیشدند، چراکه عملیات سختی را در پیشرو داشتیم هر لحظه با کوچکترین اشتباه، همه معادلات در منطقه بههم میریخت و دشمن از حضور نیروهای لشکرها و تیپهای عمل کننده سپاه در معابر و آبراههای هورالعظیم، مطلع میشد.
مأموریت لشکر مقدس امام حسین (ع) به فرماندهی شهید حاجحسین خرازی، گرفتن چند کیلومتر از سیلبند و پاکسازی سنگرهای عراقی بود سپس باید بچههای گردانها، خود را به منطقه البیضه و سه راهی روستای الصخره میرساندند، تمام سنگرهای دشمن باید یکی پس از دیگری پاکسازی میشد و با دقت الحاق لشکر با سمت چپ صورت میگرفت.
به محض شروع عملیات و رسیدن به اهداف در مرحله اول، تدارکات و پشتیبانی همه نیروها از داخل آبراهها از وظایف یگان دریایی لشکر با قایقها بود، به لطف خداوند متعال اکثر نیروها و گردانها با عبور از موانع ایذایی، سیم خاردارها و خورشیدیها و درگیری با سنگرهای کمین و انهدام کمینها، خود را به سیلبند دشمن رساندند.
دستور فرماندهان، جمع کردن زخمیها و پیکر پاک شهدا در پیچ دژ الصخره بود، کار تخلیه و انتقال زخمیها و شهدا، باید با رسیدن قایقها به سیلبند شروع میشد، مجروحان به دلیل هوای سرد اسفندماه و خون زیادی که از آنها رفته بودند به شدت میلرزیدند!
رمضان بقالپور از بچههای باتجربه گردان موسیبنجعفر (ع) و اهل رهنان به شهیدان اسماعیلی و محمدرضا صادقیان گفت: به داخل سنگرهای اجتماعی عراقیها بروید و چند تا پتو برای انداختن بر روی زخمیها بیاورید، آنها رفتند اما دو عدد پتو بیشتر، با خود نیاوردند!
رمضان از آنها سوال کرد: چرا فقط دوتا پتو آوردید؟ در جواب گفتند: عراقیها داخل سنگر خوابیده بودند! رمضان بلافاصله خود را به سنگر اجتماعی عراقیها رساند، متوجه شد، آن سنگر هنوز توسط بچههای گردان موسیبنجعفر (ع) پاکسازی نشده است و اگر عراقیها بیدار شوند، برای بچهها، ایجاد مزاحمت و چه بسا نیروهای خودی را به رگبار خواهند بست.
رمضان بلافاصله به طرف سنگر پاکسازی نشده حرکت کرد، سه نارنجک دستی آماده و داخل سنگر اجتماعی عراقیها انداخت و آنها را به هلاکت رساند، اما این کار درست او، با اعتراض شهیدان اسماعیلی و محمدرضا صادقیان روبهرو شد! آنها با فریاد گفتند: رمضان! عراقیها، خوابیده بودند چرا آنها را در خواب زدید؟!!
رمضان که در عملیاتهای قبل تجربیاتی در این رابطه کسب کرده بود، میدانست عراقیها به محض نزدیک شدن نیروهای رزمنده به آنها در داخل کانالها و سنگرها اجتماعی خوابیده و خود را به حالت مرده میزدند تا بچهها تصور کنند، آنها کشته شدهاند! اما به محض عبور بچهها، از سنگرها خارج شده و از پشت بچهها را به رگبار میبستند (در میدان جنگ اگر شما نزنی، قطعاً دشمن شما را خواهد زد و نباید به دشمن لحظهای فرصت و رحم کرد)، اما شهدای ما از آن دسته افرادی بودند که حتی برای دشمنان خود دعا و مراعات آنها را میکردند، مخصوصاً به دستور حضرت امام (ره) زمانیکه فرمان گرفتن اسیر از سوی فرماندهان صادر میشد، بچههای رزمنده با احترام با اسرا برخورد میکردند، از آب و غذای خودشان به آنها میدادند و با خوشرفتاری اسرا را به عقب منتقل میکردند.
جابهجایی مهمات با عمامه
غلامرضا آقاخانی، فرمانده گردان امام موسیبن جعفر (ع) که در همین عملیات به شهادت رسید، قبل از عملیات بدر، سیدعلیاکبر بهشتی را به کادر گردان نزد خود آورد. قبل از شروع عملیات بدر، در آبهای هورالعظیم، نزدیک دشمن و در آبراهها و نیزارها، استتار کرده بودیم، ساعت ۲:۳۰ - ۳ بعدازظهر، هوا ابری شده بود، شهید بهشتی آرام آرام به خواندن زیارت عاشورا در داخل تراده کرد، هر چه به پایان زیارت نزدیک میشد حالش بیشتر دگرگون میشد. زمانیکه به سلام بر حضرت اباعبدالله الحسین (ع) رسید، کنترل خود را از دست داده بود و بلند بلند گریه میکرد!
از سوز گریههای او، بچهها در بلمهای اطراف هم، به گریه افتاده بودند. بهطوریکه صدای بلند گریه بچهها، مورد اعتراض فرماندهی گردان قرار گرفت، چرا که باید اختفا در آن موقع، رعایت میشد. وقتی شهید آقاخانی متوجه حال روحانی و عرفانی، سیدعلیاکبر شد به او گفت: آرام تر گریه کند، مبادا دشمن، متوجه حضور نیروها در آبراه و نیزارها شود.
با عمامه سیاهی که همیشه به سر داشت، گاهی، برای پاک کردن اشک، جایی برای امامت جماعت و در جریان عملیات بدر، برای جابهجایی مهمات استفاده میکرد و در نهایت زمانی که، تیر به پهلویش اصابت و به شدت مجروح شد، عمامه او را برای بستن زخم شکمش استفاده و او را با قایق، به عقب منتقل کردند، بعد از چند روزی که در بیمارستان شریعتی اصفهان بستری و تحت معالجه بود، از شدت جراحات به شهادت رسید.
نظر شما