سیدمرتضی موسوی

  • روایت یک رزمنده از روزی که برایش اشهد خواندند

    فرهنگروایت یک رزمنده از روزی که برایش اشهد خواندند

    رزمنده دفاع مقدس می‌گوید: بچه‌ها تمام وسایل داخل جیبم را خالی کردند و به ساعت، انگشتر و حتی جانماز و مهر داخل جیبم هم رحم نکرده بودند! فقط پلاکم را از گردنم باز نکرده بودند، در حال برگشتن بودند که ناگهان ابروی چشم راستم شروع به تکان خوردن کرد.

  • نماز شب اجباری!

    فرهنگنماز شب اجباری!

    «شب سوم فرارسید، آقارحیم علاوه بر روشن کردن واکمن و نوار مناجات حاج‌منصور ارضی در زیر پتو، دو سه نفر نیروی کمکی دیگر را فراخوانده و با خود به میدان رزم آورده بود، در این شب، جناحین صورت و هیچ جای پهلوی من از حمله آقا رحیم و هم‌رزمانش سالم نماند!»

  • خاطرات خط مقدم در عملیات بدر

    فرهنگخاطرات خط مقدم در عملیات بدر

    «مأموریت لشکر مقدس امام حسین (ع) گرفتن چند کیلومتر از سیل‌بند و پاک‌سازی سنگرهای عراقی بود، سپس باید بچه‌های گردان‌ها خود را به منطقه البیضه و سه راهی روستای الصخره می‌رساندند؛ تمام سنگرهای دشمن باید یکی پس از دیگری پاک‌سازی می‌شد و با دقت الحاق لشکر با سمت چپ صورت می‌گرفت.»