به گزارش خبرنگار ایمنا، «دشت بهشت» را که خواندم یاد شهرکوچک خودم افتادم. انگار که من راوی هستم و از بالای شهر داخل خانه هر کدام از همشهریانم را میبینم، از نزدیک شاهد قصههای زندگیشان هستم و این قصهها را برای دیگران روایت میکنم. گمان میکنم یکی از اهداف نویسنده رمان «دشت بهشت» هم دادن چنین حسی به خواننده بوده که از این نظر موفق عمل کرده است.
«دشت بهشت» یک مجموعه داستان کوتاه بهم پیوسته است، درباره افرادی که در دورههای زمانی مختلف به دشت بهشت مهاجرت کردهاند تا آنجا زندگی کنند.
استاین بک در این رمانش هم مانند آثار دیگرش درباره مشکلات اجتماعی حرف زده است که میبینیمشان اما انگار لازم است هر از گاهی کسی آنها را دوباره به ما گوشزد کند. درواقع او کارش را به عنوان یک نویسنده ناتورالیستی خوب انجام داده و در این اثرش هم به مسائلی چون باور به خرافات، فقر، جهل مردم و… اشاره کرده است.
محور اصلی رمان درباره مهاجرت و حومهنشینی است. دشت بهشت درباره افرادی است که از همه جا به دلایل مختلف بریدهاند و به این دشت آمدهاند. آنها امید دارند این دشت خانهای همیشگی برایشان باشد و یا حداقل زندگی خوبی را که قبلاً برایشان محقق نشده در آن تجربه کنند.
چرا دشت بهشت را دوست نداشتم
وقتی خواندن «دشت بهشت» را شروع کردم، خیال کردم با چیزی شبیه به «صد سال تنهایی» مارکز یا «بارون درخت نشین» ایتالو کالوینو رو به رو میشوم. شروع خوب و متفاوت رمان، نوید یک داستان متفاوت را میداد. داستانی که خواننده در آن هر لحظه منتظر یک اتفاق غیرمنتظره است. البته رمانهای دیگری از جان اشتاین بک خوانده بودم و میدانستم در سبک ناتورالیسم کار میکند و انتظار خلق یک اثر مانند کارهای مارکز از او بیمعناست. اما شروع داستان به گونهای بود که این انتظار را در من ایجاد کرد. انتظاری که در ادامه محقق نشد و این اولین دلیلی بود که کمی جذابیت «دشت بهشت» را برایم کم کرد.
دلیل دوم پیوستگی نداشتن بخشهای مختلف رمان با هم است. اگرچه گفته میشود «دشت بهشت» یک مجموعه داستان کوتاه بهم پیوسته است اما، این پیوستگی میان داستانها زیاد برای من قابل لمس نبود و بنابراین انتظارم برای خواندن یک مجموعه بهم پیوسته نیز محقق نشد.
البته این دو دلیل باعث نمیشود که نقاط قوت رمان را که در ادامه به آن اشاره خواهد شد نادیده بگیریم.
دشت بهشت چه حرفهایی برای گفتن دارد
«برت مونرو به دشت بهشت آمد چون از جنگ با نیرویی که همواره مغلوبش میکرد خسته شده بود. به کارهای زیادی دست زده و یک به یک آنها به شکست انجامیده بود. نه اینکه قصور از برت باشد، از بخت بد بود. بخت بدی که اگر به تنهایی رخ میداد تصادف به حساب میآمد. برت همه را کنار هم میدید و به نظرش میرسید تقدیری شوم است که مانع توفیقش میشود. از نبرد با چیزی بینام که راه موفقیتش را میبست، خسته شده بود.»
شکستهای مونرو مربوط میشود به چیزهایی مانند تأسیس بزرگراه ایالتی، تأسیس فروشگاه زنجیرهای، پایان جنگ و… اما مونرو گمان میکرد درگیر طلسم بدشانسی شده است و برای رهایی از این طلسم به دشت بهشت آمده بود.
اشتاین بک با اشاره هوشمندانه به ورود دنیا به مدرنیته و نابودی کسب و کارهای کوچکی که نمیخواستند و یا نمیتوانستند با مدرنیته مبارزه کنند و حتی با آن همراه شوند به این نکته نیز اشاره میکند که اگرچه مدرنیته راه خود را باز کرده بود اما افکار پوسیده و پر از خرافهپرستی مردم، هنوز به سرعت مدرنیته نرسیده بود و این مساله تناقضی عجیب ایجاد میکرد.
در دورهای که تب مدرنیته همه جا را فراگرفته بود، نویسندگان درباره مزایایش مینوشتند، روشنفکران درباره اهمیتش حرف میزدند و مردم گمان میکردند اگر سرعت خود را با آن هماهنگ نکنند از قافله عقب میمانند، درک و تحلیل اشتاین بک از مدرنیته از زمانه فراتر است. اشتاین بک «دشت بهشت» را سال ۱۹۳۲ نوشته است. چند سال بعد مارشال برمن در کتاب خود به نام «تجربه مدرنیته» مفصل به معضلات مدرنیته میپردازد که بخشهایی از آن با دید اشتاین بک در «دشت بهشت» همسو است.
اشتاین بک در رمان کوتاه دیگرش به نام «مروارید» صریحتر و بیپردهتر آن چیزی را که در ذهنش میگذرد به زبان میآورد اما در رمان «دشت بهشت» خود را درگیر استعارهها و تشبیهها کرده و همان موضعش را در قالب روایتهای کوتاهش بیان میکند.
به رغم تفاوت سبک در دو رمان اشتاین بک، واضح است که خرافهپرستی چه در این رمان و چه در «مروارید» یکی از اصلیترین دغدغههای اوست. برای مثال اشتاین بک در جایی از اثرش نوشته است: «ساکنان دشت بهشت، مزرعه بتل را نفرینشده و فرزندانشان آن را جنزده میدانستند. با آن که خاکی حاصلخیز داشت و خوب هم آبیاری میشد، کسی رغبت نمیکرد پا به آنجا بگذارد و کسی در خانه آن مزرعه ساکن نمیشد، چون زمین و خانههایی مرتب و محبوب که عرق جبین بر آن ریخته و سرانجام ترک شدهاند همیشه غمبار و ترسناک به نظر میرسند. درختانی که اطراف خانه متروک روییده باشند، مرموزند و سایههای غریب بر زمین میاندازند.»
چنین توصیفاتی که نشاندهنده اعتقادات خرافی اهالی است، در قسمتهای مختلف داستان وجود دارد.
جهالت مردم و تصمیمات عجیبی که از روی این جهالت میگیرند از دیگر درونمایههای کارهای جان اشتاین بک است. این تصمیمات نه تنها بر روی خود افراد تأثیر میگذارد بلکه ترکشهایش به زندگی دیگران نیز میخورد. اشتاین بک چند جا به این مساله ناآگاهی و جهالت اشاره میکند که سه مورد آن درباره کودکانی است که معلولیت ذهنی دارند. نحوه برخورد خانوادهها با این کودکان گواه این ناآگاهی است و البته اشتاین بک در همه این موارد به خوبی نقش خانواده را در این اشتباهات نشان میدهد.
برای مثال برخورد پدر و مادر آلیس با او به این دلیل که بسیار زیباست ولی معلولیت ذهنی دارد، برخورد مردم با تولاریستو به دلیل ظاهر، اخلاق و رفتار عجیبش و همچنین برخورد مادر هلن با او و ترس از بردن دخترش پیش روان پزشک.
در بخش مربوط به داستان آلیس (دختری که بسیار زیباست و از نظر ذهنی معلولیت دارد) میخوانیم: «وقتی آلیس به دنیا آمد، زنهای دشت بهشت دسته دسته به خانه گرگ آمدند تا قدم نورسیده را تبریک بگویند و آماده بودند از زیبایی بچه تعریف کنند. اما وقتی چشمشان به بچه افتاد، زبانشان بند آمد. آن فریادهای شادمانه زنانهای که به مادران جوان اطمینان میدهند خزندگان هراسانگیز توی آغوششان انساناند و قرار نیست هیولا شوند، معنای خود را از دست داد. از آن گذشته کاترین به نوزاد خود چشم دوخت، طوری که در آن از اشتیاقهای تصنعی اکثر مادرانی که برای پنهان نگه داشتن ناامیدیشان نشان میدهند، خبری نبود. کاترین وقتی زیبایی کودکش را دید از بهت و حیرت لبریز شد. زیبایی آلیس آنقدر حیرتآور بود که خودش را مستحق عذاب میدید. کاترین فکر کرد بچههای خوشگل بزرگ میشوند، مردان و زنانی زشت از آب در میآیند. با این حرف دلهرهاش مختصری تسکین یافت. گویی از بازی سرنوشت ترسیده بود و با قوه پیشگویی میخواست بر آن غلبه کند.»
وی در ادامه داستان آلیس مینویسد: «کاترین خوشحال بود که دخترش خُر خُر میکند. خرخر از عیبهای همگانی به حساب میآمد و در زن و مرد برابر بود اما خب شایسته خانمها نبود.»
کلام آخر
رمان «دشت بهشت» را باید مجموعهای از مشکلات اجتماعی و فرهنگی یک جامعه کوچک دانست که اشتاین بک هر کدام را در دل داستانی جای داده است و از آنجایی که هنوز چنین مشکلاتی در جوامع وجود دارد، اثر او به یک اثر اجتماعی مناسب برای زمان خودش و زمان ما تبدیل شده است.
اشتاین بک در پایان کتاب درباره گردشگرانی حرف میزند که بر فراز دشت بهشتی که انگار در هیچ روزگاری هیچ زندگیای در آن جریان نداشته، ایستادهاند و آرزو میکنند از شهر و زندگی کنونیشان جدا شوند و در این دشت سکنی گزینند.
۱: جان استاین بک را در ایران به نام جان اشتاین بک نیز میشناسند.
یادداشت از: نرگس صابری
نظر شما