۱۳ مهر ۱۴۰۱ - ۰۶:۵۶
«من»، فیلمی بدون خط داستانی

فیلمنامه فیلم «من» پیش از هر چیز با خلق شخصیت آن شروع شده است. می‌توان احساس کرد که در آغاز هیچ خط داستانی وجود نداشته بلکه ساختن کالبد شخصیتی یک زن و ریختن روحی پر تلاطم و پرتنش همچون آذر میرزایی در آن ظرف، خرده داستان‌هایی را وارد فیلمنامه کرده است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، فیلم «من» با چهره بی‌روح و خونسرد خانم میرزایی شروع می‌شود. اگرچه به نظر باید در وضعیت استیصال و فشار بیرونی باشد، اما آن‌چنان که بازیگر این نقش لیلا حاتمی اکت می‌کند و میمیک می‌سازد، بر ما آشکار می‌شود که قرار است با شخصیتی مسلط طرف باشیم. خانم میرزایی کارهایی می‌کند که مورد سوال است. از نظر بیرون او باید کارهایی به غیر از کارهای خلافش را انجام دهد؛ کارهایی که در شأن شخصیت او باشد اما این خانم میرزایی که خانم حاتمی بروز می‌دهد، معلوم است که خیلی دلش نمی‌خواهد کارهایی در خورِ شأن خود بکند. مثلاً دلش نمی‌خواهد فقط به کارخانه برود یا به آموزش موسیقی بپردازد. از افتتاحیه فیلم که جلوتر می‌رویم، دست‌مان می‌آید که او چه‌طور زندگی را برای خودش درست کرده و دلش به جور کارهایی است.
فیلم در سکانس‌های بعدی فهرستی از خلاف‌هایش را رو می‌کند: اول این که به عنوان یکی از آدم‌های اصلی یک کارخانه تولید آب معدنی، به جای این که آب وارد بازار کند، الکل می‌ریزد داخل بطری‌های آب (سواستفاده از ظاهر و شکل بطری آب معدنی) و آنها را کامیون کامیون از کارخانه می‌فرستد داخل بازاری غیرمجاز. عین خیالش هم نیست که رویش «زوم» کرده‌اند و بی‌اعتناست به نگرانی‌های همکارش. حتی در جواب نگرانی همکار، یک سیلی به گوش او می‌زند چرا که هیچ کس نباید بگوید چه کاری به صلاح خانم میرزایی است.

دومین خلافش این است که قاچاقچی انسان است. دلش می‌خواهد دست به کاری غیرمجاز بزند و آدم‌هایی را در بازار قاچاق از مرز ایران خارج کند. گیرم که در آغاز می‌خواهد از خیر کارگران افغانستانی بگذرد و از این کالا سودی نبرد، اما پیشتر از چنین متاعی، فعال بازار قاچاق نیز بوده است. البته بعداً که آمار پیمانکار دستش می‌آید و شکش برطرف می‌شود کار را دنبال می‌کند. کارِ بعدی عبور از قانون سربازی است. گرفتن کارت معافیت سربازی برای کسی که نمی‌خواهد سربازی برود. کسی که باید زود کشور را ترک کند. راهی که خانم میرزایی پیشنهاد می‌کند رفتن به سمت کیس شدن آن جوان غایب از سربازی است. کیسِ روانی شدن. و بعد راه پر خطرتری را پیشنهاد می‌کند. کلیه فروختن برای معاف شدن از سربازی. بخواهیم از این کارها مخرج مشترک بگیریم، می‌بینیم که همه‌شان خطر را به دنبال دارند. خانم میرزایی همه این کارها را به عشق خطردار بودن‌شان انجام می‌دهد. دوست دارد خطر را به جان بخرد وگرنه خیلی هم آدمِ اهلِ پولی نیست. (خانه‌هایی دارد، اما آنها را بی‌دکور گذاشته و وسیله‌ی چندانی درشان نیست. می‌شود گفت که خانه‌هایش خالی‌اند). در واقع پول به هیچ جای زندگی او نمی‌آید.
آذر میرزایی می‌خواهد کارهایی را انجام دهد که دیگران آن‌ها را ناشدنی می‌دانند. اما باید بیاید وسط میدان و آن‌ها را شدنی کند. کوشش می‌کند برای خودش هیجان بیافریند. و البته آن قدر هم باهوش است که پیش از انجام کارهایش تحقیق و تحفص را با جزئیات کامل انجام می‌دهد و ایمنی کارش را رعایت می‌کند. یعنی خوب می‌داند که اول «ایمنی»، بعد «کار». و اگر این طور نبود خیلی زود وارد جاده خاکی می‌شد. اما او چون سیستم دارد، به آسانی بند را به آب نمی‌دهد. خلاف‌هایش را نظام‌مند کرده و به آنها ساختاری درست داده است؛ طوری که در این سیستم، فروشنده سوپر مارکت و پیتزابر و روانشناس به عنوان بازوهای اجرایی او کارهایش را پیش می‌برند. آدم‌هایی که کم‌ترین شک را می‌توان به آنها داشت. و حتی باهوش‌تر از این است که اخبارش را فقط از یک منبع بگیرد.
این خانم آذر میرزایی به واقع آدم عجیبی است و گمان می‌کنم یکی از شگفت‌آورترین شخصیت‌هایی است که تا به حال در سینمای ایران خلق شده است. شجاعت، نترس بودن و فعال بودنش ما را یاد نیکتای لوک بسون می‌اندازد. البته اگر آن دختر زیر دست افراذی کار می‌کرد، آذر اما تنها بالا دست بودن را قبول دارد و نمی‌تواند بپذیرد که برای فردی کار کند. او یکه بودن و مافوق بودن را مسیر زندگی‌اش قرار داده. مستقل و بی‌توجه به دیگران. برای او دیگران ابزارهایی هستند که می‌توانند کمک کنند تا خواسته‌هایش را اجرایی کند. اما یکی از جذاب‌ترین نکته‌ها درباره آذر میرزایی این است که چون توانایی خلاف دارد، خلاف می‌کند. حتی ممکن است ته ذهنش نخواهد کارهای ناهنجار انجام دهد، اما چون «می‌تواند»، کار را جلو می‌برد. یک بار وقتی که پیمانکار ساختمانی به او می‌گوید آیا نمی‌تواند کار را به ثمر برساند، آذر در جوابش می‌گوید اگر نمی‌توانست راحت‌تر بود. این حرف را با حسرت و غم می‌گوید. انگار که چون قدرت و تواناییِ خلاف را دارد، حیف است که این کارها را نکند. گویی که او برگزیده شده تا خلاف کند. و مردم را آزار دهد. شکی نیست که هر روان‌شناسی اگر بخواهد در مورد رفتار میرزایی نظر دهد، او را آدمی سادیستیک ارزیابی می‌کند. حتی اگر نخواهد به آزار دیگران بپردازد، خرسند است که دارد با دیگران بازی می‌کند. حالش خوب می‌شود وقتی بقیه را بازیچه قرار می‌دهد و از آنها برای سرگرمی خود سود می‌برد. آن‌قدر بازی می‌کند که حتی نمی‌توانیم یک ثانیه بعدش را حدس بزنیم که چه حرکتی می‌زند. حتی عمل یک ثانیه بعدش را نمی‌شود پیش‌بینی کرد؛ آن قدر که بازی‌هایش نامعلوم‌اند. با این حال فهم و درک او کار آسانی نیست چرا که برخی از رفتارش با برخی دیگر از رفتارش نمی‌خواند. مثل وقتی که می‌خواهد به مرده‌ها احترام بگذارد و با زنی که زمینش را قبرستان عمومی کرده‌اند گلاویز می‌شود چرا که معتقد است آن زن نباید خواهان این باشد که زمینش را برگردانند. و همین طور در عین انتخاب یک زندگی پرخطر، هر بار که از پیاده رویی می‌گذرد، التهاب این را دارد مردی که از پشت سر او حرکت می‌کند، مبادا در تعقیبش باشد. یعنی از احساس خطر نیز دچار استرس است چه اگر خودش خواسته که در زندگی‌اش خلاف کار باشد و سفارش خطر بگیرد.
پیداست که فیلمنامه فیلم «من» پیش از هر چیز با خلق شخصیت آن شروع شده است. می‌توان احساس کرد که در آغاز هیچ خط داستانی وجود نداشته بلکه ساختن کالبد شخصیتی یک زن و ریختن روحی پر تلاطم و پرتنش همچون آذر میرزایی در آن ظرف، خرده داستان‌هایی را وارد فیلمنامه کرده است. در واقع فیلمنامه از همان اول قصد نداشته یک خط مشخص داستانی را پیش ببرد در عوض چندین موقعیت از زندگی روزمره را آذر را محور قرار داده است. بنابراین می‌توان همه شخصیت‌های دیگر را که حضوری یکسان در فیلم دارند و یکی بر دیگری تقدم وسبقتی ندارد، عناصری در جهت برملا و فاش ساختن شخصیت دانست و آذر نیز در نوع واکنشی که به آنها نشان می‌دهد خودش را می‌سازد.


یادداشت از: حمیدرضا گرشاسبی

کد خبر 609887

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.