به گزارش خبرنگار ایمنا، در شلوغی روزهای کاری پایان هفتهاش، ساعتی را برای گفتوگو خالی میکند. خوش صحبت است و خوش اخلاق. حرفهایش پر از سادگی است. از آن دسته مدیرانی که پشت میزنشین باشند، نیست. حرکتهای پای چپش کمی حرف دارد. سخت تا میشود و گاهی هم با او سخت تا میکند، اما این سختی، ردی از خودش در چهره پر از حال خوبش به جا نمیگذارد. ابراهیم یزدی، رزمنده و جانباز جنگ تحمیلی، در این گفتوگو روایتگر روزهایی که داوطلبانه برای وطن در جبهه حاضر شد و هم چنین شرح و توصیف آن سالهای عشق، آتش و خون، میشود.
از خودتان بیشتر بگویید، متولد چه سالی و اهل کجا هستید؟
متولد سال ۱۳۴۴ هستم، اهل شهرستان فلاورجان، شهر کلیشاد و سودرجان. مشاور استاندار و مسئول هماهنگی امور ایثارگران استان هستم. دارای مدرک فوق لیسانس از مرکز مدیریت دولتی و یک فوقلیسانس دیگر از دانشگاه آزاد اسلامی در رشته علوم تربیتی و همچنین مدرک دکترایی در رشته مدیریت منابع انسانی دارم و در حال حاضر نیز در مقطع دکترای رشته مدیریت فرهنگی، مشغول کارهای دفاع از رساله از دانشگاه آزاد اسلامی هستم.
با این اوصاف بیشتر سالهای عمر شما در حال آموزش گذشته است؟
تقریباً بله. هم درس میخواندم و سالهایی هم هست که تدریس میکنم. رئیس مرکز آموزش علمی کاربردی بنیاد شهید و امور ایثارگران بودم و حدود سه سالی هم میشود که رئیس مرکز آموزش علمی کاربردی مهد قرآن و ولایت استان هستم.
فعالیتهای شما فقط در حوزه آموزش بوده است؟
خیر. به لطف خدا توفیق خدمت برای جامعه ایثارگری استان را هم داشتم. رئیس اداره مددکاری و امور ویژه بنیاد شهید استان اصفهان بودم. سالهایی هم در سمت معاون فرهنگی، معاون اداری و مالی بنیاد شهید استان و همینطور در سمت رئیس بنیاد شهید منطقه ۳ اصفهان مشغول فعالیت بودم و چند سالی هم میشود که مشاور استاندار و مسئول هماهنگی امور ایثارگران استانداری اصفهان هستم.
چه زمانی تصمیم گرفتید راهی جبهه شوید؟
از همان ابتدای تشکیل بسیج و نوجوانی به یاد دارم که عضو بسیج و مشغول فعالیتهای فرهنگی بودم. در مسجد اعظم سودرجان پایگاه بسیج، انجمن اسلامی و کتابخانه داشتیم و به واسطه این تشکلها فعالیتهای متفاوتی انجام میدادیم. آن سالها مسئولیت کتابخانه مسجد و بسیج با من بود. خاطرم هست، زمان انقلاب عکس شاه که اول کتابهای درسی ما بود را پاره میکردیم و با شعار مرگ بر شاه در کوچههای محل با دانشآموزان تظاهرات راه میانداختیم. ۱۶ ساله بودم که برای دورههای آموزشی به تهران رفتم و در پادگان بلال حبشی دورههای آموزشی را گذراندم. سال ۱۳۶۰ همزمان با آغاز عملیات فتحالمبین از تهران به اصفهان برگشتم و بعد به عنوان بسیجی از طرف سپاه به تیپ نجف اشرف اعزام و بعد از آن راهی جبهه شدم و در گردان محمد رسولالله (ص) به عنوان تک تیرانداز همراه با سایر رزمندهها در جنگ مشغول نبرد با دشمن شدیم. روز اعزام تعدادی از شهدای عملیات فتحالمبین را برای مراسم تشییع به سپاه آورده بودند. با اینکه یکی از برادرهای من در جبهه سومار، سرباز بود و پدر با اینکه پیکر شهدا را میدید، اما اجازه داد که من و برادرم هر دو با هم راهی جبهه شویم. با توجه به اینکه در منطقه به نیرو نیاز داشتند ما را با هواپیما از اصفهان به دزفول و از آنجا به اهواز و بعد به منطقه اعزام کردند. روز اعزام رزمندهها آنچه که خیلی به چشم میآمد، ایثار و فداکاری خانوادهها بود.
چه ویژگیهایی دوران دفاع مقدس را به دورانی درخشان در تاریخ این کشور تبدیل کرده است؟
یکی از ویژگیهای دفاع مقدس، مردمی بودن آن و احساس تکلیف آحاد مردم بود که حتی زنان با پشتیبانی و تدارک نیازهای رزمندگان در پشت جبهه و در دفاع مقدس، نقش ویژه و پررنگی از خود نشان میدادند و با حضور در صحنههای مختلف ایثار و فداکاری میکردند، به طور مثال اینکه یک مادر خودش قرآن بالای سر پسرش بگیرد و آب پشت سرش بریزد و راهی جبهه کند به نظرم چیزی جز گذشت و ایثار نام ندارد، خاطرم هست در شهر ما خانمها برای جبهه نان میپختند. مربا درست میکردند و به جبهه ارسال میکردند. برای رزمندهها شال و کلاه و جوراب میبافتند. با اینکه در بیمارستانها پرستار حضور داشت، اما با بالا رفتن تعداد مجروحان، دخترهای جوان برای کمک به مجروحان خودشان را به بیمارستانها میرساندند و در فعالیتهای بهیاری به پرستارها کمک میکردند، آن هم با تمام وجود و بدون هیچ چشمداشتی این کارها را انجام میدادند. خانهها پر از شور برای کمک به مجروحان بود. از بس که نیرو به جبهه اعزام میشد، بعضی مواقع اعزامها متوقف میشد. اگر رزمندهای مجروح میشد و در بیمارستان همراهی نداشت، مردم با جان و دل هر کاری میتوانستد برایش انجام میدادند. با اینکه شرایط معیشت مردم مثل امروز نبود، زمانی که ماشین بسیج برای جمعآوری کمکهای مردمی در محلهها میچرخید، هرکسی هر آنچه در منزل داشت را با تمام وجود به جبهه میفرستاد. گاهی تمام داشته خانوادهای یک قالب صابون بود که آن را هم به جبهه میبخشید. به طور کلی میتوان گفت که در دوران دفاع مقدس وفاق ملی به معنای واقعی بین مردم تحقق پیدا کرده بود.
یک دستگاه دولتی ممکن بود ۵۰ درصد از نیروهایش را به جبهه بفرستد. سازمانهای اجرایی مثلاً اداره راه و ترابری، شهرداری، سازمان آتشنشانی و اداره برق و سازمانهایی که ماشینهای سنگین داشتند، تجهیزات خود را در اختیار بسیج قرار میدادند و به جبهه میفرستادند. همه اینها فیسبیلالله بود. بچههای هلالاحمر از صبح تا آخر شب کلاسهای آموزشی برگزار میکردند و با حضور پزشکان به متقاضیان جهت حضور در جبهه و پشت جبهه در بیمارستانها آموزشهای امدادگری میدادند. همینطور ماشین و موتورهایی که در جبهه بود، معمولاً ماشینهایی بود که اشخاص یا سازمانها در اختیار بسیج قرار میدادند.
آیا این همدلی بین مراکز غیر دولتی هم دیده میشد؟
بله. کارخانهها و کارگاههایی بودند که نیروهایشان تمایل به حضور در جبهه داشتند و بدون اینکه حقوق نیروها را قطع کنند با دادن مجوز به آنها، شرایط را برای حضور نیروها در جبهه فراهم میکردند. حتی ممکن بود یک مرکز خصوصی ۳۰-۲۰ نفر نیرو داشته باشد، اما حاضر میشد یک سوم و گاهی نیمی از نیروهایش راهی جبهه شوند.
و این ایثار و گذشت در رزمندگان به بالاترین میزان رسیده بود؟
بله، یادم است، رزمندهای به نام شهید رحمان باقری از محل کارش موافقتنامه برای اعزام آورده بود. لحظه اعزام مبلغ کمی پول که حقوقش بود را از توی جیبش درآورد و آنها را به من داد و گفت این پولها را به مادرم تحویل دهید و یکی دو عملیات بعد از این ماجرا هم به شهادت رسید، آنقدر حضور در جبهه برایش مهم بود که مستقیم از سر کار برای اعزام آمده بود و حتی به اندازه یک خداحافظی هم به منزل نرفته بود.
هرگز فراموش نمیکنم، در مأموریتی به کردستان رفته بودیم و هیچ نیرویی جلوی دشمن نبود، اما یک رزمنده جوان روی لودر نشسته بود و به تنهایی در حال باز کردن راه برای مردم بود. هر آن ممکن بود توسط دشمن ترور شود، اما خیلی محکم و استوار کارش را انجام میداد. این شجاعت و این بیباکی بین رزمندهها که بیشتر اوقات سنی هم نداشتند جز ایثار هیچ اسم دیگری ندارد.
رزمندههایی که به جبهه اعزام میشدند، حقوقی نمیگرفتند یا مبلغ بسیار ناچیزی دریافت میکردند، اما بیشتر بچهها همان پول را هم به حساب صندوق جبهه میریختند که صرف امورات جنگ شود.
ادامه دارد....
نظر شما