به گزارش ایمنا، روزنامه خراسان نوشت: دوازدهم تیرماه، مرد ۳۳ سالهای همسر باردارش را به مرکز درمانی رساند و مدعی شد حال او در منزل وخیم شده است اما پزشکان در حالی تشخیص دادند زن ۱۶ ساله مورد ضرب و جرح قرار گرفته که جنین هشت ماهه وی نیز سقط شده بود.
تلاش پزشکان برای نجات وی به نتیجه نرسید و زن نوجوان جان خود را از دست داد. پلیس درحالی همسرش را بازداشت کرد که وی با ادعای بیماری روحی و روانی عازم بیمارستان روان پزشکی ابنسینای مشهد شده بود. این مرد جوان در بازجوییها به قتل همسرش اعتراف کرد.
پلیس درحالی همسر مقتوله را بازداشت کرد که وی با ادعای بیماری روحی و روانی عازم بیمارستان روان پزشکی ابنسینای مشهد شده بود. مرد جوان در بازجوییها به قتل همسرش اعتراف کرد و مدعی شد سرگذشت عجیبی دارد که دیگران باید از آن درس عبرت بگیرند. گفتوگو با متهم را در زیر بخوانید:
چند سال داری؟
۳۳ ساله هستم.
در مشهد زندگی میکنی؟
بله، البته پدرم اهل یکی از شهرهای دیگر شرق استان خراسان رضوی است اما من در مشهد به دنیا آمدم.
پدرت چه شغلی دارد؟
او راننده خودروهای سنگین است و با کامیون مصالح ساختمانی جابهجا میکند.
درس خواندهای؟
بله، تا کلاس سوم راهنمایی تحصیل کردم ولی دیگر ادامه ندادم. محیطی که در آن زندگی میکردم به گونهای بود که دوستانم تا پایان ابتدایی یا راهنمایی درس میخواندند و بعد وارد بازار کار میشدند. من هم با تبعیت از دوستانم، درس و مدرسه را رها کردم که زودتر به درآمد مالی برسم.
اولین خلافی را که با تأسی از دوستانت انجام دادی چه بود؟
همه خلافکاریهایم را با دوستانم انجام میدادم اما اولین بار سیگار را همین دوستانم لای انگشتانم گذاشتند و من در کودکی سیگاری شدم.
پدرت اصرار نمیکرد درس بخوانی؟
چرا، او مدام توصیه میکرد اما همواره درگیر مسائل و مشکلات زندگی خودش بود. باید برای خواهرانم جهیزیه تأمین میکرد و مخارج روزانه را میپرداخت به همین دلیل فقط در حال کار کردن بود و توجهی به خانواده نداشت.
چند خواهر و برادر هستید؟
سه برادر و شش خواهر دارم اما همیشه در زندگی از کمبود محبت رنج بردهام. در دوران نوجوانی که باید درس زندگی فرا میگرفتم متأسفانه سراغ دوستان ناباب رفتم و خودم را به تباهی کشاندم. هرکسی کوچکترین توجهی به من میکرد، من هم با او دوست میشدم.
بعد از ترک تحصیل چه کردی؟
پدرم چون خودروی سنگین داشت با یکی از تعمیرکاران کامیون آشنا بود و مرا به او معرفی کرد تا حرفه مکانیکی را بیاموزم و در آینده خودم استادکار شوم. حدود دو سال در آنجا کار کردم اما بعد اخراجم کرد؛ چون آن زمان آرام آرام مصرف موادمخدر سنتی از قبیل تریاک و شیره و همچنین مشروبات الکلی را شروع کرده بودم.
در ساعات کاری، دوستانم به سراغم میآمدند تا به تفریح و مشروبخوری برویم. من هم استادکارم را به قول معروف فریب میدادم و با آنها دنبال خلافکاری میرفتم. آن زمان با درآمدی که داشتم یک دستگاه موتورسیکلت خریدم که همین موتور بلای جانم شد چرا که سریعتر به باغهای اطراف میرسیدیم و در آن جا بساط بنگکشی و مشروبخوری پهن میکردیم.
استادکارم چند بار به پدرم تذکر داد که نگذارد من با این دوستان بیرون بروم اما من پدرم را هم فریب میدادم تا این که بالاخره از رفتارهای غیرطبیعی من خسته شد و به خاطر آبروی خودش، مرا از تعمیرگاه اخراج کرد؛ البته پدرم دوست داشت ما هم مانند خودش فردی زحمتکش بار بیاییم و راه کج نرویم اما گوش من بدهکار این حرفها نبود چون با دوستان بزرگتر از خودم معاشرت میکردم و از این خودنماییها مانند مصرف سیگار و بنگ لذت میبردم.
بعد از این ماجرا بیکار شدی؟
نه، پدرم مرا به یک کارگاه تزریق پلاستیک معرفی کرد. یک سال هم آن جا کار کردم ولی درآمد زیادی نداشتم چراکه دیگر مخارجم بالا رفته بود و این پولهای شاگردی کفاف هزینههای خوش گذرانی و اعتیادم را نمیداد؛ اینگونه بود که این شغل را هم رها کردم و به خدمت سربازی رفتم.
از چه زمانی به مصرف موادمخدر صنعتی روی آوردی؟
زمانی که در تهران خدمت سربازی را میگذراندم، مرخصی ساعتی میگرفتم و به محلههای خلاف میرفتم چون با یکی از دوستانم که در تهران کار میکرد ارتباط برقرار کردم و با او که شیشهای بود به محلههای خلاف قدم میگذاشتم. وقتی هم دوباره به مشهد بازگشتم دیگر نتوانستم آن را ترک کنم.
چه زمانی ازدواج کردی؟
هفت ماه بعد از آن که از تهران به مشهد آمدم پدرم فهمیده بود که من معتاد شدهام و مرا ترغیب کرد ترک کنم تا برایم خانه و زندگی تشکیل بدهد. من هم مدتی داروهای ترک اعتیاد مصرف میکردم که پدرم خانهای برایم ساخت و سپس دو دختر به من نشان داد که دختران دوستانش بودند. من هم یکی از آنها را پسندیدم که در محدوده ما سکونت داشتند و این گونه ازدواج کردم.
دوباره به مصرف مواد ادامه دادی؟
بله، بعد از ازدواج دوباره به سراغ همان دوستان قدیمی رفتم و روز از نو!
همسرت متوجه اعتیادت شد؟
بله، یک ماه بعد فهمید اما پدرم مرا به مرکز ترک اعتیاد (کمپ) برد و هزینههای زندگیام را پرداخت تا دنبال مواد نروم. او حتی یک دستگاه پراید برایم خرید تا با آن مسافرکشی کنم اما غرق در مواد بودم. فقط دو یا سه روز بعد از ترک، دوباره به مصرف ادامه میدادم.
زندان هم رفتهای؟
بله، هشت سال از عمرم را پشت میلههای زندان گذراندم. همسرم میگفت من حاضرم با نان خشک زندگی کنم. هیچ توقعی هم نداشت اما من در عالم خودم بودم و حتی تولد دخترم «سوگند» را درک نمیکردم.
بالاخره همسرت طلاق گرفت؟
دیگر چارهای نداشت، خسته شده بود. من با آنکه مسافرکشی میکردم اما فقط مخارج اعتیادم تأمین میشد. دخترم نیز در تنگناهای اعتیاد من دست و پا میزد. همسرم هیچ گاه رنگ شادی را ندید. تا اینکه بالاخره بعد از شش سال زندگی مشترک حدود دو سال قبل طلاقش را گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت اما دخترم سوگند نزد من ماند.
با همسر دومت (مقتول) چگونه آشنا شدی؟
یکی از دوستانم با دختری اهل شمال کشور ازدواج کرده بود. از من خواست با پرایدم او و خانوادهاش را به شمال ببرم تا مراسم عقدکنان را برگزار کنند و بعد دوباره آنها را به مشهد بازگردانم و کرایهام را بگیرم. من هم با او رفتم. حدود یک هفته در شمال بودیم که خانواده عروس فهمیدند من همسرم را طلاق دادهام. آنها گفتند همین جا تو را داماد میکنیم. بعد هم «ف» دختر ۱۵ سالهای را به من معرفی کردند که طی چند روز مراسم عقدکنان ما هم برگزار شد و با هم به مشهد برگشتیم.
آن دختر میدانست تو به موادمخدر صنعتی اعتیاد داری؟
ابتدا نمیدانست اما در طول یک هفتهای که در شمال بودیم متوجه شد.
اعتراض نکرد؟
نه! چون پدر خودش و اطرافیانش درگیر این مواد شیطانی بودند. در واقع او میخواست از چنگ آنها فرار کند که در دام من افتاد.
باز هم به همان خانهای برگشتی که پدرت ساخته بود؟
نه، این بار پدرم آن خانه را اجاره داد و در یک مکان دیگر منزلی برایم اجاره کرد تا از آن محیط دور شوم اما فایدهای نداشت. چون من همچنان به مصرف شیشه و کریستال ادامه دادم و هر روز اوضاع زندگیام بدتر میشد. به طوری که نمیتوانستم مخارج روزانه زندگیام را تأمین کنم.
همسر ۱۵ سالهات راضی بود؟
چه کسی به این شرایط رضایت دارد اما کاری از دست او برنمی آمد. همسرم باردار بود و تنها به تولد فرزندش میاندیشید. او رویاهای شیرینی داشت، مدام عکسهای مادرانی را که فرزندشان را در آغوش گرفته بودند با هیجان نگاه میکرد و آرزو داشت روزی فرزندش را با لباسهای شیک تصور کند و او را به آغوش بکشد.
ماجرای قتل چگونه رخ داد؟
مواد مخدر صنعتی خود شیطان است. این شیطان در همه وجودم رخنه کرده بود و من از خودم ارادهای نداشتم. حتی هنگامی که پرایدم دچار نقص فنی شد، هزینههای تعمیر آن را نمیتوانستم تأمین کنم. روز حادثه همسرم از من تقاضای پول کرد. او حالا دیگر ۱۶ سال داشت و جنین هشت ماههاش را آماده تولد میدید، به من گفت: مبلغی پول بده تا با آن اسباب بازی یا لباس نوزادی (سیسمونی) بخرم که اگر فرزندم متولد شد لباس و اسباب بازی داشته باشد اما من از این کلام او سخت برآشفتم چراکه انتظار نداشتم در این شرایط از من تقاضای پول کند.
دخترم سوگند هم در گوشه اتاق ساکت نشسته بود که در همان حالت عصبانیت، همسرم را کتک زدم و به طرف در حمام هل دادم به گونهای که چارچوب در حمام کنده شد و او روی زمین افتاد. حالش وخیم بود که به ناچار پیکر نیمه جانش را با کمک دختر شش سالهام به بیمارستان شهید هاشمی نژاد رساندم اما او به کما رفت و چند روز بعد هم جان سپرد.
اگر در مدرسه به دخترت بگویند پدرت قاتل است؛ تو چه احساسی داری؟
دیگر نه تنها زندگی خودم بلکه زندگی دخترم را نیز نابود کردم. به یقین او چنان خجالتی میکشد که از گرسنگی وحشتناک هم بدتر است! کاش زودتر به خودم میآمدم.
نظر شما