به گزارش خبرنگار ایمنا، نقطه اوج مداحیاش را روزهای جبهه و جنگ میداند، جبههای که معتقد است، وجب به وجبش بهشت بود، قدمگاه رزمندگانی که به مقام کَمالَ الْإِنْقِطاعِ إِلَیْکَ رسیده بودند و چیزی جز خدا نمیدیدند.
زمزمه شهید حاجحسین خرازی هنوز در گوشش میپیچد که به شوخی به او و حاجاحمد اصفهانی گفته بود خدا به داد شما برسد، خیلیها پای منبرهای شما گریه کردند و الان شهید شدند و رستگار، اما شما معلوم نیست جایتان کجا باشد!
حاجمهدی منصوری ۵۷ ساله نزدیک به هفت سال از عمرش را در جبهه گذراند و صدایش را در سنگرها، خاکریزها و البته گوش بسیاری از شهدا جا گذاشته است. با او که میگوید حنجرهاش را برای امام حسین (ع) و فرزندانش وقف کرده است، در ایام سوگواری سیدالشهدا (ع) به گفتوگو نشستیم تا از حالوهوای نوحهخوانی در جبهه بگوید و از فرهنگ عاشورایی که رزمندگان با اقتدا به این فرهنگ برای فدا کردن جان در راه عقیده و وطن از همدیگر سبقت میگرفتند.
چند ساله بودید که مداحی را شروع کردید؟
هفت، هشت سال بیشتر نداشتم که بلندگو به دست گرفتم؛ آن هم به واسطه پدربزرگی که خادم مسجد جامع ابوطالب در خیابان ابنسینای اصفهان بود، در آن زمان اذان و اقامه میگفتم، زمان زیادی نگذشت که به دلیل تشویقهای اطرافیان، مداحی را شروع کردم.
چه زمانی پایتان به جبهه باز شد؟
سال ۱۳۶۱ بعد از عملیات رمضان. البته نه برای رزم. با توجه به مشکل مادرزادی و اینکه چشمهایم بینایی کافی نداشتند، اصلاً با رفتن من به جبهه موافقت نمیشد، اما آنقدر پیگیری کردم تا بالاخره رضایت به رفتنم دادند.
اعزامی از طرف کدام لشکر بودید؟
به عنوان یک بسیجی از طرف تیپ امام حسین (ع) به جبهه اعزام شدم، آن زمان هنوز لشکر نشده بود، از فرودگاه هشتم شکاری اصفهان به امیدیه رفتیم و از آنجا به اهواز و بعد شهرک دارخوین منتقل شدیم.
نخستینبار کی در جبهه مداحی کردید؟
همان شب نخستی که وارد شهرک دارخوین شدم، خداوند لیاقت داد دعای توسل را در مسجد امیرالمومنین (ع) و در بین رزمندگان و فرماندهان تیپ امام حسین (ع) آن زمان خواندم. آن شب آن چنان لذتی وجود من را گرفت که دیگر نتوانستم به نبودن در جمع این بچهها که هر کدام از آنها دنیای صفا و معرفت و معنویت بودند، فکر کنم. حال و هوای حماسی و مهمتر از آن معنویشان قابل بیان نیست. فکر کنم دیدن این صحنهها بود که من را ماندگار و برای ادامه راه پر اشتیاقتر کرد. قبل از رفتن بسیار مردد بودم که آیا میتوانم در جبهه نقش مؤثری داشته باشم یا خیر. اصلاً بروم یا نروم! بالاخره بیتالمال بود و حساب یک ساعت و دو ساعت نبود.
در جبهه در کدام قسمت مشغول به فعالیت شدید؟
به دلیل مشکل بینایی، من کارایی لازم را برای رزم نداشتم و در واحد تبلیغات لشکر امام حسین (ع) مشغول به فعالیت شدم و برای رزمندگان مداحی میکردم.
مداحی شما تنها مختص برای رزمندگان لشکر امام حسین (ع) بود؟
نه، در تیپها و لشکرهای دیگر هم حاضر میشدم و برای رزمندگان آماده جنگ، مداحی میکردم تا از لحاظ معنوی برای حضور در عملیات مهیا شوند. شبهای عملیات هم خداوند لیاقت میداد تا آخرین نقطهای که اجازه داشتم بروم-نزدیک خط مقدم- همراه بچهها باشم و برای آنها نوحههای حماسی بخوانم و بیشتر اوقات قرآن هم روی سرشان بگیرم.
نخستین نوحهای که در جنگ خواندید؟
نخستین نوحهای که در جبهه خواندم، نوحهای بود که از آقای خورشیدی در مسجد جمکران شنیده بودم. نوحهای که عجیب به دلم نشسته بود. «چه بهار سرخیه که بوی خون میاد؛ همش عوض گل برامون نعش جوون میاد». بعدها که خاطرات را مرور میکردم با خودم گفتم عجب شعری من آن روز خواندم. این شعر که به جای تقویت روحیه، ضعف روحیه رزمندگان را به دنبال داشته است.
کدام نوحهتان در جبهه گرفت؟
«فَاستَقِم کَما اُمِرت؛ ای روان سوی حسین» نخستین نوحه حماسی و پرطرفداری بود که در سال ۱۳۶۱ در جبهه خواندم، چند هزار نفر پای آن سینه زدند. نوحهای بود که هم حماسی بود، هم سوز خاصی داشت. نوار کاستش هم همه جا پخش شد و از این به بعد هر جا میرفتم درخواست میشد این شعر را بخوانم. شاعرش هم آقای خاکسار دزفولی بود. خیلی از بچه رزمندهها این شعر را گوش دادند و به شهادت رسیدند. «فَاستَقِم کَما اُمِرت ای روان سوی حسین؛ انتظارت دارد ای خیبر شکن کوی حسین.»
از حالوهوای محرم در جبهه بگویید؟
حالوهوای محرم در جبهه همانند عزاداری در شهرها بود. رزمندهها سعی میکردند تا عزاداریها را به همان نحو در جبههها اجرا کنند. رزمندگان با پارچههای سیاه، چادرها و سنگرها و محلهای عزاداری را سیاهپوش میکردند.
گردانها و لشکرها هر کدام جداگانه دستههای عزاداری مخصوص به خود را تشکیل میدادند. در هر صورت همان سنت و برنامههای عرفی که در شهر انجام میشد، در جبهه هم برقرار بود، ابداع نوحه، مرثیه و سبک نوحهخوانی در جبهه خیلی زیاد بود، سبکهای خاصی که حماسی بود و به فضای جبهه میخورد.
دلتان برای نوحهخوانی در جبهه تنگ نشده است؟
روزهای حضور در جبهه و نوحهخوانی در بین بهترین بندگان خدا فراموشنشدنی است، همیشه در دعاها میخواندم «إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ» خدایا من را از همه چیز منقطع کن و به خودت پیوندم بده، من این را در جبهه دیدم. اینکه بچهها از همه چیز بریده بودند. در جبهه خودمحوری نمیدیدیم، هرچه بود خدا محوری، خودخواهی ندیدیم، خداخواهی دیدیم. شنیده بودیم اصحاب امام حسین (ع) شب عاشورا چه میکردند و چقدر خوشحال و خندان بودند، این موضوع را در جبهه و در شبهای عملیات هم دیدیم. تنها چیزی که بچهها به آن فکر نمیکردند، جانشان بود. دنیا برای آنها بیارزشترین دارایی بود. در جبهه عشق، اخلاص، صفا و ایمان، مردانگی و ازخودگذشتگی را دیدیم. و اگر جبهه نبود، من فکر نمیکردم مداحی را تا امروز ادامه بدهم. کسانی که شب عملیات بیشتر گریه میکردند، سجدههای طولانی داشتند و نمازشان با اخلاصتر بود، همانها فردا شهید میشدند.
نظر شما