به گزارش خبرنگار ایمنا، دوازدهم تیرماه، سالروز شهادت جنایتی هولناک در خلیج فارس است؛ ناو وینسس آمریکا با پرتاب دو موشک به سمت هواپیمای ایرباس با شماره پرواز ۶۵۵، شهادت ۲۹۰ انسان بیگناه را رقم زد. بین اسامی شهدا، نام یک پدر شهید به چشم میخورد؛ «محمدعلی اطهرینجفآبادی» که پسرش سال ۱۳۶۲ در جریان عملیات والفجر دو آسمانی شده بود.
در سالروز شهادت مسافران ایرباس، با پروین اطهری به گفتوگو نشستیم که پدرش را در این حادثه از دست داده است و چهار سال پیش از این اتفاق نیز به سوگ برادر نشسته بود، برادری که در زمان شهادت، تنها ۱۸ سال داشت.
اطهری که هنوز هم داغ آن روزها را بر دل دارد و به گفته خودش هرچه میگذرد، بیشتر از گذشته احساس تنهایی و دلتنگی میکند، گریزی به روزهای کودکیاش میزند و میگوید: «پدرم طلاساز بود و برای کار به کویت میرفت و بعد از مدتی هم در آنجا ساکن شد، من و برادرم نیز همراه او بودیم.»
سکونت در کویت هم نتوانسته بود، برادرش را نسبت به جنگی که عراق علیه ایران آغاز کرد، بیتفاوت کند، او عزم حضور در جبهه کرده بود: «پدرم به دلیل سنِ کم برادرم موافق حضور او در جبهه نبود و میخواست پسر ارشدش از فرصتی که در اختیار داشت، برای تحصیلات استفاده کند، اما محمدرضا میگفت: باید دینم را به میهنم ادا کنم، باید به میدان جنگ بروم تا خدمت هرچند کوچک به این انقلاب کرده باشم.
به عنوان یک رزمنده بسیجی همراه لشکر هشت نجف اشرف راهی جبهههای غرب میشود، با وجود این که سن زیادی ندارد، اما خیلی زود مهارت خنثیسازی مین را میآموزد و به عنوان تخریبچی مشغول میشود: «در جریان عملیات والفجر دو در شرایطی که با فرماندهاش در حال عبور از جاده بود با تعدادی مین مواجه میشوند، محمدرضا برای خنثیسازی مینها از ماشین پیاده میشود که حین انجام این کار، یکی از مینها در دستش منفجر شد و جراحت ناشی از آن، طومار زندگی او را در هم پیچید.»
محمدرضای ۱۸ ساله به بیمارستانی در تهران منتقل میشود، پدر در کویت به سر میبرد و عمو رضا مسئولیت رسیدگی به او را بر عهده میگیرد: «پدرم میخواست محمدرضا را برای معالجه به انگلستان ببرد و از عمو میخواست که مقدمات سفر او را فراهم کند، اما شدت جراحات وارده به برادرم به اندازهای بود که امکان هیچگونه جابهجایی نداشت و در نهایت نیز پس از یک ماه بستری در بیمارستان در دوازدهم مردادماه سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید.»
ارتباط صمیمانه خواهر و برادر با همدیگر سبب شده بود که داغ از دست دادن محمدرضا برای پروین با وجود ازدواجش بسیار سنگین باشد، اما نمیدانست که قرار است چهار سال بعد پدرش نیز قربانی جنایت استکبار شود: «فکرش را هم نمیکردیم که این سفر، آخرین سفر پدر به کویت باشد و دیگر او را نبینیم، هنوز هم دوازدهم تیرماه که فرا میرسد یاد شنیدن خبر این جنایت هولناک لرزه بر جانم میاندازد، از پدر تنها یک ساک دستی بازگشت و پیکرش برای همیشه میهمان آبهای نیلگون خلیج فارس شد.»
با بغضی سنگین به مرور خاطرات زندگی پس از پدر میپردازد، زندگی که برای او و دیگر خواهر و برادرهایش به سختی گذشته است: «زمانی که به پدرم فکر میکنم تنها چند خاطره دور یادم میآید. خواهر کوچکم، زمان شهادت پدرم، تنها یک سال داشت برای همین هیچ تصویری از او ندارد، وقتی میخواهد از پدر چیزی بداند، میگوید برایم تعریف کنید که پدرم چطوری بوده است. میگوید: ایکاش صدای پدرم را ضبط کرده بودید که حالا من میتوانستم آن را گوش کنم.»
نظر شما