به گزارش خبرنگار ایمنا، تابستان پا به تیرماه گذاشته و شش روز از آن ورق خورده بود. خورشید با تمام وجود برق میزد و گرما بدون معطلی همه شهر را نوازش میکرد، اما تابش تمام قد خورشید و گرما مانعی برای حضور مشتاقان سخنرانی آیتالله خامنهای (مدظلهالعالی) در مسجد ابوذر نبود.
روی پارچهای با خطی خوش نوشته شده بود: «بسمه تعالی، جلسه هفتگی پاسخ به سوالات توسط امام جمعه تهران، حضرت حجتالاسلام سیدعلی خامنهای» و کمی پایینتر با همان خط، اما کمی قد و قواره کلمهها کوچکتر شده بود و خبر از زمان برنامه میداد. زمان: شنبه و تاریخ هم که انگار دستکاری شده باشد با رنگ و روی پریده روز ششم تیرماه را نشان میداد. در خط آخر هم این نوشته را میشد، خواند: «بین نماز ظهر و عصر، مکان ۲۰ متری ابوذر، مسجد ابوذر.» پارچهنویسی از بالا روی کتیبه بالای در فلزی مسجد و از پایین در لبه باریکی که منتهی میشد به نزدیکیهای کمر دیوار از دو طرف روی در مسجد و دیوار جا خوش کرده بود.
روز سخنرانی، مردم از همه جا آمده بودند. خیابانهای اطراف مسجد مثل داخل مسجد از علاقهمندانی که چند روز منتظر این ضیافت بودند، پر شده بود.
قرار بود، این جلسه سیویکم خردادماه انجام شود، اما ماجرای استیضاح بنیصدر، رئیسجمهور وقت پیش آمد و سخنرانی با چند روز تأخیر برگزار شد.
حضرت آیتالله خامنهای آن زمان امام جمعه تهران و نماینده امام (ره) در شورای عالی دفاع بودند. ایشان معمولاً عادت داشتند، بین دو نماز سخنرانی کنند. آن روز هم طبق عادت همیشگی بعد از نماز ظهر شروع به سخنرانی و برگزاری جلسه پرسش و پاسخ کردند.
ضبط صدای سخنرانها با ضبطصوت در آن سالها پدیدهای مرسوم بود. تقریباً اواسط سخنرانی بود که یک نفر از بین جمعیت آمد و ضبطصوتی را مقابل ایشان گذاشت، جایی کنار میکروفن و کمی به سمت راست.
زمان زیادی طول نکشید که صدای سوت کشیدن میکروفن، صدای پیشنماز و عاقبت صدای انفجار وحشتناکی به گوش رسید. ضبطصوت چهلتکه خبر از بمبگذاری میداد. امام جمعه موقت تهران در حالی که پیکر نیمهجانش غرق خون بود، روی زمین افتاد.
خبر خیلی سریع همهجا پر شد. گوینده رادیو آنچه رخ داده بود، را در اخبار ساعت دو بعدازظهر این چنین گفت: «حجتالاسلام والمسلمین آقای خامنهای هنگامی که در مسجد ابوذر تهران سخنرانی میکردند، مورد سوءقصد قرار گرفتند و به شدت مجروح شدند.»
ایشان را به بیمارستانی به نام بهارلو منتقل کردند. جایی که چشمها چشم به راه یک خبر بود و دلها بیتاب یک معجزه.
با همه جراحتهای وارد شده، زحمات تیم پزشکی جواب داد و گویی دعای امام خمینی (ره) به اجابت رسید، وقتی فرمودند: «من به شما خامنهای عزیز، تبریک میگویم که در جبهههای نبرد با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت کرده و از خداوند تعالی سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم.» و این پیام امام خمینی (ره) چند روز بعد توسط آیتالله خامنهای چنین پاسخ داده شد: «بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت، سَر خُمِّ مِی سلامت شکند اگر سبویی»
اراده خداوند بر آن تعلق گرفت که آیتالله خامنهای (مدظلهالعالی) از میانه آن آتش و خون، جان به سلامت برد و بعدها سکاندار رهبری نظام اسلامی شود.
نظر شما