«گریزها»؛ کتابی از اولگا توکارچوک برنده لهستانی نوبل

رمان «گریزها» تلاش صادقانه‌ اولگا توکارچوک، نویسنده‌ مشهور لهستانی برای پاسخ دادن به این پرسش تا حدودی فلسفی است که انسان چیست؟

به گزارش خبرنگار ایمنا، بعضی از نویسنده‌ها به نوبل مفتخر می‌شوند و بعضی هم هستند که نوبل به آن‌ها مفتخر می‌شود. اغراق اگر نباشد، «توکارچوک» از گروه دوم است و اغراق اگر باشد از گروه اول هم نیست؛ گروه سومی از نویسنده‌ها هم هستند که همان‌قدر که از آکادمی نوبل اعتبار می‌گیرند، به آن اعتبار می‌دهند.

جایزه نوبل هم مثل همه رقابت‌های دیگر است. نویسنده‌ای یا کتابی که، قهرمان می‌شود بهترین نیست، اما جزو بهترین‌ها است و ویژگی‌های ممتازی دارد. چه‌بسا بهترین‌ها به رقابت راه پیدا نکرده باشند؛ و تنها بر اثر یک اشتباه، یک سهل‌انگاری، بدشانسی، یا ناداوری باشد.

گریزها، مهم‌ترین رمان «اولگا توکارچوک» تا به این جای کار نویسنده، در آغازش طعمی از رمان زندگی‌نامه‌ای را به خواننده می‌چشاند، اولین بارقه‌های درک و دریافت راوی هنوز کودک، از جهان پیرامونش، اولین سفرش: سفر چشم‌ها از پشت پنجره به حیاط خانه، و خاطره گم شدن راوی هنوز کودک در کشت‌زار اطراف محل زندگی‌اش. اما دیری نمی‌پاید که با «کونیتسکی» آشنا می‌شویم: یک ویزیتور کتاب اهل ورشو که با همسر و فرزند سه‌ساله‌اش تعطیلاتشان را در جزیره «ویس» کرواسی می‌گذرانند.

رمان گریزها با جستارها و تاملاتی به صیغه اول‌شخص درباره سفر، فرودگاه‌ها، قطارها و هر آنچه با مربوط به گردشگری است ادامه می‌یابد. بعد از آن دوباره با کونیتسکی مواجه می‌شویم که همسر و فرزندش بی‌هیچ خبر قبلی مفقود شده‌اند.

این شائبه که گریزها شاید رمانی کاراگاهی باشد با مؤلفه‌های پست‌مدرنیستی، دیری نمی‌پاید. کتاب با یادداشت‌ها و جستارهای کوتاه و مستقل ادامه پیدا می‌کند که هریک نامی دارند. پاره‌های فکر نویسنده-راوی، خاطره‌هایی کوتاه، اطلاعاتی ویکی‌پدیایی در مورد چیزهای گوناگون. حتی یک جستار کوتاه درباره‌، و با نام، ویکی‌پدیا: «تا جایی که می‌دانم، این صادقانه‌ترین پروژه شناختی بشر است. در مورد این واقعیت باید گفت که تمام اطلاعاتی که ما از جهان داریم، مستقیم از مغز خودمان بیرون می‌آید، مثل آتنا از سر زئوس» (ص ۸۲)

اما گریزها درباره چیست؟

درباره «کونیتسکی» نامی، که زن و فرزندش به یک‌باره و بدون هیچ توضیحی غیب می‌شوند.

درباره «اریک» نامی، یک شهروند زاده یک کشور بی‌نام کمونیستی، که به کشوری غربی مهاجرت می‌کند، به زندان می‌افتد، داخل زندان به‌طور اتفاقی «موبی دیک» نوشته «هرمان ملویل» را می‌خواند، از زندان که آزاد می‌شود در یک کشتی ژاپنی مشغول به کار می‌شود و همچون «اسماعیل» به شکار نهنگ می‌رود.

یا درباره «دکتر بلاو»، یک کالبدشناس، که سودای جاودانه کردن جسم را دارد.

درباره «فیلیپ ورهرین» و «ویلم فان هورسن»، دو استاد کالبدشناسی قرن هفدهمی.

درباره «آنجل سلیمان»، یک آفریقاییِ رشدیافته در تمدن غربی که جسدش را دفن نکرده‌اند؛ برهنه در محلولی، «محلول رایش»، به نمایش گذاشته‌اند و حالا دخترش، «ژوزفین سلیمان»، به دنبال دفن جسد پدرش به شیوه مسیحی است و در این‌باره با فرانسیس اول، امپراتور اتریش، نامه‌نگاری می‌کند. (ژوزفین آنتیگونه است و فرانسیس اول کرئون و آنجل سلیمان، ادیپوس).

«گریزها»؛ کتابی از اولگا توکارچوک برنده نوبل لهستانی


گریزها رمانی است درباره سفر و چیزی که با آن به سفر می‌رویم: تن. آدم‌هایش درگیر تنگانگی هستند، حتی حرفه‌شان به جسم وابسته است: «دکتر بلاو» کارش حفظ و نگهداری جسم است و پژوهش در این‌باره. «فیلیپ ورهین» و «ویلم فان هورسن»، استاد و شاگردی از هلند قرن هفدهم و از پیشگامان این دانش؛ عالمان علم جاودانه کردن جسم.

«تک تک اعضای بدن سزاوار به خاطر سپردن‌اند. بدن هر انسانی سزاوار پایستن است. بی‌حرمتی است که تا این حد شکننده است، این‌قدر حساس. بی‌حرمتی است که اجازه می‌دهیم زیر زمین متلاشی شود یا به مرحمت شعله‌های آتش وا می‌گذاریم، مثل زباله می‌سوزانیمش. اگر دست بلاو بود دنیا را جور دیگری می‌ساخت- روح می‌توانست میرا باشد، به‌هرحال که به دردمان نمی‌خورد، اما بدن نامیرا می‌بود.» (ص ۱۳۴)

گریزها نه فقط درباره تن، که درباره هر چیزی است که تنانه است: نواقص، جراحات، خطاهای طبیعت، نمونه‌های نادر، کژی، کوژی، معلولیت، درد، فساد.

راوی داستان کیست؟

در پایان داستان اریک، راوی می‌گوید:

«اگر کسی آستین مرا بکشد و بی‌صبرانه تکانم بدهد و سرم داد بزند: «التماست می‌کنم، بگو ببینم، آیا اعتقاد راسخ داری که این داستان و محتوای آن کاملاً حقیقت دارد، لطفاً مرا ببخش که بیش از حد پافشاری می‌کنم.» او را می‌بخشم و پاسخ می‌دهم: خدا به دادم برسد، خانم‌ها و آقایان، به شرفم قسم داستانی که برایتان تعریف کردم از نظر محتوا و کلیات حقیقت دارد. کاملاً مطمئنم: در کره ما اتفاق افتاد؛ خودم شخصاً روی عرشه‌ی آن کشتی بودم.» ۱۰۴)

این راوی دارد می‌گوید «اریک» فقط در رمان گریزها وجود دارد و به شکار نهنگ رفته است؛ اما در جهان بیرون اریک‌هایی وجود دارند و داشته‌اند که از کشورهای کمونیستی به غرب مهاجرت کرده‌اند و کم‌وبیش به سرنوشت او دچار شده‌اند.

این اعتراف تکلیف خواننده را با باقی داستان‌های کتاب هم روشن می‌کند: حوادث رمان صدق تاریخی ندارند. توکارچوک تاریخ را به‌دقت جعل می‌کند. او به «روح» تاریخ وفادار است. گویی فقط تاریخ است که روح دارد. به راویِ رمان گریزها نباید اعتماد کرد. خودش هم به زبان بی‌زبانی دارد می‌گوید به من اعتماد نکنید. مثل راوی موبی دیک که نمی‌گوید: «نامم اسماعیل است»، می‌گوید: «اسماعیل خطابم کنید.»

دکتروف زمانی گفت: «تاریخ‌دانان به تو می‌گویند چه اتفاقاتی افتاد، رمان‌نویس‌ها می‌گویند چه حسی داشت.» توکارچوک هم مثل دکتروف با تاریخ شوخی می‌کند و حتی فراتر از آن، با قالب ادبی رمان هم شوخی می‌کند؛ هر کجا که دلش می‌خواهد جریان قصه‌گویی را رها می‌کند و حرفی، سخنی، اشاره‌ای، نکته‌ای، لطیفه‌ای، می‌نویسد. خواندن رمان که به پایان می‌رسد احساس می‌کنیم حالا درک عمیق‌تری نسبت به روح، جسم، نژاد، مهاجرت، جنسیت، جنگ، تکنولوژی، و اخلاق، داریم.

رمان گریزها تلاش صادقانه اولگا توکارچوک، نویسنده بزرگ لهستانی، است برای پاسخ دادن به این پرسش قدیمی که: انسان چیست؟ «ژوزفین سلیمان» به این پرسش این‌گونه جواب می‌دهد: «وقتی خدا از روح خود در انسان دمید، بدن انسان برای همیشه تقدیس شد و تمام جهان هیئت همان انسان واحد را به خود گرفت. هیچ راهی جز راه جسم برای دسترسی به آدم‌های دیگر یا به جهان وجود ندارد. اگر مسیح هیئت انسانی به خود نگرفته بود، ما هیچ‌گاه نجات پیدا نمی‌کردیم.» ۲۶۲)

به نظر ژوزفین انسان روح است و جسد. من فکر می‌کنم نظر توکارچوک هم همین است؛ او در گریزها بی‌آنکه در پی نفی روح باشد، در پی اثبات جسم است.

انتشارت همان رمان افسانه‌ای، حقیقی و تاریخی «گریزها» را با ترجمه فریبا ارجمند در ۴۰۸ صفحه و روایت ۱۶۰ قصه، منتشر کرده است.

کد خبر 580640

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.