به گزارش خبرنگار ایمنا، مردان و زنان امدادگر در تمام لحظههای جنگ تحمیلی و در زیر آتش توپ و خمپاره، حضور فعالی داشتند و باید در کنار جنگاوران، تجهیزات، حملهها، استراتژیها و تاکتیکها از این افراد نیز نام برد؛ کسانی که احساس و اعتقاد درونی، آنها را به خط مقدم جنگ کشانید تا با کمک به رزمندگان، نقش مهم و تأثیرگذاری در عملیاتهای مختلف دفاع مقدس ایفا کنند.
مجید حسینزاده، یکی از امدادگران بهداری لشگر ۱۴ امام حسین (ع) بود که خاطرات بسیاری از دوران حضور در مناطق جنگی دارد، خاطرات تلخ و شیرینی که روایت آن را برای نسلهای امروزی ضروری میداند تا آنها در جریان دلاوری، مردان بزرگ روزگار قرار بگیرند.
او با اشاره به اینکه حضور یکی از پسرعموهایش به عنوان امدادگر، زمینه حضورش را در جبهه فراهم میکند، میگوید: در آن سالها دورههای آموزشی امدادگری، توسط ستاد مشترک امداد و درمان، بسیج و جمعیت هلالاحمر برگزار میشد که من این دورهها را در هلالاحمر گذراندم.
حسینزاده میافزاید: دوست داشتم که در دورههای امدادگری ستاد مشترک و بسیج که در پادگان برگزار میشد شرکت کنم، اما سن کم و جثه کوچکم مانع از پذیرش من در این دورهها شد تا اینکه در آن مقطع جمعیت هلالاحمر اقدام به برگزاری دورههای ۴۵ روزه کرد و من برای ثبتنام به آنجا رفتم.
این امدادگر دفاع مقدس با بیان اینکه ابتدا در کلاسهای تئوری شرکت کردیم و بعد هم به مدت ۱۵ روز در بیمارستان دورههای عملی را پشت سر گذاشتیم، میگوید: بعد از گذراندن این دورهها میتوانستیم به عنوان امدادگر رزمی به جبههها اعزام شویم، اما پدر و مادرم با وجود اینکه با این فضا غریبه نبودند و برادر بزرگتر من به همراه پسر عموها و پسر عمهها در جبهه حضور داشت، به دلیل سن کم با رفتن من مخالفت کردند.
حسینزاده میافزاید: هنوز ۱۶ سالم تمام نشده بود، میدانستم پدر و مادر به این راحتی رضایت نمیدهند، برای همین در اولین بار بدون اطلاع آنها به منطقه رفتم، اما بعدها دیگر مخالفتی در کار نبود.
او با بیان اینکه بهداری رزمی جنوب، اولین جایی بود که بعد از اعزام راهی آن شد، میگوید: توزیع نیروها به مناطق مختلف از این مکان صورت میگرفت و من در خواست کردم که در بهداری لشگر ۱۴ امام حسین (ع) خدمت کنم.
این امدادگر دفاع مقدس میافزاید: زمانی که به بهداری لشگر ۱۴ امام حسین (ع) رسیدیم، ما را نیروهای روحالله خادمی دانستند که باید خود را به او معرفی میکردیم.
او با بیان اینکه تواضع و فروتنی خاص و مثالزدنی شهید خادمی باعث شده بود تا مدتها، معاون او را فرمانده خود بدانیم، ادامه میدهد: حضور در برنامههای صبحگاهی، کلاسهای آموزشی و شرکت در مانورهای ایجاد آمادگی برای انتقال مجروحان از برنامههای روزانه ما پیش از شروع عملیاتها بود و شهید خادمی به عنوان یک امدادگر معمولی در کنار ما در تمام این برنامهها حضور داشت.
حسینزاده درباره اقدامات امدادگران در آن سالها میگوید: «بسیاری از مجروحانی را که خونریزی داشتند، بانداژ میکردیم، دیدن آن صحنهها برای ما آزار دهنده بود، بسیاری از مواقع در حال بستن زخم سرشان بودیم و در برخی موارد نیز برخی از رزمندههایی که شدیداً مجروح شده بودند و ما در حال امدادرسانی به آنها بودیم، کار به انتهای بانداژ آنها نمیرسید و به شهادت میرسیدند، این صحنههایی است که از ذهن ما هیچگاه بیرون نمیرود.
این امدادگر دفاع مقدس ادامه میدهد: «در عملیات والفجر ۱۰، در منطقه حضور داشتم و در آن زمان از سوی دشمن بمباران شیمیایی صورت گرفت و تعداد زیادی از نیروها مجروح شیمیایی شدند.
او با بیان اینکه نیروهای امدادگر در آن عملیات برای تسریع در امدادرسانی اقدام به ساخت پست امدادی در آن منطقه کرده بودند، میگوید: از صبح زود تا پاسی از شب مشغول احداث این پست امدادی بودیم. بعد از تکمیل آن، در همان پست امدادی به خواب رفته بودیم، چنان خستگی در وجودمان رخنه کرده بود که نیمههای شب که باد طوفان مانندی وزیدن گرفته بود و کیسههای شنی که ما برای سقف پست امدادی از آن استفاده کرده بودیم را پایین انداخته بود، متوجه نشده بودیم.
حسینزاده با اشاره به یکی از خاطرات خوشی که از آن سالها برایش به یادگار مانده است، میگوید: در یکی از عملیاتها، فرمانده محوری که در آن حضور داشتیم، دچار مجروحیت شدیدی شده بود، مجروحیتی که برادر آن فرمانده از او قطع امید کرده بود، اما من با وجود سن کمی که داشتم، سریع به سراغش رفتم و تلاش کردم جلوی خونریزی شدید او را بگیرم.
این امدادگر دفاع مقدس میافزاید: چند سال بعد در نمایشگاهی که برای دفاع مقدس ترتیب داده شده بود، او را دیدم که با عصایی در دست در حال عبور بود، به سراغش رفتم، مرا شناخت و گفت: چطوری امدادگر؟
او با بیان اینکه دوران جنگ با همه سختیهایش حال و هوای بسیار خوبی داشت، میگوید: حضور در جبهه، عشق میخواست، چرا که برای جبهه رفتن باید پای دل میداشت، رفتنت با خودت، اما برگشتنت با خدا بود.
نظر شما