به گزارش خبرنگار ایمنا، پدر واژهای به وسعت تمام دنیا، پدر کلمهای غیر قابل توصیف، پدر یعنی تکیهگاه، پدر یعنی خدای زمینی، پدر یعنی دریای مهر هستی و همچون کوه استوار، پدر مثل شکوفه بهار توی دل یک خزان، پدر واژهای است که تمام کلمات در مقابل آن حقیر هستند.
وقتی پدر میشوی مسئولیتت در مقابل زندگی و فرزندان سنگین میشود از تربیت فرزند تا تأمین نیازهای اولیه همه با وجود پدر تکمیل میشود.
نقش یک پدر در زندگی آن چنان سخت است که شاید با کلمات نتوان آنها را بیان کرد، اما معنای پدر را تنها فرزندانی درک میکنند که یا پدرانشان آسمانی شدهاند و یا به واسطهای قدرت حرکت ندارند.
پدر مسئول دادن آگاهیهای لازم و پرورش فرهنگی به فرزندان است. فرزندان پدر را قهرمان زندگی میدانند و تصور میکنند پدر نسبت به گذشته و آینده آگاه است و اوست که دریچهای از اطلاعات را به روی فرزندان میگشاید و پدر در یک نگاه رهبر و معلم خانواده است.
اگر چه گفته میشود بهشت زیر پای مادران است ولی پدر در اسلام از جایگاه والایی برخوردار است که گاهاً به این جایگاه کم توجهی صورت میگیرد. همچنین واجب بودن اطاعت و فرمانپذیری فرزندان از پدر، از حقوق ویژهای است که اسلام برای تکریم و پاسداشت مقام پدران وضع کرده است.
حضرت علی (ع) در خصوص میفرماید: «حق پدر آن است که فرزند در هر چیز جز معصیت خداوند از او اطاعت کند.»
به مناسبت گرامیداشت روز پدر به سراغ پدری نمونه که جانباز ۷۰ درصد است و هر دوپای خود را در جنگ تحمیلی از دست داده است، رفتیم که مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
چگونه در جبهه جانباز شدید؟
اینجانب عباس بلالی ساکن اصفهان هستم. اولین بار ۱۶ سال داشتم که به جبهه اعزام شده و نخستین عملیاتی که در آن حضور داشتم تیرماه سال ۶۱ در عملیات رمضان بود. در تاریخ ۲۶ شهریور سال ۶۳ در منطقه شلمچه جانباز ۷۰ درصد شدم.
به یاد دارم سال ۶۱ پس از عملیات محرم از جبهه به مرخصی آمدم و با دختر عمویم عقد کردیم، آن زمان هنوز جانباز نشده بودم.
پس از عقد با همسرم دوباره به جبهه اعزام شدم و دوران عقد ما سه سال به طول انجامید در این بین طی عملیاتی در منطقه شلمچه هر دوپایم را از دست دادم. پس از بازگشت از جبهه در تاریخ ۲۴ دی ۶۴ جشن عروسی گرفتیم.
حاصل ازدواج من و همسرم چهار فرزند است، که فرزند اولم محمد متولد ۶۶ و متأهل و دندانپزشک است، دومین فرزندم دختر و دارای مدرک فوق دیپلم و دو فرزند دارد، سومین فرزندم دختر و متأهل و دارای یک فرزند است و چهارمین فرزندم ۱۹ سال سن دارد و امسال کنکور دندان پزشکی داده است.
از احساس پدر شدن برای اولین بار بگویید؟
زمانی که فرزند اولم به دنیا آمد همسرم و مادر همسرم میترسیدند پسرم را در آغوش من بگذارند زیرا من پاهایم را از دست داده بودم و نگران افتادن بچه بودند اما به قدری شوق در آغوش کشیدن فرزندم را داشتم که آن را به بدنم میچسباندم انگار گویی عضوی از بدن من است.
روزی که فرزند اولم میخواست به مدرسه برود را به یاد دارم سرویس مدرسه به دنبالش آمده بود اما چون من نمیتوانستم سوار ماشینش کنم مادرش این کار را انجام داد آن زمان بود که آرزو میکردم پاهایم سالم بود تا میتوانستم خودم فرزندم را راهی مدرسه کنم.
فرزندانتان از اینکه شما جانباز هستید و محدودیتهایی دارید گلایهمند نیستند؟
از همان ابتدای زندگی مشترکمان که من جانباز شدم همه زحمات زندگی بر دوش همسرم بود. اما من هم سعی کردم به گونهای دیگر این اتفاقات را جبران کنم تا تنهایی و احساس کمبودی برای خانواده ایجاد نشود. همسرم همیشه میگفت دوست داشتم شما سالم بودید و در کنار یکدیگر با هم قدم میزدیم.
هیچ گاه فرزندانم من را با دیگران مقایسه نکردند و حتی یک بار هم نگفتند کاش پدرمان سالم بود بلکه جانبازی من برای فرزندانم افتخار بود.
به عنوان پدر از فرزندانتان راضی هستید؟
خدا را شکر از فرزندانم راضی هستم زیرا هیچ گاه انتظار نامعقولی نداشتند. همیشه فرزندانم به واسطه جانباز بودن من کنایههایی از دیگران میشنیدند.
باوجود شرایط خاصی که داشتم اما فرزندان موفقی را تحویل جامعه دادم، از همسرم خواسته بودم که هر حرفی را جلوی بچهها بر زبان نیاوریم و همیشه راه و روش صحیح را برای آنها توضیح میدادیم که خوشبختانه هر چهار فرزندم گوش میدادند.
در زندگی هم بچهها یار و یاور من بودند و هم من پشتیبان آنها بودم، همچنین حرف همدیگر را درک میکردیم به همین دلیل مشکلی را در خانواده شاهد نبودیم.
رابطه شما با دخترانتان چگونه است؟
علاقه و وابستگی بین من و دخترانم غیرقابل توصیف است، زیرا اصولاً دخترها احساس و گرایش بیشتری به پدرشان دارند.
همواره به همسرم میگفتم علاوه بر وظایف و احترام بین فرزند و والدین باید رفاقت بین آنها وجود داشته باشد و خدا را شاکرم من و همسر و فرزندانم با یکدیگر رفیق بودیم.
متأسفانه هفت ماه است که همسرم فوت کرده و من نبود ایشان را خیلی احساس میکنم زیرا از همان ابتدای ازدواج در سختیها و شادیها همراهم بود و بار این زندگی را بر دوش کشید.
در گذشته پدر در خانواده از جایگاه ویژهای برخوردار بود اما متأسفانه امروز جایگاه پدران در جامعه فراموش شده است.
توصیه شما به جوانان چیست؟
امروز به جوانانی که قصد ازدواج دارند توصیه میکنم صبر و بردباری در زندگی پیشه کنند تا این گونه شاهد افزایش طلاق در جامعه نباشیم، جوانان قدیم چه دختر و چه پسر با سختترین شرایط زندگی خود را سپری میکردند مانند امروز نبود که با هر اتفاق کوچکی به طلاق فکر کنند.
خواسته شما از مسئولان چیست؟
مسئولان باید بدانند که در هیچ کجای جهان مردمی مانند ملت ایران وجود ندارد زیرا این مردم همیشه در صحنه همواره پشتیان نظام هستند. واقعاً حق مردم نیست با این همه شهید و جانبازی که تقدیم انقلاب کردند امروز با مشکلات معیشتی و اقتصادی فراوانی رو به رو باشند.
از خانوادهتان بگویید؟
من فرزند ارشد خانواده هستم و همیشه احترام پدر و مادر را سرلوحه کار خود قرار دادم و به خودم هیچگاه به خودم اجازه ندادم به پدر و مادرم حتی "تو" بگوییم همیشه به پدر و مادرم گفتم اگر برای شما کاری انجام دادم وظیفهام بوده و تنها خواستهام از پدر و مادر این است که برایم دعا کنند.
سختیهایی که شما به عنوان پدر با وجود جانباز بودن داشتید چه بود؟
همواره سعی کردم که خانوادهام را همراهی کنم و هیچگاه این معلولیت باعث محدودیت من نشده است
توصیه شما به پدر و مادرها چیست؟
از پدر و مادران خواهشمندم هیچگاه در مقابل فرزندانشان به نزاع نپردازند و حرفهای رکیک نزنند زیرا فرزندان آینه هستند و هر کاری را مشاهده میکنند تکرار میکنند والدین باید برای فرزندان خود الگو باشند.
نظر شما