به گزارش ایمنا و بر اساس یادداشتی که غلامحسین شریفی ولدانی، عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات دانشگاه اصفهان به مناسبت زادروز سهراب سپهری در اختیار این رسانه قرار داده است: "سهراب سپهری" به اعتراف خودش اهل کاشان بود و به اقرار شناسنامهاش در پانزدهم مهر ۱۳۰۷ در این شهر دیده به جهان گشوده بود.
او از نوادگان "محمدتقی کاشانی" ملّقب به "سپهر" و مؤلف کتاب "ناسخ و التواریخ" در تاریخ عمومی عالم، از رجال مهم و فاضل عصر قاجار و عضو "مصلحتخانه" ناصری بود که بعداً لقب "لسان الملک" و بعدتر نیز لقب "خان" گرفت. پدر سهراب "میرزا اسدالله" نخستین رئیس تلگراف خانه کاشان بود و مادرش "ماه جبین " خانم چنان که از اسمش پیداست، از جنس طبیعت و "بهتر از برگ درخت" و هر دو بهرهمند از ذوق، دانش، شعر و هنر بودند؛ سپهری "خورده هوشی" و "سر سوزن ذوقی" از آنها به ارث برده بود و به همین جهت پس از پایان تحصیلات ابتدایی و دبیرستان و فارغالتحصیلی از دانشسرای مقدماتی پسران به استخدام "اداره فرهنگ" کاشان در آمد.
در ۲۰ سالگی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و در همین زمان به استخدام "وزارت نفت" درآمد اما گویا بوی نفت چندان به مشامش خوش نیامده بود و پس از هشت ماه استعفا داد تا همچنان به پیشهاش نقاشی ادامه دهد و "گاهگاهی قفسی بسازد با رنگ و بفروشد به شما؛ تا به آواز شقایق که در آن زندانیست، دل تنهاییتان تازه شود" و از این راه "تکه نانی" به کف آرد و به غفلت نخورد.
بدین ترتیب موفق شد در همان دوره دانشجویی نخستین مجموعه شعر نیمایی خود را با نام "مرگ رنگ" منتشر کند. در سال ۱۳۳۲ همزمان با فارغ التحصیلی در رشته "گرافیک" و دریافت نشان "درجه اول علمی"، مجموعه دوم شعر نیمایی خود را با عنوان "زندگی خوابها" منتشر کرد و در چند نمایشگاهِ نقاشی شرکت کرد و سال بعد در بخش "موزههای اداره کل هنرهای زیبا" آغاز به کار کرد و در هنرستانهای هنرهای زیبا نیز به تدریس پرداخت.
از کتاب "اتاق آبی" سپهری میتوان علاقه او را به مطالعه و آثاری که خواندهاست و نیز توجه او را به فرهنگ شرق دریافت؛ به همین جهت به کشورهای افغانستان، پاکستان، هند، چین و ژاپن سفر کرد و نمایشگاههای نقاشی در آنها برپا و حتی مدتی در "ژاپن" اقامت کرد و حکاکی روی چوب را آموخت. او به شعر کهن فارسی و نیز به شعر و ادبیات کهن چین و ژاپن علاقه داشت و دفتر مفصلی از اشعار سنتی او توسط نشر ثالث منتشر شده است که اتفاقاً خالی از ارزش هم نیست.
سهراب اما در علقه به سنتهای کهن نماند و پیوسته در حال نو شدن و آفرینش بود و همین بود که او را واداشت تا از راه زمینی به اروپا و فرانسه برود و در رشته مدرسه هنرهای زیبای پاریس ثبتنام کند. در این راه تا آنجا پیش رفت که وقتی بورس تحصیلی او قطع شد، برای تأمین مخارج زندگی و ماندن در پاریس علاوهبر نمایش و فروش نقاشیهایش ناچار از ساختمانهای بلند مرتبه و چندین طبقه آویزان میشد تا شیشههای آپارتمانها را پاک کند.
او کار برپا کردن نمایشگاهها را تا پایان عمر ادامه داد و مدتی نیز به عنوان سرپرست سازمان سمعی و بصری اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی کار کرد. از مهر ۱۳۴۰ نیز در هنرکدههای تزئینی تهران مشغول تدریس شد. در سال ۱۳۴۱ اما از کلیه مشاغل دولتی کناره گرفت تا همه وقت خویش را به شعر و نقاشی اختصاص دهد و بیشتر آثار بازمانده از او حاصل همین دوران است.
از سپهری علاوهبر یک مجموعه نسبتاً مفصل از قالبهای کهن، هشت مجموعه در شعر نو باقی مانده که پس از مرگ او با عنوان "هشت کتاب" چاپ شده است، علاوهبر آنها یک مجموعه از نقاشیهای وی و همچنین کتابی به نام "اتاق آبی" از او باقی مانده که چاپ و منتشر شده است، "اتاق آبی" نشانگر عمق و گستره مطالعات سپهری در افقهای گوناگون است.
سپهری از معروفترین و خوشنامترین شاعران معاصر است که دارای اندیشهای انسانی، پویا، عمیق، معنوی، خدا محور و طبیعتگرا و دور از تعصبات رایج است.
او که تا پایان عمر هیچ گاه رسماً ازدواج نکرده، از آلودگی روشنفکران و شاعران هم عصر خویش نسبتاً دور بود و آشنایان، معاشران و مصاحبان از او به نیکی یاد میکنند. عموم علاقهمندان سپهری او را با چند شعر مانند "صدای پای آب" میشناسند و به نظر میرسد گزینش، خوشنویسی و چاپ فرازهایی از چند شعر او و همچنین ذوق و صدای گیرای برخی از هنرمندان و خوانش بخشهایی از اشعار او در شهرتش بی تأثیر نبوده است.
شناخت کامل سهراب سپهری اگر چه ممکن است هیچ گاه حاصل نشود، اما بیتردید مستلزم مطالعه همه آثار بازمانده او از جمله شعر، نثر و نقاشی و به ویژه آثار متاخرش و نیز مشاهده رفتارهای او در خلال زندگی روزانهاش که در گفتهها و نوشتههای دیگران بازتاب یافته است _البته به شرط آنکه بتوان به این نقل قولها و ناقلان آنها اعتماد کرد_ و یافتن سرچشمه اشعار، اندیشهها و بارورهای اوست. خوانندگان و مخاطبان وی میتوانند بیشتر بر روی برخی اشعار او مانند "نشانی" و " ندای آغاز" تأمل کنند.
شعری از سهراب
بر آبی چین افتاد، سیبی به زمین افتاد
گامی ماند. زنجره خواند
همهمهای: خندید. بزمی بود، برچیدند
خوابی از چشمی بالا رفت. این رهرو تنها رفت، بی ما رفت
رشته گسست: من پیچم، من تابم. کوزه شکست: من آبم
این سنگ، پیوندش با من کو؟ آن زنبور، پروازش تا من کو؟
نقشی پیدا آئینه کجا؟ این لبخند لبها کو؟ موج آمد، دریا کو؟
میبویم، بو آمد. از هر سو، های آمد، هو آمد. من رفتم، «او» آمد، «او» آمد.
نظر شما