به گزارش ایمنا، روزنامه همشهری نوشت: وقتی از ۹ سالگی شعر بگویی، یعنی دنیایت از همان روزهای بازیگوشیهای کودکانه تا عاشقانههای جوانی و سالهای آرامش سپیدمویی، با شاعرانگی و غزل گره خورده است. محمدعلی بهمنی، شاعری که عاشقانههایش سالهاست بر زبان شعر دوستان زمزمه میشود، وقتی اتفاقی با فریدون مشیری آشنا شد، پیشبینی نمیکرد شعر به شعله روشن وجودش تبدیل شود تا جایی که حالا در ۷۸ سالگی بگوید شعر، تسکین تلخیهای زندگی و داروی همه دردهایش است. با بهمنی از شعر و ادبیات در روزگار تلخیها حرف زدهایم؛ از روزهای خانهنشینی و پناه بردن به شعر. بهمنی فرزند هشتم و تهتغاری خانواده، ۲۷ فروردین ۱۳۲۱ در خانهای با مادر باسواد و پدر بدون سواد، به دنیا آمد. از کودکی بهدلیل علاقه بیحد مادر و برادران به شعر، در مکتب مادر و در مجاورت برادران شعر خوان خود با این کاروان همراه شد. جالب آنکه مادر بر اشعاری که انتخاب میکرد تسلط کامل داشت. درست مثل کسی که کارگردان تئاتر باشد موقع شاهنامهخوانی یا سعدی و حافظخوانی، به بچهها میگفت که کدام بیتها را باید با قدرت و حماسی خواند و کدام بیتها را آرام و نرم.
بهمنی با چنین درسهایی، گامبهگام قد کشید. اما آن سوی دوران کودکی اجبار پدر برای کار کردن به جای مدرسهرفتن بود. ۱۰ سال کمتر داشت که به چاپخانه قدم گذاشت و سروکارش به حروف سربی و رنگ و جوهر و البته متن و اثر افتاد. «شعری برای مادر» خلق دهسالگی بهمنی است آنهم وقتی که استادش فریدون مشیری جوهر شعر گویی را در او مییابد و مشوقش میشود تا زبان بگشاید. سالهای کار همراه میشود با شناخت اهالی شعر و آشنایی و دوستی با شاعران بنامی چون بهبهانی، آتشی، نیستانی، منزوی و دیگران. کمکم ادبیات و موسیقی درهم میآمیزد و در جمع یارانش محمد نوری، شهداد روحانی و دیگر اهالی موسیقی نیز اضافه میشود.
در ادامه گفت و گوی این شاعر با همشهری را میخوانید:
شرایط محیطی، شبیه آنچه با همهگیر شدن یک بیماری تجربه میکنیم، چه تأثیری بر شعر دارد؟
ما ۲ نوع شعر داریم، شعری که خودش در ذهن و فکر شاعر تولید میشود و شعری که تلاش میکنیم آن را بسازیم. متأسفانه ما بیشتر در پی ساختن شعر هستیم و این عیب بزرگی است که تفکر شاعر را میگیرد. شعر، قالبهای از پیش تعیین شده را نمیپذیرد چرا که در ذات خود، رهایی خاصی دارد. اگر شاعری باشی که شعری در ذهنت شکل گرفته و نخواهی آن را پیاده کنی، در حق خودت و جامعه بیرحمی کردهای اما وقتی قصد داری شعری را با توانایی خودت، بهجای خلق کردن، بسازی، اختیار در دست خودت است و میتوانی وقتی شرایط مناسب نیست، این کار را نکنی. البته که چنین شعرهایی، جایگاه خاصی هم ندارد.
بهنظر شما شعر و ادبیات میتواند در این شرایط، به خوب شدن حال روحی ما کمک کند؟
بستگی بهخود افراد دارد. افرادی که با ادبیات آشنایی دارند و به آن نزدیک هستند، شعر برایشان نوعی دارو محسوب میشود. اما اگر کسی از این فضا دور باشد- که تعداد چنین افرادی هم در جامعه ما زیاد است- طبیعی است چنین حرفی را نمیپذیرد. افراد زیادی اصلاً شعر را قبول ندارند. همهچیز به افراد جامعه بستگی دارد که چقدر شعر دوست داریم و چقدر شاعر داریم. خود شعر میتواند دردها را تسکین دهد و حتی بیماری را درمان کند. وقتی شعر میخوانیم در واقع ذوقی داریم که به جای ناله کردن، سراغ شعر برویم. وقتی افراد گلایهای از شرایط دارند، پرداختن به فعالیت هنری آنها را تسکین میدهد؛ فرقی نمیکند این هنر تماشای یک تابلوی نقاشی باشد یا خواندن یک شعر.
برای خودتان شعر در روزهای تلخی و سختی چه کارکردی دارد؟
از نظر من شعر میتواند تسکین باشد. خودم همیشه اینگونه بغضها و دردها و گلایههایم را تسکین میدهم؛ چه با شعر گفتن چه با شعر خواندن. شعر پناهگاه است، شاید نتوانم در حال روحی بد شعر بگویم، اما در همان موقع اگر به خواندن شعری که دوست دارم بنشینم، تسکین پیدا میکنم. من جای دارو، شعر مینوشم و درد را فراموش میکنم.
بهنظر شما بهتر است این روزها سراغ خواندن چه نوع آثاری برویم؟
باید به سلیقه و باور خودمان برگردیم. برای من آنچه خواندنش این روزها لازم است، شعر است. اما شاید دیگری ترجیح دهد فعالیت دیگری را انتخاب کند. باید خودمان راه تسکین را پیدا کنیم. این اشکال وجود دارد که ما حتی به طبیب هم، دردمان را واضح نمیگوییم تا بتواند بهتر کمکمان کند، درحالیکه باید خودمان درد را بفهمیم تا تسکین آن را پیدا کنیم. باید پیدا کنیم که چه چیزی کمک میکند از حال بد عبور کنیم.
خانهنشینی و قرنطینه برای شما چطور میگذرد و چه تأثیری بر فعالیت شما گذاشته است؟
خانهنشینی اجباری در شروع برایمان شکل دیگری داشت، حتی خوشحال بودیم که مدتی را در خانه و کنار خانواده استراحت میکنیم. حتی عدهای از این فرصت استفاده کردند برای سفر رفتن و دچار بیماری شدند. اما بعد از مدتی شرایط عوض شد. بعد از این ماهها، خود من به کلافگی رسیدهام، هرچند که بودن در کنار خانواده را دوست دارم. اما به هر حال این شرایط وجود دارد و باید رعایت کنیم، جانهایی که از دست میروند، عزیزان و هموطنان ما هستند. این شرایط سخت برای همه ما وجود دارد. من سعی کردهام با همین ارتباطات مجازی در کنار دوستانم باشم، شعر و ترانه بخوانم و هم کاریهایم را پیگیری کنم. برای امثال من کار کردن از راه دور ممکن است. اما متوجهم که برای افراد زیادی در مشاغل مختلف، این امکان وجود ندارد و اوضاع سختی دارند. باید ببینیم برای آنها چه میتوان کرد؟ هنرمند میتواند خودش را کمی از فضای اطراف دور کند و در خانه هم به هنر بپردازد، هنر همیشه با آدم هست، اما همه مشاغل این ویژگی را ندارند.
بهنظر شما این دوره همهگیری بیماری، ردپایی بر ادبیات و شعر باقی خواهد گذاشت؟
این اپیدمی تأثیر خود را بر جنبههای مختلف زندگی بشر در جهان گذاشته است. در بافتار شعری، نوعی هست که شعر خود را میبافد و شاعر را وادار میکند آن را خلق کند. گاهی هم حوصله نداریم که صبر کنیم شعر سراغمان بیاید، همان اندازه که ساختار شعر وزنی را بلد شدهایم، سعی میکنیم شعر را بسازیم. در کشور خودمان اتفاقاً چنین شعر گفتنهایی زیاد اتفاق میافتد، کتابی منتشر میشود و شهرت هم برای شاعر به همراه میآورد. شاعر باید در نهایت بهدنبال آن انرژیای باشد که هنر برایش به همراه دارد. آیندهای که از چنین هنری شکل میگیرد، برای فرزندان و نسلهای بعد ماندگار میشود. هنوز که هنوز است ما شعر حافظ و سعدی را میخوانیم و حیف که در تاریخ ما چنین شاعران ماندگاری کمتعداد هستند.
پس شاعر نگاهی هم به آینده دارد؟
شاعر با وجود زندگی در زمان حال، به واقع در زمان خودش زندگی نمیکند. زیست شاعرانه او وقتی شروع میشود یا وقتی دیگران متوجه حضور او بهعنوان یک شاعر میشوند که از آینده بگوید. در زمان حال شعر میسراید اما پایش باید در آینده باشد. از صدها شاعری که در قرنهای گذشته زندگی میکردند تنها ۸-۷ شاعر تا به امروز ماندهاند و در آینده هم خواهند ماند؛ چرا که اندیشهای که داشتند صرفاً برای زمان حال خودشان نبوده است. آنها با نگاه به زمان آینده در زمانه خودشان زندگی میکردند و شعر میگفتند؛ حافظ، سعدی و حتی نیمای بزرگ… تا روزی که نیما آغازگر شعر نیمایی شد غزل هم میسرود، اما هیچکدام از اینها بیانگر فرداهای نیما نبود. هر قدر هم که زمان بگذرد و ما رو به جلو برویم بیشتر متوجه میشویم که نیما چه کرده است. اگر او نبود و شعر نیمایی را آغاز نمیکرد ما همچنان خودمان را دور میزدیم و گذشتههایی را تکرار میکردیم که بارها شنیدهایم و از شعر خودمان هم بهتر و قویتر بودهاند.
بهنظر شما شعر گفتن آموختنی است؟
هر کسی که متولد میشود یک هنر خاص هم با او به دنیا میآید. برای همین است که ما بعداً به سمت یک رشته هنری خاص کشیده میشویم. هنر ما را صدا میکند. اگر مدتی با هنر زندگی کنیم متوجه میشویم این واژه ما را از خودمان میگیرد، اما بعد از چند لحظه چند برابر خودمان و غنیتر تحویل میدهد. اگر نه، میتوانی بنشینی و شعری را بسازی و خودت هم دوستش داشته باشی اما این شعر هیچچیزی به تو اضافه نمیکند چون تویی که به او چیزی اضافه کردهای و نه او به تو. شعر، ناگهانی است که شاعر آن را کشف میکند. اگر بخواهیم درستتر بگوییم این ناگهان است که شاعر را کشف میکند. وقتی میگویم شاعران نباید حرف تکراری بزنند و باید واژگانسازی کنند به این معنا نیست که بنشینند و فکر کنند چه واژههای جدیدی خلق کنند، آنها این واژهها را خودبهخود دریافت خواهند کرد.
نظر شما