به گزارش خبرنگار ایمنا، علی اسفندیاری پدر شعر نو ایران است. او شاعری است که در خصوص نوع شعرسرایی خود با مخالفتهای بسیاری مواجه شد، اما توانست خود را به سمبل و نماد ادبیات معاصر تبدیل کند. دوران کودکی اسفندیاری که بعدها نام خود را به نیما یوشیج تغییر داد آنگونه که خود او بیان میکند در میان قبایل کوهستانی یوش طی شد، نیما خط سیاق زندگی را از پدر، سواد را از معلم ده و هفت پیکر نظامی را از مادر خود فرا گرفت. دامنه مطالعات این شاعر محدود به ادبیات ایران نبود، بلکه در خصوص ادبیات جهان نیز مطالعاتی داشت که برخی از آنها عمیق و دقیق و برخی ناقص و در سطح آشنایی بوده است. همین امر باعث شد که برخی گمان کنند سرودههای او ترجمههایی از اشعار فرانسوی یا برداشتهایی از آن است.
محبوبه خراسانی، استاد ادبیات معاصر در این خصوص به خبرنگار ایمنا میگوید: از میان نخستین کسانی که دست به نوآوریهایی در شعر فارسی زدند، درباره ابوالقاسم لاهوتی، تقی رفعت، جعفر خامنه، میرزاده عشقی و شمس کسمایی بیشتر سخن گفته میشود. این افراد عموماً زبانهای خارجی میدانستند و مباحث روزنامههای خارجی و تحولات شعر فرانسه را دنبال میکردند؛ از طرفی به تغییر و دگرگونیهایی که در شعر انگلستان ایجاد میشد نیز دقت میکردند و قصد داشتند به تأثر از تغییر و تحولی که در شعر اروپا شکل میگرفت، تحولاتی نیز در شعر فارسی ایجاد کنند؛ در واقع آنها این مساله که شعر فارسی نیاز به تحول دارد را درک کرده بودند.
وی میافزاید: به دلیل اینکه نیما یوشیج در مدرسه سن لویی فرانسویهای تهران درس خوانده بود و با زبان فرانسه آشنایی داشت؛ دقیقتر از دیگر شاعران پیگیر ادبیات و شعر فرانسه بود. نکته جالبی که استاد شفیعی کدکنی به آن اشاره میکند این است که با وجود اینکه نیما زبان فرانسه میدانست، اما در هیچ کدام از روزنامهها و مجلات آن دوره شعر فرنگی ترجمه نکرده است؛ بنابراین به دلیل اینکه هیچ مدرکی از ترجمه شعرهای فرانسوی توسط او در دست نداریم از شیوه، تکنیک و سبک ترجمه او در شعر نیز مطلع نیستیم. در حالی که تمام اهالی شعر و ادب آن روزگار که با زبانهای خارجی انس و آشنایی داشتند، نمونههایی از شعر فرنگی را در مجلات زمان خود منتشر میکردند و یا حتی در دیوان و مجموعههای شعر خود نمونههایی از آشنایی با ترجمههای منظوم را گذاشته و منتشر میکردند. به نظر میرسد تشکیک استاد شفیعی کدکنی در این خصوص بی بنیاد نباشد.
این استاد ادبیات با اشاره به دقت نیما در آزاد کردن شعر سنتی از بند قافیه ادامه میدهد: نکتهای که به نظر میرسد مهمتر از دست زدن به ساختار و ترکیب شعر سنتی باشد، جهان بینی و نوع نگاه شعر نیمایی به هستی است. نوع نگاه او است که به این شعر تشخص میدهد و مرزی میان آن و شعر سنتی ایجاد میکند. گرچه جهان بینی در شاعران مختلف بنا بر مجموعه تجربیات، دانستهها، دانش و خلاقیت متفاوت بوده است اما باید گفت آن چیزی که مساله ذهنی شاعران دوره مدرن بوده اساساً متفاوت با عصر سنت است.
خراسانی اضافه میکند: با وجود اینکه محققان بسیاری از "افسانه" نیما به عنوان نقطه عطف شعر مدرن معاصر یاد میکنند، اما نیما در این شعر هنوز به قالب سنتی مسمط وفادار است. در حالی که فضاهایی ایجاد میکند که تمایل به ارائه جهانبینی متفاوتی در مقایسه با آثار سنتی دارد. دکتر محمدرضا روزبه در این مورد میگوید که به هر حال نارساییهای زیادی در زبان شعر افسانه وجود دارد. به دلیل اینکه این نوآوری با نارساییهای زبانی همراه شد، مخالفتهایی در مجامع رسمی ایجاد کرد. اما مساله مهم این است که نیما اعتقاد بسیار عمیقی به کاری که انجام میداد داشت.
نیما؛ موفق در نظر و ناکام در عمل
وی تصریح میکند: نیما تلاش میکرد با پشتکار، اعتماد به نفس، باور به کار، تأمل بر تجربیات ناکام خود و اشعار فرنگی تحولی که میخواهد ایجاد کند را به سویی ببرد که خطای کمتری داشته باشد و این رمز موفقیت او بود. برخی محققان بر این باور هستند که نیما بیش از اینکه شاعر باشد نظریهپرداز است. نیما توانست به دقت مبانی نظری شعر خود را تبیین کند اما زمانی که قصد داشته است همان آموزهها را به صورت عملی بکار بگیرد، نتوانسته است شاخص بودن، برجستگی و حتی دل نشینی که شاگردان او با الگو برداری از خود وی داشتهاند را به دست بیاورد.
این استاد ادبیات میافزاید: به همین دلیل هم بود که در تیر ماه ۱۳۲۵ که نخستین کنگره نویسندگان تشکیل شد، با طعنهها، کنایهها و نگاههای تمسخرآمیز با او برخورد شد. اما او به کاری که انجام میداد ایمان داشت چون بازخورد آن را در فضای اشعار اروپایی و مطالبی که میخواند دیده بود و برای وی مسلم بود که به نتیجه خواهد رسد. نیما با الگو برداری از تحول شعر در اروپا به کار خود ادامه داد تا بتواند به لحاظ نظری ذهنیت شاعران را حتی در همان زمانی که سنت غلبه داشت نیز تغییر دهد.
خراسانی با اشاره به اهمیت سنت برای نیما میگوید: نکته بسیار جالبی در نوع تمایلات نیما جلب توجه میکند و آن اینکه با تمام تجدد، نوآوری، طغیان و عصیانی که در برابر سنت دارد باز هم در پس ذهن او دنیای سنتی حکمفرماست. او در چند شعر میگوید که از فضای شهری خسته است و آرزویی در شعر خود طرح میکند که بسیار تأمل برانگیز است. او میگوید که از پس پنجاه و اندی ز عمر / نعره بر می آیدم از هر رگی / کاش بودم باز دور از هر کسی / چادری و گوسفندی و سگی.
وی توضیح میدهد: یعنی کسی که مهمترین تحول را به لحاظ ساخت و محتوا در طول تاریخ شعر فارسی ایجاد کرد نیز نمیتواند نگاه سنتی خود را مخفی کند. گویی اینکه تمام تلاشها نیما برای ایجاد تحول و دگرگونی در شعر فارسی، کوششی برای ایجاد یک تغییر در روساخت است و این تحول در بنیانهای نظری و تمایلات قلبی او جایی ندارد. این نکته قابل توجهی است که نه تنها در خصوص نیما که در باره بسیاری از تجددخواهان و تحولگرایان میتواند صادق باشد.
نظر شما