پوتین قرمزها؛ خاطرات بازجویی از افسران عراقی

«پوتین قرمزها» خاطرات مرتضی بشیری، بازجو و مدیر مسئول جنگ روانی قرارگاه خاتم الانبیا (ص) در دوران دفاع مقدس است که در مصاحبه‌هایی به همت فاطمه بهبودی، خاطرات خود را از بازجویی افسرهای رده بالای عراقی بیان کرده است.

به گزارش ایمنا، فاطمه بهبودی ماجرای را با بازجویی یکی از این افسرهای رده بالا آغاز می‌کند و با این روش خواننده را به فضای اصلی داستان می‌کشاند. سپس با استفاده از فلش بک به گذشته برمی‌گردد و زندگی راوی را روایت می‌کند. در واقع فصل‌های کتاب بین گذشته راوی تا زمانی که او به مسئولیت جنگ روانی قرارگاه می‌رسد در رفت و آمد است. بخش‌هایی که نویسنده از زندگی شخصی راوی بیان کرده شامل روابط خانوادگی و برادران راوی، تحصیلات و شغل‌های قبلی و فعالیت‌های انقلابی اوست.

بشیری علاوه بر بیان جزئیات بازجویی اسرای عراقی، ناگفته‌هایی را از دوران دفاع مقدس بیان می‌کند که در هیچ کتابی آنها را نمی‌بینیم. نویسنده نیز با پاورقی‌های متعدد این ناگفته‌ها را تکمیل کرده و به بیان جزئیات پرداخته است.

در مقدمه این کتاب می‌خوانیم:

بعدازظهر دلپذیر یکی از نخستین روزهای پاییز ۱۳۹۳ بود که آقای مرتضی سرهنگی، مدیر مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری حوزۀ هنری پیشنهاد نگارش خاطرات مدیر جنگ روانی ایران و عراق، در سال‌های ۱۳۶۵ تا پایان جنگ، را به من دادند. جست‌وجوی کوتاهی دربارۀ آقای مرتضی بشیری مرا به نگارش خاطرات وی مشتاق کرد. پس از اولین جلسۀ دیدار، مصاحبه‌ها پا گرفت و مدتی بعد پوتین قرمزها متولد شد. مرتضی بشیری زبان طنازی دارد و لحن خوش مزاح بر کلام. در عین حال، به‌دقت سخن می‌راند؛ طوری که همواره میان «نگاه کردن»، «دیدن»، و «مشاهدۀ دقیق» او تفاوت چشمگیری وجود دارد.

در طول کتاب، مهمترین ویژگی راوی را انعطاف و عطوفت او در برابر اسرای عراقی می‌بینیم. او در طول کارش به این نتیجه می‌رسد که با خشونت و کینه و انتقام گیری نمی‌توان از اسرای عراقی و افسران متکبر آنان که کینه شیعیان ایرانی را در دل دارند، حرف بیرون کشید. به همین دلیل با آنها از در رفاقت وارد صحبت شده و علاوه بر نمایش دادن هوش و زیرکی بی نظیرش اسرا را گرفتار مهربانی خودش می‌کند تا جایی که بسیاری از آنها خودخواسته با او همکاری و حرف‌های مگو را بازگو می‌کنند.

بشیری حتی امکانات رفاهی را برای اسرای عراقی فراهم می‌کند و با همین ترفندهایش بسیاری از آنها را به اصطلاح نمک گیر خودش می‌سازد. اما بشیری علاوه بر بیان خاطراتش از بازجویی‌ها از همکاران و افراد قرارگاه نیز می‌گوید و گاهی نیز درددلی می‌کند از همکاری نکردن مدیران رده بالا و سنگ اندازی در کارهایش.

در بخشی از این خاطرات می‌خوانیم:

بعد از انقلاب، بازار میتینگ بین انقلابی‌ها، منافقین، و طرفداران کمونیست داغ بود. یک روز روبه‌روی دانشگاه تهران بودم که دیدم یکی از بچه‌هایِ انقلابیِ شمالی با دختر جوانی از هواداران منافقین بحث می‌کند. دختر با حرّافی، شمالی را به سه کنج رانده و گیرش انداخته بود. شمالی سرخ شده و رگ‌های گردنش بیرون زده بود و دختر فرصت صحبت به او نمی‌داد. فقط می‌شنیدم که می‌گفت برادر رجوی این طور… برادر رجوی آن طور...

شمالی خودش را می‌خورد و دختر با خونسردی او را از هم می‌پاشید. رفتم جلو و زدم پشت شمالی و گفتم: «بیا برو.».

گفت: «نه. بگذار حرفم را بزنم!».

دستش را گرفتم، او را کنار کشیدم، و در گوشش گفتم: «عرضه‌اش را نداری، برو!».

از جذابیت‌های خاطرات بشیری، روایت جلسات بازجویی از نیروهای عراقی است که گاه در خلال این خاطرات، مطالب خواندنی از اتفاقات تاریخی نقل می‌شود که فجایع رخ داده در جنگ تحمیلی را بیشتر نمایان می‌کند. از جمله این موارد، بخشی است که به بازجویی از محمدرضا جعفر عباس الجشعمی، سرهنگ دوم نیروی مخصوص، فرمانده تیپ کماندویی سپاه هفتم و حضور او در ام الرصاص اختصاص دارد.

خواننده در طول این مطالعه با بسیاری از وقایع جنگ نیز آشنا شده و بر اطلاعاتش افزوده می‌شود.

در بخشی از کتاب آمده است:

قبل از ملاقات با عبدالرضا، از هم رزمانم خواستم اطلاعاتی را که از او دارند در اختیارم بگذارند. مجموع اطلاعاتی که دریافتم این بود: عبدالرضا فردی متعهد، متدین، اصالتاً کربلایی، و شیعه است. دیگر اینکه همجواری با مرقد مطهر حضرت سیدالشهدا و حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس تأثیر عمیقی در جان و دل عبدالرضا گذاشته و او را در باورهایش ثابت قدم کرده است. عدنان دیوجان، برای اینکه شناختم را از عبدالرضا بیشتر کند، تعریف می‌کرد: چند روز بعد از اینکه مصاحبه عبدالرضا با صدای عربی مرکز اهواز پخش شد و خبر اسارت او به گوش عراقی‌ها رسید، نامادری عبدالرضا، که قبل‌تر به ایران پناهنده شده و در قم ساکن بود، به اهواز آمد تا او را ببیند. مادر را به یکی از اتاق‌ها هدایت کردیم. به عبدالرضا هم خبر دادیم مادرش منتظر اوست. عبدالرضا، هیجان‌زده، خود را به او رساند. مادر تا چشمش به عبدالرضا افتاد، سیلی محکمی به گوش او زد که صدای آن در فضای خالی اتاق پیچید و ما را بهت زده کرد. اشک از چشمان عبدالرضا جاری و گونه‌اش خیس شد. فقط توانست بگوید: مادر جان… که مادر حرفش را نیمه تمام گذاشت و گفت: من مادر کسی که تیغ به روی فرزندان امام خمینی (ره) بکشد نیستم و تو را نمی‌بخشم. بدان خدا هم تو را نمی‌بخشد! مادر بلند شد. شله عربی را محکم به خود پیچید و با قدم‌های بلند به طرف در رفت. در همین هنگام، عبدالرضا با صدای بلند نالید: مادر، من خودم را تسلیم کردم! نگاه غضبناک مادر به طرف عبدالرضا برگشت و گفت: اگر تسلیم شده بودی، الان در بین اسرا نبودی! نگاهی به ما، که ایستاده بودیم، انداخت و گفت: و من جلوی این برادران شرمنده نبودم! با عصبانیت از در بیرون رفت. برادرانی که شاهد ماجرا بودند سر راه مادر را گرفتند و موضوع پناهندگی عبدالرضا را برای او توضیح دادند. مادر، بعد از شنیدن ماجرای تسلیم شدن عبدالرضا، به گریه افتاد. برگشت و فرزند را در آغوش گرفت. او را بوسید و گفت: زنده باشی پسر که روسفیدمان کردی! دستی بر سر عبدالرضا کشید و گفت: پسرم، این کاری که کردی، اضعف الایمان است. ایمانت زمانی کامل می‌شود که در رکاب امامت جهاد کنی و اگر لازم شد، شهادت را بپذیری.

این کتاب ۳۹۲ صفحه دارد و انتشارت سوره مهر آن را در پنج هزار نسخه به قلم فاطمه بهبودی منتشر کرد است.

پوتین قرمزها در ۳۶ فصل به انضمام عکس‌ها و اسناد تدوین شده است. بهبودی در این خاطرات ابتدا مخاطب را با اهمیت خاطرات راوی آشنا می‌کند. او در فصل‌های نخست، بخشی از بازجویی‌های انجام شده را ثبت می‌کند و پس از آن، به زندگی فردی راوی و چگونگی ورود او به جبهه و نقش او در جنگ تحمیلی می‌پردازد.

لازم به ذکر است که سومین دوره پویش «کتاب قهرمان» با محوریت کتاب پوتین قرمزها نوشته فاطمه بهبودی از انتشارات سوره مهر از بیستم آبان ماه ۹۹ توسط مرکز رسانه‌ای شیرازه آغاز خواهد شد و البته مراسم افتتاحیه با توجه به شیوع ویروس کرونا برگزار نخواهد شد.

کد خبر 454543

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.