به گزارش خبرنگار ایمنا، همانطور که فروید هم عنوان کرده است؛ بیشتر اختلالات روانی و الگوهای رفتاری مخرب، کمابیش به بخشی از ناخودآگاه وجودمان مرتبط هستند. همه ما روزگاری کودک بودیم و همچنان این کودک را درون خود نگه داشتهایم. باوجوداین، بیشتر بزرگسالان از کودک درون خود بیخبر هستند و بسیاری از مشکلات عاطفی، رفتاری و دشواریها ریشه در همین ناآگاهی دارند. درون همه ما کودکی وجود دارد که گاهی زخم خورده و آزار دیده است و ما برای فراموش کردن دردی که به او تحمیل کردهایم، سعی میکنیم کودک درون خود را فراموش کنیم.
حال این موضوع یعنی رابطه دوران کودکی و تاثیرات آن در بزرگسالی موضوع نمایشی است که امید نیاز آن را با نام "آتروپین" در جریان داستان زندگی پسری به نام "امیر" روی صحنه برده است. تماشاگر در این اجرا با داستانی روبروست که از زبان "امیر" یعنی شخصیت اصلی داستان روایت میشود. امیر که حالا در حال تجربه دهه پنجم زندگی خویش است، هنوز در گیر و دار مشکلات زندگی با خود در کلنجار است و نمیتواند "پدر"، "اسکندری" و همه آدمهایی که به نوعی جریان اصلی زندگی او را تحث تأثیر قرار دادهاند از یاد ببرد. مردی که در کودکی از شب ادراری بسیار رنج برده است و حالا با افسردگی دست به گریبان است. تجربههایی تلخی چون از دست دادن موقعیتهای شغلی، روابط عاطفی و.. او را رنج میدهد و بر این باور است که همه این شکستها از هشت سالگی او آغاز شدهاند.
خبرنگار ایمنا با امید نیاز، نویسنده و کارگردان نمایش "آتروپین" گفتو گو کرده است که در ادامه میخوانید:
"آتروپین" با چه انگیزه و هدفی نوشته شد و چطور این انگیزه به یک نمایشنامه و در نهایت به اجرا تبدیل شد؟
این مسئله، دوران کودکی همیشه دغدغه من بوده و هست. همانطور که در یادداشت نوشتهام، خیلی وقت بود به این مساله فکر میکردم که دلیل خیلی از مشکلاتی که الان داریم، به دوران کودکیمان مربوط میشود. لابه لای حرفها این مساله تبدیل به ایده شد و چند دقیقه بعد داستان اولین صحنه آن روی کاغذ آمد. انگار که یک دغدغه چندین ساله، بوی تئاتر گرفت. احساس میکنم بیشتر مشکلاتی که در زندگی ما وجود دارد، ریشه در کودکی ما دارد و البته این تئوری در نظریههای بسیاری از روانشناسان مانند یونگ قابل استناد است. به همین دلیل آتروپین را نوشتم و روی صحنه بردم.
آیا در فرآیند نوشتن و اجرایی شدن، فردی به عنوان راهنما یا روانشناس یا مشاور کنار شما حضور داشت؟
در هنگام نوشتن خیر، اما زمانی که کار شکل کلی خودش را گرفت و برای بازبینی آمده میشدیم از دکتر شیرین تبعه امامی، روانشناس و مشاور خواهش کردم که کار را ببینند و از نقطه نظراتشان استفاده کنیم که ایشان عقیده داشتند مسیر درست طی شده است.
پس متن در هنگام اجرایی شدن دچار تغییر نشد؟
طبیعی است که متن در زمان اجرا به مقتضیات زمان و مکان اجرا دچار تغییراتی شد. به عنوان مثال کمی به دیالوگها افزوده یا از آنها کاسته شد. اما تغییر کلی در داستان پیش نیامد.
ما میبینیم که "امیر" در داستان شما به دلیل شب ادراریهای مکرر ناچار به مصرف دارویی به نام "آتروپین" میشود. آیا دلیل خاصی داشت که نام این دارو به عنوان اسم نمایشنامه انتخاب شد؟
قبل از ورود و ساخت داروهای جدید، مصرف "آتروپین" هم برای کودکانی که شب ادراری داشتند و هم به بزرگسالان برای رفع افسردگی و رخوت توصیه میشد. اما دلیل انتخابم برای این اسم یک سمبل و نماد است به عنوان عنصری که میان کودکی و بزرگسالی ما مشترک است. گاهی داروی شفابخشی که باید برای درمان ما تجویز شود مشترکاتی دارد میان کودکی، نوجوانی و بزرگسالی و آن هم نترسیدن و مواجه شدن است. به همین دلیل من به دنبال یک عنصر مشترک میگشتم، مثل دارویی که هم برای کودک و هم برای بزرگسال تجویز میشود و در نهایت به آتروپین رسیدم.
تجربههای بسیاری از کار با کودک مثل "بچههای خاکستری"در کارنامه شما هست. اما این بار یک تفاوت وجود دارد و آن هم حضور پسر شما "ایلیا نیاز" است. به عنوان کارگردان تجربه جدید شما با توجه به حضور پسرتان به ویژه در نمایشی که موضوع آن آسیبهای ناشی از دوران کودکی است، چگونه است؟
بسیار تجربه عجیبی است که برای اولین بار آن را تجربه میکنم. وقتی در مقام کارگردان قرار میگیریم، شاید به نوعی پا روی بسیاری از احساساتمان میگذاریم و به دنبال منطقهای رفتاری و کلامی و دلایل اجرایی میگردیم. پاردوکس بسیار سخت و عجیبی برایم بود که هم باید پدر میبودم و هم کارگردان! بویژه که رابطه احساس عمیقی با پسرم دارم و باید همزمان معلم و کارگردان اون هم میبودم که کار را برای من سخت میکرد. پدر بودن سخت است و وقتی شما در مقام کارگردان مقابل فرزند خودتان باشید آن هم در اولین تجربه صحنهای او، سختی کار دوچندان میشود. یکی از مهمترین چالشهایم این بود که باید سر تمرین به عنوان کارگردان به بازیگرم حرفی بزنم که به عنوان پدر شاید هرگز دوست نداشته باشم. جایی در نمایشنامه دیالوگهایی گفته میشود که بیشتر این شرایط را سخت میکرد. مثل وقتی که پدر نمایش میگوید: "میدونی بابا یعنی چی؟ بابا یعنی بغض، بابا یعنی درد" و پسرش در پاسخ به او میگوید "تو به من اهمیت ندادی!" من خیلی وقتها خودم را جای پدر داستانم میدیدم و پسرم ایلیا که در مقام بازیگر این جملات را بیان میکند. این جملات خیلی من را تحت تأثیر قرار میداد در حالی که نباید اجازه میدادم احساساتم در کارگردانی من تاثیری بگذارد و به لحاظ فنی به کار آسیب بزند. خیلی کارها بود که در لحظاتی به عنوان پدر دلم میخواست آن را انجام بدهم اما به عنوان کارگردان نباید!
در مورد این تجربه با ایلیا هم صحبت کردهاید؟
صحبت کردهایم اما بنظرم چیزهایی میان کارگردان و بازیگر باید پیدا و پنهان باشد. ترجیح دادم که تا پایان اجراها در این رابطه صحبتی نکنیم و بعد از پایان اجراها باهم گفتگو کنیم. تنها این را می دانم که موجی از احساسات در این تجربه بین من و پسرم اتفاق افتاده است، چیزی که جز من و او کس دیگری متوجه آن نخواهد شد، به این دلیل که در شرایطش نبوده است و به همین راحتی هم نیست.
چه لزومی در استفاده از موسیقی زنده برای این نمایش وجود داشت، آن هم در حالی که گروه موسیقی در گوشهای از صحنه و رو به تماشاگران قرار دارند. از سویی شما نیز به عنوان نوازنده ساز دهنی در گروه موسیقی حضور دارید و در جایی از نمایش که لالایی مادر مطرح میشود شما آن را میخوانید؟
موسیقی ما باید روی صحنه میبود تا تماشاگر همه چیز را عیان ببیند چرا که در این نمایش تماشاگر در لحظاتی بازیگر را میبینید که در میانه صحنه میایستد و زنگ در خانه را میزند بی آنکه نه دری وجود داشته و نه زنگی و همه چیز روی صحنه اتفاق می افتد. همچنین ما در گروه موسیقی به یک نوازنده ساز دهنی نیاز داشتیم و کسی را در اصفهان پیدا نکردیم و به همین دلیل خودم این کار را انجام دادم. علاوه بر این به دلیل اینکه بسیاری از بچههایی که دراین اجرا حضور دارند اولین تجربه صحنهای خود را تجربه میکنند، احساس کردم حضور من روی صحنه میتواند به نوعی لازم باشد تا هم بتوانم از لحاظ روحی و روانی به آنها کمک کرده باشم و هم از طرفی با حضورم روی صحنه به عنوان کارگردان اعتقاد خودم را برای به اجرا در آوردن این نمایش و همراهی این اثر بیشتر از کارگردانی که در اتاق فرمان نشسته است اعلام کنم و با حضورم روی صحنه به نوعی امضای مجدد و مهر تاییدی بر اجرا گذاشته باشم.
در این کار سعی کردم از هرچیزی به شکل حداقلی و مینیمال استفاده کنم. من معتقدم از هر توانایی که هر عضو از گروه دارد باید استفاده شود. من در این کار هم نویسنده بودم، هم کارگردان، طراح صحنه و لباس و نوازنده و بار این کار را به عشق آدمهایی که دوستشان دارم به دوش کشیدم. بنظرم "آتروپین" مثل یک شیرینی خانگی است. روحی در این اجرا در جریان است، به این دلیل که حال و هوای آن مثل یک غذای مامان پز و خانگی است نه غذایی که در آشپزخانه یک رستوران با تکنیک تهیه میشود و هیچ عشقی در آن نیست. چه چیز آتروپین را برای مخاطب در عین سادگی جذاب کرده است؟ آیا حضور هنرپیشه یا بازیگر حرفهای؟ استفاده از موسیقی آنچنانی؟ من احساس میکنم روح هنر در این کار پنهان است. شاید یک بوی عطر شاید یک عشق! و همچنین داستانی که مردم با آن همزاد پنداری میکنند. احساس شخصی من در مورد آتروپین این است؛ کاری ساده و بی ادعا که واقعاً مردم را درگیر میکند. در لحظهای با آن میخندد و در لجظه بعدی با آن گریه میکنند.
شما در قسمتی از اجرا که شاید اوج نمایش باشد از موسیقی و ترانه خواننده اسپانیایی "یاسمین لوی" بصورت پلی بک استفاده کردهاید. این ترانه شهرت جهانی دارد و احتمالاً به گوش بسیاری از مخاطبان نمایش آشناست. چرا با توجه به این موضوع و این که ممکن است با شنیدن این موزیک ذهن تماشاگر به جای دیگری پرت شود، از این ترانه برای این صحنه خاص استفاده کردید؟
تئاتر ما از زاویه دید و از زبان امیر بازگو میشود. این خاطره به قدری برای "امیر" قصه ما دردناک است که برخلاف این که در طول تمرینها قرار بر این بود که گروه نوازنده این قسمت را آهنگسازی کند، اما در طول اجرا میبینم امیر در لحظهای که این خاطره خاص را تعریف میکند گروه موسیقی را با این جمله "صبر کن خیلی دردناکتر از این حرفهاست" متوقف میکند. به این دلیل که قصه "آتروپین" از ذهن امیر در حال روایت است، اگر موسیقی جدیدی برای آن ساخته میشد یا موزیکی که کمتر شنیده شده است، این همزاد پنداری را کمتر میکرد. امیر هم مثل آدمهایی که شما می گویید این موسیقی را شنیدهاند، قبلاً آن را شنیده است. پس انتخاب این موسیقی یک انتخاب هوشمندانه بوده است و موسیقیای انتخاب شده که مردم و امیر آن را شنیدهاند، چون امیر هم از مردم است و با آنها خاطرات مشترکی دارد. وقتی شما خوشحال هستید موسیقی را گوش میکنید که قبلاً شنیدهاید نه یک موسیقی جدید خلق کنید. به همین دلیل خواستم که این موسیقی در این صحنه شنیده شود که هم به لحاط معنا و مفهموم متناسب باشد و هم با درد و نالههای آن صحنه خاص هم سو باشد. بسیار از حرفهای آن صحنه در سکوت روایت میشوند. هیچکس نمیداند حقیقتاً اسکندری در مدت غیبت مادر امیر با او چه میکند. یکی از نکات خوب آن صحنه همین است که به جای حرف زدن از خیلی اتفاقات، آنها را با حرف و موسیقی نشان میدهیم و تماشاگر میتواند حدس بزند که اتفاقات دیگری برای امیر رقم خورده است.
حرف آخر؟
افتخار میکنم به حضور بچههایی که در این گروه، مؤمنانه و شرافتمندانه برای اجرا تلاش میکنند. اگرچه شاید تجربه اول آنها باشد.
به گزارش ایمنا نمایش " آتروپین" به نویسندگی و کارگردانی امید نیاز تا هفتم مرداد ماه از ساعت ۱۹ در تماشاخانه ماه روی صحنه میرود. امیر اصفهانی، ایلیا نیاز، علیرضا هوشیار، مونس پورفاتحیان، احمدرضاصادقی، محمد نظری، رامین کلانتری و رضا کریمی در این نمایش نقشآفرینی میکنند.
نظر شما