به گزارش خبرنگار ایمنا، زیر سایه بلند کوه صفه، آرامستانی بی هیاهو آرام و قرار گرفته که درهایش جز برای هم کیشان آنان که در زمینهایش غنوده اند، باز نمیشود.
این بار اما قاعده عزلت گزینی آرامستان ارامنه اصفهان برهم خورده و در چهارمین سالمرگ "زاون قوکاسیان" کارگردان، منتقد و مولف سینما، جمعیتی که خود و هویت شغلی خود را مرهون رفاقتهای او میدانند اینجا در دل اسپند آتش شده بر مزارش گرد آمده اند تا یادش را فراموش نشدنی نگاه دارند.
تعریفهای همراه با بغض نزدیکانش که بالای پیکر خفته در خاک او ایستاده اند و به لبخندش زل زده اند، راوی مهربانی های پدر نقد سینمای اصفهان است که جوان های زیادی را راهی و نامی سینمای امروز کرده است؛ چه خوب که تندیس او را ساختند و چه خوب که با گذشت چهار سال، هنوز در سالمرگش گرد هم می آیند و چه زمان بهتر از صبح جمعه؛ صبحهای جمعه زاون خیلی معروف است "صبح جمعه هر هفته خانه او جمع میشدیم و خوش و بش میکردیم؛ او رفته اما هنوز دربین ما حضور دارد، نشانه آن هم همین است که امروز یک بار دیگر ما را دور خود جمع کرده تا از انسانیت او بگوییم. هیچگاه دروغی از او نشنیدم، یک انسان به تمام معنا و یک کوهی از امید و انرژی بود."
شاید تصور امید بخشی او با حضور جوانترهایی که در این آرامستان جمع شدهاند، قابل پذیرشتر باشد، حتی از اینکه او چگونه دستهای جوان سینمای اصفهان را برای رشد میگرفت نیز روایت میشود "درِ خانهاش برای همه باز بود به ویژه جوانترها؛ بارها میشد که کارگردانان جوان فیلمهایشان را برای نقد به او نشان میدادند، ما آن فیلم را قابل قبول نمیدانستیم اما زاون حتی اگر فیلم ضعیفی ساخته میشد، کارگردان ناامید نمیکرد، با حرفهایش او را از انگیزه پر میکرد. میدیدم که گاهی دانشجویی به او زنگ میزد و زاون امکان پاسخ نداشت اما در اولین فرصت به او زنگ میزد و بابت جواب ندادن آن تماس عذرخواهی میکرد؛ آنقدر خود را وقف جوانان کرده بود و به آنان شخصیت میداد که شاگردانش او را بی اندازه دوست داشتند."
اما قوکاسیان، چگونه به مرد بزرگ سینمای اصفهان تبدیل شد؟ هوشنگ مظاهری زاون قوکاسیان را اینگونه تصویر میکند "او بهخاطر شغل پدری مدام در چهارباغ درحال رفت و آمد بود، همین رفت و آمدها باعث شد تا با سینما آشنا و هر روز علاقهاش به آن بیشتر شود؛ آشنایی او با افراد بزرگ و همنشینی با آنها بیشترین تاثیر را در ساختن شخصیتش داشت به همین دلیل در دهه ۶۰ شخصیت دیگری پیدا کرد و انگار پوست انداخت."
آدمی هرچه بزرگتر باشد، غم فقدان او سنگینتر است و این غم هنوز برای آنان که زاون را به خاطر دارند و پیش از ظهر جمعه خود را با نام و یاد او سپری میکنند تازگی دارد، دست گرم حمایتهای او اکنون تبدیل شده به سوگوارههایی که شاگردانش در میان جمع ۵۰ ، ۶۰ نفری حاضر با اشک میخوانند؛ خاطرات خود را با استادشان در قالب شعر درآوردهاند تا سخنشان مانا بماند.
آفتاب که عمود بتابد، یکی یکی مهمانان زاون را از مزارش بدرقه میکنند تا سکوت عمیق این آرامستان بماند و چندتایی قبر که تنها نیستند و آخر هفته خود را با عزیزانشان سپری می کنند.
از شعر و تعریف و تمجیدها و نیایشهایی که دوستداران زاون از او و بر مزار او به زبان آوردند اگر بگذریم، میماند غربت سرد آرامستان ارامنه اصفهان که چهرههای بزرگ در دل خود کم ندارد اما سنگ قبرهای شکسته آن روی دیگر زندگی جماعت ارامنه شهر را نشان میدهد، روی دیگری که عظمت مردان و زنان ارمنی این شهر را به تندباد فراموشی سپرده است.
شاید اقلیت باشند اما اقلیت عزیزی که دیگر مهمانان بیپناه اصفهان نیستند بلکه میزبان برشهای تاریخی مهم این شهر اند؛ اگرچه خیلیهایشان مهاجرت را برگزیدهاند اما هنوز هم آنهایی که ماندهاند با ارزشاند برای هویت فرهنگ و هنر این شهر.
نظر شما