به گزارش ایمنا، برگشتن به خانه همیشه حس و حال خوبی دارد اما اینجا همه چیز فرق می کند، اینجا این آدم ها حرف برگشتن که می شود بغض می کنند، دلشان می خواهد زمان بایستد و در همین مکان و زمان بمانند.
این حکایت زائرانی است که به کربلا رفته اند و در حال برای بازگشت به خانه در مرز چذابه حضور دارند.
از سویی سرخوش از زیارت اباعبدالله الحسین(ع) هستند و ازسویی غم و دلتنگی خیلی زود به سراغشان آمده است، این آدم ها لحظه هایشان پراز هوا و هوس و وسوسه شده اما هوا و هوسی با بوی کربلا و وسوسه ای از جنس حسین (ع) دارند. گویا تلخ ترین بازگشت خود را تجربه می کنند. آخر اینها عاشق رفتن هستند؛ رفتن با پای پیاده، لبیک گویان تا کوی عشق و دلدادگی.
در کربلا دنیایم عوض می شود
در میان جمعیت نزدیک به یکی از گیت های خروجی چشمم به زوج جوانی می افتد که با اندوه به زائران در حال رفتن به کربلا می نگرند گویا دل دل می کنند که در میان شلوغی جمعیت پنهان شوند و به آن سوی مرز بروند اما چمدان هایشان گواه بازگشت آنها از بین الحرمین است.
به سمتشان می روم از زن جوان دلیل نگاه های غمگینش را می پرسم، می گوید: دلم می خواهد همین حالا دوباره برگردم اصلا خسته نمی شوم از دیدار کربلا.
وی که اهل شوش است و کودک پنج ساله اش را در آغوش دارد، می افزاید: دومین بار است که به کربلا رفته ام، در کربلا عمر دوباره می گیرم، دنیایم عوض می شود و احساس می کنم آدم دیگری شده ام.
همسرش وارد صحبتمان می شود و می گوید: اولین باری بود که به کربلا رفته بودم، آدم تا نرود نمی تواند درک درستی از آن عظمت و شکوه داشته باشد.
سعید رشتی پور می افزاید: مسیر طولانی بود اما هیچگونه خستگی حس نکردیم چرا که اجباری در کار نبود و همه از سر عشق وارد این مسیر با پای پیاده شده بودیم.
وی با صدایی بریده بریده ادامه می دهد: با وجود اینکه هنوز ساعاتی از بازگشتم نگذشته اما به حال تمام زائرانی که در حال رفتن به کربلا هستند حسرت می خورم. آدم وقتی به پابوس آقا می رود باید دل شیر داشته باشد که طاقت برگشتن داشته باشد.
سعید با بیان اینکه قصد کرده ام از این پس هرسال با پای پیاده و با همسر و فرزندم به کربلا بروم، حضور پرشور زائران حسینی را یک مشت محکم بر دهان استکبار و دشمنان شیعه می شمارد و به نگاه های پر از حسرتش به زائران حاضر در گیت خروجی ادامه می دهد.
قصد کرده ام تا وقتی زنده هستم هیچ اربعینی را از دست ندهم
رویم را برمی گردانم و یک پیرزن کوتاه قد و ظریف اندام توجهم را جلب می کند از موقعیت حرکتش متوجه می شوم که زائری بازگشته از حرم است.
درحالی که دستش در دست دخترش است، اظهار می کند: نامم قیده گریزی است و ۶۶ سال دارم. اولین بار بود که به کربلا رفته بودم و خیلی خوشحالم.
قیده خانم فریاد زنان می گوید: حسین (ع) خواست که من در این سن به پابوسش رفتم و قصد کرده ام تا وقتی زنده هستم هیچ اربعینی را از دست ندهم.
با وجود سن و سالی که دارد اما آنقدر پرشور و چابک نشان می دهد که گویا دیدار حسین (ع) جوانش کرده است به نشانه خداحافظی دستانش را بالا می برد و می گوید: این پیاده روی برایم هیچ خستگی نداشت، با ذوقی وصف ناشدنی جمله اش را تکرار می کند و با خانواده اش به سوی خانه حرکت می کند.
راه بهشت را پیمودیم
همینطور که به دنبال سوژه هایی برای گفتگو می گشتم به پسر جوانی برخورد کردم که پارچه سبزی را به کمر خود بسته بود. بدجور در میان جمعیت خودنمایی می کرد.
مسیر حرکتش گواه بازگشتش از حرم بود به سمتش می روم تا سلام می کند لهجه اش به من می فهماند که از راه دوری آمده است. نامش ابوالفضل مظفری است. ۳۰ سال دارد و ساکن یزد است.
وی که تاکنون دوبار به کربلا رفته در خصوص حس و حالش می گوید: راهی که رفتیم، راه بهشت بود. واقعا در مسیر که پیاده می روی حس می کنی ملائک از تو مراقبت می کنند.
ابوالفضل می افزاید: هیچ خطری در راه ما را تهدید نمی کرد. امام حسین (ع) خودش ما را پشتیبانی کرد، راه کربلا برای همه هموار است امیدوار هستم که این راه همیشه مستدام و پابرجا باشد.
ابوالفضل سراسر شور و انرژی بود جمله «این راه، راه بهشت است» را چندین بار با همان لهجه شیرینش تکرار کرد و گفت: «امام حسین (ع) کارش خیلی درست است، خودش می طلبد و خودش به سلامت بر می گرداند». اینها را گفت و با یک لبیک یا حسین بلند، مسیر بازگشت را ادامه داد ...
مات و مبهوت در جمعیتی مانده ام که یا حسینی شده اند یا می روند که حسینی شوند.
گیت های خروجی پر از آدم هایی است که با یک نگاه کوچک نیز می توان فهمید که از نظر نژاد، زبان و سن چقدر متفاوت هستند.
ساعت حوالی ۲۳ شب است اما شور و هیجان در همه بیداد می کند به هرسو که می نگری پرچم و کوله پشتی، زائر و خادم خودنمایی می کند. اینها آمده اند تا بیابان چذابه را از تنهایی در بیاورند. آنقدر جمعیت زیاد است که اتحاد شعیه و عشق به حسین با یک نگاه معنی می شود.
زیارت اربعین امسال با وجود تهدیدهای دشمن طعم دیگری برایم داشت
همانطور که به دنبال زائران از سفر بازگشته می گردم به یک زائر۵۲ ساله اهوازی برخورد می کنم که تاکنون ۱۲ بار به کربلا رفته است.
عبدالامام ناصری اظهار می کند: شوق دیدار ضریح آقا امام حسین (ع) هر سال برایم تازه تر می شود. با وجود اینکه ناراحتی قلبی و سنگ کلیه دارم اما امسال نیز۲۰۰ کیلومتر پیاده روی کردم تا به معشوقم برسم.
این زائر بازگشته از کربلا که ساکن اصفهان است، ادامه می دهد: با خودم عهد بسته ام هر سال در ایام اربعین به زیارت کربلا بروم چون همین من و شما هستیم که حماسه پیاده روی اربعین را خلق می کنیم تا چشم دشمنانمان را با این اتحاد حسینی کور کنیم.
خنده های از روی شوق چند پسر جوان در هنگام عبور از گیت برای بازگشت به خانه برای لحظاتی توجه همه را به سمت آنها جلب می کند.
گویا به یک موفقیت عظیم دست پیدا کرده اند.
به سمتشان می روم و علت این همه خوشحالی را جویا می شوم، یکی از آنها جلو می آید و می گوید: تا کنون دوبار به کربلا رفته ام اما امسال با وجود توطئه ها و تهدیدهای دشمن طعم دیگری برایم داشت.
فرزاد که ۲۴ ساله و ساکن فلاورجان است، ادامه می دهد: قیافه ام خیلی امروزی و به قول معروف فشن است اما مهم این است که دلم حسینی است و ایمان دارم که آقا امام حسین نیز هوایم را دارد و حاجاتم را روا می کند.
موکب ها همچنان فعال، خادمان همچنان در حال پذیرایی...
همانطور که در حال گفتگو با فرزاد بودم در آن سوی مسیر، دختری که درحال پاک کردن اشک چشمانش بود به من اشاره کرد. به سمتش رفتم پرسید خبرنگار هستی؟ با لبخند به او گفتم بله. گفت امسال خواب زیارت آقا را دیده بودم درست چند روز پیش؛ همین که از خواب بیدار شدم بدون هیچ تصمیم قبلی، برای دریافت ویزا اقدام کردم و با یک چشم برهم زدن خودم را در حیاط کربلا و بین الحرمین دیدم.
محبوبه همانطور که اشک هایش را پاک می کرد، ادامه داد: فکرش را هم نمی کردم که اینگونه و به این سرعت خوابم تعبیر شود، نمی دانم چه کار خوبی کرده بودم که پاداشش زیارت اباعبدالله الحسین بود اما همین را می دانم که از این پس باید آدم دیگری شوم باید آنقدر خوبی کنم که هرسال پاداشم بین الحرمین و پیاده روی اربعین باشد.
وقتی از وی می پرسم تو که زیارت هم کرده ای پس دلیل این همه گریه چیست؟ با صدایی پر از بغض می گوید : باورم نمی شود. هنوز باورم نمی شود که حسینی شده ام. می خواهم همینجا بمانم و زائرانی را که به کربلا در حال عزیمت هستند را نگاه کنم.
ساعت به ۱۲ بامداد رسیده اما هیاهوها بیشتر می شوند. هنوز همان داستان تکراری اما شیرین آمدن ها و رفتن ها در چذابه در حال تکرار است.
اتوبوس ها هنوز هم بازار جابه جایی هایشان داغ داغ است، هنوز هم گروه گروه، جوان و پیر و مرد و زن در حال رفت و آمد هستند.
موکب ها همچنان فعال، خادمان همچنان در حال پذیرایی از زائران و نیروهای بسیج و انتظامی و راهور هم پابه پای همه در حال خدمت رسانی هستند.
اینجا در چذابه انگار گذر زمان معنا ندارد، شب و روز برایشان یکی شده است، خستگی بی معنا و دل ها همه سراسر شور حسینی دارند. اینجا در چذابه، هدف همه بین الحرمین و رسیدن به حسین (ع) و زیر لب همه نیز ذکر «یا اباعبدالله الحسین و لبیک یا حسین» طنین انداز است.
آری اینجا در چذابه گذر زمان معنا ندارد و همه آنهایی که بازگشته اند دلهایشان در بین الحرمین جا مانده و تاب بازگشت به خانه را ندارند.
اینجا همه فقط رفتن به سمت کربلا را می خواهند، فقط یک جمله و تمام : اینجا هر کسی که از کربلا بازگشته، برای رفتن دوباره دل دل می کند.
نظر شما