«بعد از امن شدن منطقه، برای برداشتن پیکر شهدایمان حرکت کردیم. انفجار، پیکر شهدا را تقریباً از بین برده بود. پیکرها به علت ماندن زیر آفتاب و باران باد کرده و سیاه شده بودند. بچهها اولین بارشان بود که با بدنی بیجان آن هم به این شکل دلخراش روبهرو میشدند. مبهوت ایستاده بودند و فقط نگاه میکردند.»
«در حالی که ما با شط فاصله چندانی نداشتیم، برای برداشتن آب نمیتوانستیم به آن نزدیک شویم؛ چون از آن طرف شط به سمت ما تیراندازی میشد. بچهها با این قضیه کنار آمده بودند و بین خودشان میگفتند: رسم فرات همین است؛ کسانی را که نزدیکش هستند، تشنه نگه میدارد.»