«بعد از نماز، شهید زینالدین آیهای از قرآن را خواند و شروع به معنی و تفسیر آن کرد، بهقدری مسلط بود که مجذوب تفسیر او شدیم. بیشتر از آن تعجب کردیم که در چنین شرایط و مشغله کاری زیاد و اداره کردن یک لشکر چندهزارنفری و محدودیتهای جبهه جنگ، باز هم قرآن خواندن را فراموش نکرده است.»
«ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیادهاش کردند، ترسیده بود. تا تکان میخوردیم، سرش را با دستهایش میگرفت. آقا مهدی با او دست داد و دستش را رها نکرد، رفتند پنج شش متر آن طرفتر. گفت: برای او کمپوت ببریم.»