آتش توپخانه
-
امیر سپهبد شهید علی صیادشیرازی در آیینه خاطرات دو همرزم(۲)؛
فرهنگمردی که دلتنگ آسمان بود
«آن موقع صیادشیرازی، فرمانده نیروی زمینی بود. تقدیرها انجام شد و نوبت به من که رسید، به محض دیدنم گفت: «یوسفی، افسر شدی؟! میدانستم با پشتکاری که داری، حتماً موفق میشوی، خوشحالم که این تواناییها را داری.»
-
روایت یک امیر ارتشی از جبهه غرب (۲)؛
فرهنگشهرهای خالی از سکنه
«جایی که دیگر احساس کرده بودیم جنگ تمام شده است، در روستایی کنار دریاچه زریوار، عراقیها بمب خوشهای روی مهمات ما ریختند که این کار باعث انفجار شد؛ شدت انفجار آنقدر بود که بچهها نتوانستند از سنگر خارج شوند، حتی ماشین آتشنشانی هم نمیتوانست جلو بیاید.»
-
روایت یک امیر ارتشی از جبهه غرب؛
فرهنگهمنشینی با موشها زیر آتش دشمن
«اواخر اردیبهشتماه بود که به دشت دیره رفتیم، جایی که عراقیها قبل از ما آنجا بودند. کنار رودخانه موضع گرفتیم. اجساد زیادی از عراقیها آنجا بود و منطقه بسیار آلوده شده بود، به قدری که اگر سفرهای پهن میکردیم، موشها به ما حمله میکردند و ما باید با دست آنها را پس میزدیم.»