به گزارش خبرگزاری ایمنا از خراسان شمالی، دفعات قبل که به راهیان نور میرفتم، راویان میگفتند شما دعوت شدهاید؛ شهدا به صورت خاص و انحصاری شما را دعوت کردهاند.
در مقابل این حرف واکنش خاصی نداشتم، با خود میگفتم خُب، هر سال که ثبت نام کنی قطعاً مسافر خواهی شد! پس آنچنان هم خبری از دعوت اختصاصی نیست.
امسال، سال آخری بودم و اعلام کردند که به علت محدودیت اعزام، دانشجویان جدیدالورود یا سفر اولی در اولویت هستند و شرمنده باقی داوطلبان هستیم.
سال آخری بودم و درگیر مقدمات ازدواج؛ بالاخره قسمت شد و چند لحظه پیش از بانگ الله اکبر در شب ۲۲ بهمن، خطبه عقد با همسرم را جاری کردند، چه سعادتی بالاتر از آنکه شما در شب پیروزی انقلاب اسلامی به معشوق برسی؟
از فردا دچار یک خواسته عجیب شدم؛ همسر اصرار داشت که امسال باید به راهیان نور برویم؛ میگفت من تا حالا تجربه سفر راهیان نور نداشتم و میخواهم بروم؛ آن هم نه تنها، با تو!
تنها راه مسافرت راهیان نور با دانشجویان، حضور به عنوان زوج کاروان بود، از طرفی چوب خط من برای سفر پر شده بود و اجازه ثبتنام نداشتم و به همسرم گفتم شما از دانشگاهت که با دانشگاه من متفاوت بود، تقاضا کن تا زوج آن کاروان شویم.
پس از یکی دو روز سرگردانی، اعلام کردند که زوج دیگری را هماهنگ کردیم و شرمنده شما هستیم؛ این طور شد که دستمان از همه جا کوتاه بود و موضوع سفر مشترک راهیان نور، کنسل میشد.
چند روزی گذشت؛ حوالی ساعت ۱۴ بود و در شهر میگشتم. تلفنم زنگ خورد؛ شماره ناشناس بود، پاسخ دادم و او خودش را معرفی کرد؛ مسئول بسیج دانشجویی یکی دیگر از دانشگاههای شهر بود.
سلام علیکی کردیم و گفت: جسارتا؛ میدانم زمان خوبی هم برای این درخواست نیست، شرمنده هستم، اما امشب راهی راهیان نور هستیم و زوج کاروانمان به دلایلی سفر خود را کنسل کردهاند، شما میتوانید به عنوان زوج همراه ما شوید؟
در حالی که لبخند رضایت بر لبانم نقش بسته بود با اندکی تأمل گفتم: چقدر دیر خبر دادید برادر جان! پنج شش ساعت دیگر عازم هستید، خیلی هماهنگ کردن سفر در این مدت سخت است. پاسخ داد که میدانم؛ اما چارهای نداشتم.
خلاصه با اندکی تعارف پذیرفتم. بلافاصله شماره همسرم را گرفتم و با غرور گفتم: خانم، شوهرت را دست کم گرفتی؟ راهیان نور را جور کردم، آمادهباش که امشب راهی هستیم که او هم با شوق پذیرفت و همان شب راهی شدیم.
زوج کاروان بودن جدای از شیرینیهایش، مسئولیتهایی هم دارد که میشد عیار خود و همسرم را بیشتر بسنجم؛ از ارتباط گرفتن با سایرین تا مدیریت بحران که در راهیان نور کم پیش نمیآید.
به این ترتیب نخستین سفر دونفره خانواده ما آغاز شد، سفر به مناطقی که خون پاک جوانان این سرزمین ریخته شده بود؛ جوانانی که بعضی از آنها متأهل بودند و فرزند داشتند، برخی نیز به مادرشان قول داده بودند تا بعد از جنگ، به خواستگاری بروند.
در این سفر متوجه شدم همسرم از آنچه فکر میکردم شرایط بهتری دارد؛ او توان مدیریت و غلبه بر مشکلات را دارد، در سختیها به راحتی تسلیم نمیشود و میتواند فضا را کنترل کند و همه اینها به برکت دعوت شهدا بود.
امسال معنی دعوت را فهمیدم، دعوتی از جنس خانوادگی که برای من و همسرم رقم خورد؛ تنها چند روز پس از عقد رسمی.
این بار در محضر شهدا عهد کردیم که پای یکدیگر بمانیم و زندگی خود را برای رضایت ولی عصر (عج) بسازیم.
نظر شما