به گزارش خبرگزاری ایمنا، ایران همیشه در طول تاریخ دارای قهرمانانی غیور و نامدار بوده است که برای ایران و حفظ خاک آن حتی از جان خود هم میگذرند؛ از رستم و آرش کمانگیر گرفته تا امروز که حاج قاسم آن علم را به دست گرفت و با غیرت از مظلومان دفاع و در این راه به جایگاه رفیع شهادت رسید.
حاج قاسم سلیمانی به ما و جهانیان نشان داد که یک مسلمان واقعی چه خصلتی دارد، نشان داد که نتیجه با خدا بودن همان پادشاهی کردن است، عاقبتبخیری را همراه دارد، جسارت و نترس بودن را تقویت میکند و از ما یک انسان متفاوت میسازد، بهطوری که میتوان آن را مکتب و سرلوحه زندگی قرار داد.
امروز و به مناسبت ایام سالگرد شهادت سردار سلیمانی میخواهیم ببینیم که او از منظر اطرافیانش چه کسی بود و چه شخصیت و ویژگیهایی داشت؛ در همین راستا در ادامه به گفتوگو با زهرا طالب، همسر شهید ناصر توبهایها پرداختیم.
شهید ناصر توبهایها هفدهم دی ۱۳۴۱ در نجفآباد اصفهان به دنیا آمد در ۲۱ سالگی فرماندهی یکی از گردانهای لشکر ۴۱ ثارالله کرمان را بر عهده داشت که در آن زمان حاج قاسم سلیمانی در سمت فرماندهی لشکر خدمت میکرد و این ارتباط تا سالها ادامه داشت؛ سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وقتی نزدیک ایام عید میخواست به کرمان و به دیدار والدین خود برود به این خانواده جانباز تلفن میزد و میگفت من دو روز به خانه شما میآیم. به خانه او میرفت. جانباز را استحمام میکرد، تخت او را آماده میکرد و در این دو روز به همسر جانباز میگفت کار آشپزخانه هم به عهده من است؛ دو روز خدمتگزاری این جانباز قطع نخاعی را داشت و سپس به سمت کرمان میرفت؛ این جانباز در دی ۱۳۹۲ به دیار حق شتافت و در ادامه گفتوگوی ایمنا با همسر وی را میخوانید:
ایمنا: آشنایی همسر شما با حاج قاسم از چه زمانی و چطور رقم خورد؟
طالب: همسر من فرمانده گردان خطشکن لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بود و آن موقع حاج قاسم نیز فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله بودند. همسر من در گردان ایشان مشغول به خدمت بود و باهم دوست بودند.
همسر من جانباز شد، مجروحیتی برایش پیش آمد که از هوش رفته بود و جزو شهدا بین پنبه و پلاستیک در سردخانه قرار گرفت و تقریباً سه روز آنجا بود تا زمانی که با شهدا به اصفهان منتقل شدند؛ این داستان تا آنجا پیش رفت که حاج قاسم و دوستانشان نیز فکر میکردند که ناصر شهید شده است.
در هواپیما هنگامی که ناصر را به اصفهان میفرستند، متوجه میشوند که جلوی دهانش بخار است و او را به بیمارستان میرسانند.
پس از اینکه همسرم به بیمارستان منتقل شد، بیهوش بود و تا از کما دربیاید و حافظهاش را به دست بیاورد، حدود یک سال زمان برد. پس از این بازه وقتی که شرایطش بهتر میشود، به برادر خود میگوید که نامهای برای حاج قاسم بنویسد تا ببیند حاجی چطور است؟ نامه که میرود کرمان، آنها تازه متوجه میشوند که ناصر شهید نشده و زنده است.
آن زمان در کرمان برای ناصر مراسم هفته، چهلم و سال هم گرفته بودند، اما بعد که متوجه میشوند او زنده است، همه به دیدنش میآیند؛ بهطوری که مادر همسرم میگوید، آن زمان اتوبوس اتوبوس میآمدند تا ببینند او زنده است یا خیر.
از آن به بعد که همسرم قطع نخاع و نابینا میشود و دیگر نمیتواند برگردد، خود حاج قاسم به دیدن ایشان میآمدند، بعد از اینکه ما با هم ازدواج کردیم و من نیز به واسطه همسرم با حاجی آشنا شدم.
ایمنا: زمانی که حاج قاسم را برای نخستینبار دیدید را بهخاطر دارید؟
طالب: نخستین باری که حاجی را دیدم کم سن و سال بودم و فکر نمیکردم یک فرمانده لشکر اینقدر گرم برخورد کند.
ازآنجایی که آن زمان موبایل نبود، وقتی من، پدرم، همسرم و یکی از دوستانشان به کرمان رفته بودیم و در مهمانسرای سپاه مستقر شدیم، به حاجی اطلاع دادند که ما آنجا هستیم و حاج قاسم به آنجا آمدند و گفتند: «ناصر چرا آمدید اینجا؟» و همانجا بود که ما را به خانه خود بردند، پذیرایی کردند و اجازه ندادند که ما در مهمانسرا بمانیم. حتی اجازه ندادند که ما جای دیگری و پیش دوستان دیگر همسرم برویم و میگفتند اینبار برای من آمدید و باید همینجا باشید.
برای من خیلی عجیب بود که حاجی اینقدر آدم بزرگوار، بامحبت، فوقالعاده و خاص بودند، بهطوری که نمیتوانم او را توصیف کنم.
ایمنا: پس از شهادت همسرتان هم حاج قاسم با شما ارتباط داشتند؟
طالب: بله؛ خود حاجی از ما خواستند که به تهران برویم و دلیل اصلی بودند که ما به اینجا آمدیم.
ایمنا: با شنیدن خبر شهادت حاج قاسم چه حس و حالی داشتید؟
طالب: برای ما بارها و بارها پیش آمده بود که دوستان زنگ میزدند و میگفتند که شنیدهایم حاجی شهید شده است! واقعیت دارد یا نه؟ و ما این طرف و آن طرف زنگ میزدیم، میگشتیم و میپرسیدیم که آیا درست شنیدهایم یا خیر؟ و میگفتند که نه اشتباه است و خوشحال میشدیم و هر بار اینگونه پیش میرفت.
اما یکبار ساعت پنج صبح یکی از دوستان ما از اصفهان به ما زنگ زد و گفت که دختر من دیشب حرم امام رضا (ع) بوده است و آنجا اعلام کردند که حاجی شهید شده است، شما خبر را شنیدهاید؟ بعد من گفتم که نه غیرممکن است و این خبر اشتباه است.
آن شخص از من خواست که تلویزیون را روشن کنم و وقتی تلویزیون را روشن کردم، و زیرنویس را دیدم، شوکه شدم و حالم بد بود؛ با پریشانی به دوستانشان زنگ میزدم و میدیدم که صدایشان گریان است و آنجا بود که متوجه شدم خبر واقعی است...
ایمنا: یکی از تصاویر پربحث این چند روز در فضای مجازی، تصویری است که حاج قاسم همسر شما را در آغوش گرفته بود؛ ماجرای آن تصویر چیست؟
طالب: حدود سال ۱۳۷۴ بود که همراه حاج قاسم و خانوادهاش به چادگان رفتیم و بچهها برای قایقسواری رفتند و به حاج قاسم گفتند شما هم بیایید، اما ایشان قبول نکردند و گفتند من کنار ناصر نشستهام اما همسرم به ایشان تاکید کرد که با بچهها بروند، اما خودشان نمیرفتند.
حاج قاسم از من پرسیدند چرا ناصر نمیآید و پاسخ دادم که نمیخواهد کسی را اذیت کند و معذب است؛ در نهایت سوار قایق شدیم و حاجی همسرم را بلند کرد، آن موقع دوربین کنارم بود اما فرصت نشد عکس بگیرم و موقع پیاده شدن که دوباره همسرم را بلند کردند سریع عکس گرفتم، اما حاجی گفت «حاج خانم خرابش کردی…»
نظر شما