به گزارش خبرگزاری ایمنا از چهارمحالوبختیاری، عقربههای ساعت خود را با تمام توان جلو میکشند، مگر ممکن است تأخیر داشته باشند آنها همیشه زود میرسند این منم که همیشه دیر میرسم اما این بار فرق میکرد ساعت را زودتر از همیشه کوک کرده بودم از شب گذشته با خودم گفته بودم این بار زودتر از آنها میرسم، ساعت سر وقتش زنگ خورد آسمان صاف بود اما سرمای پاییزی حسابی در چهارمحال جان گرفته بود.
سکوتی مطلق فرودگاه را فراگرفته بود نور خورشید سعی میکرد، اندکی از سرمای هوا بکاهد، بقیه بچهها را هم دیدم خودم را پشت شیشهها رساندم تا ببینم هواپیمایشان نشسته یا نه و به خودم میبالیدم که من زودتر رسیدهام اما مسافرانم زودتر آمده بودند، من باز هم باختم…
پرده اشکی مقابل دیدگانم را سد کرده بود، باریدنشان دست خودم نبود به شیشه چنگ میزدم باز هم دیر رسیدم...
تابوتهای پیچیده شده در پرچم سه رنگ ایران یکی پس از دیگری توسط سربازها از هواپیما خارج میشد، پنح نفر بودند، در سالن فرودگاه مکان مخصوصی برایشان پیشبینی شده بود، جمعیت زیادی برای استقبال آمده بودند از نماینده ولی فقیه و استاندار گرفته تا مدیران کل.
خانواده شهدا هم بودند آخر این بچهها بوی فرزندانشان را میدادند، مردم هم بودند قطعاً خود شهدا هم بودند مگر میشود رفقایشان بیاید خودشان نباشند، گمنام بودند جوان بودند صدای ناله مادری در گوشهای از مراسم بلند بود آرام آرام آوای نوحه و سینهزنی در سالن جان گرفته بود.
برنامه این بود که هر کدامشان یک گوشهای از کار را بگیرند کارشان سخت بود اما ما که خوب میدانیم آنها از ۴۰ سال و اندی پیش کارشان را شروع کرده بودند حالا هم بعد از این همه مدت هر وقت کار جایی گِره میخورد خودشان را میرسانند، مگر میشود ما را به حال خود رها کنند.
کوچه پس کوچههای شهرمان در عزای مادرمان سیاهپوش شده است، هیئتها حسابی سنگ تمام میگذارند سر هر میدان و خیابان که میرسی، ایستگاههای صلواتی را میبینی همه از آمدنشان خبر دارند برنامهها از قبل تنظیم شده است قرار است، یکی یکی هیئتها را بچرخند و مهمان روضههای مادرشان شوند و من ایمان دارم که حضرت زهرا (س) از این شهدای گمنام میزبانی میکنند.
هر یک از این پنج شهید گمنام، در یکی از مناطق عملیاتی دفاع مقدس عروج کرده و آسمانی شدهاند.
شهید ۲۶ سالهای که در میان رفقایش از همه بزرگتر است در جزیره مجنون و عملیات خیبر به شهادت رسیده این شهید قرار است در شهر چلیچه فارسان آرام بگیرد.
یکی دیگر از این پنج شهید تنها ۲۵ سال سن دارد که در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه به شهادت رسیده است، مردم روستای هوره از توابع شهرستان سامان قرار است، میزبان این شهید باشند.
یکی دیگر از این شهدای گمنام ۲۱ ساله است و در سال ۱۳۶۷ با حمله دشمن در منطقه مجنون به فیض شهادت نائل شده، این شهید در بارده از توابع شهرستان بن آرام میگیرد.
چهارمین شهیدی که قرار است همزمان با شهادت حضرت زهرا (س) در چهارمحالوبختیاری تشییع شود، ۱۸ سال سن دارد و در عملیات والفجر سه در منطقه مهران به شهادت رسیده است، پیکر مطهر او قرار است میهمان مردم روستای دهنو از توابع شهرستان بروجن باشد.
کمسنوسالترین شهید این جمع ۱۷ سال سن دارد، قرار است برود به روستای ملک شیر اردل تا در آنجا آرام بگیرد این شهید در عملیات بدر، در شرق بصره به شهادت رسیده است.
دانشجویان دانشگاه شهرکرد پیشدستی کرده بودند و میزبان شهدای گمنام شده بودند شاید هم شهدا از دانشجویان دعوت کرده بودند تا خیلی چیزها را برایشان یادآوری کنند یادشان بیاورند که امروز وظیفه دانشجو چیست.
مادر شهیدی که بالای سر پیکرها ایستاده بود و مدام اشک چشمهایش را پاک میکرد و ذکری زیر لب میگفت شاید میگفت سلامم را به پسرم برسانید کسی چه میداند الان در دل مادران و خواهران این شهدای گمنام چه میگذرد حتماً هنوز چشم انتظار هستند.
دانشجویان خود را جای خواهران و برادران این شهدا میگذاشتند و برایشان ضجه میزدند، نکند احساس غریبی کنند و فکر کنند اینجا کسی برایشان خواهری و برادری نمیکند، مداح مجلس را گرم کرده بود روضه شهدا به روضه دَر و مسمار گره خورد صدای گریهها بلند شد مادری از میان جمعیت مویه کنان برای بچهها لالایی میخواند خواند لالا لالا لالا لالا...
شهدای گمنام در این روزها میهمان ادارات و اماکن دولتی بودند به استانداری و فرمانداری و دادگستری سر میزدند انگار میخواستند خودشان از نزدیک امورات مردم را ببینند و شاید میخواستند به مسئولان بگویند برای هر یک از این صندلیها که الان آنها پشتشان مینشینند چند جوان رعنا چشم بر این دنیا بستند و رفتند.
شبها هم به هیئتهای عزاداری مادرشان میرفتند تا عاشقان حضرت زهرا (س) گرد تابوتهایشان جمع شوند و دل سیر گریه کنند و آرام بگیرند.
روی تابوتها را که نگاه میکردم بسیار نوشته شده بود، روز قیامت شفاعتم کنید این جمله بارها و بارها تکرار شده بود اینها را نسلی روی این تابوتها نوشته بودند که هیچ وقت انقلاب و جنگ را درک نکرده بودند اما حالا پای ایران ایستاده بودند، پای خوب و بدش ایستاده بودند، شهدای گمنام هم همین را میخواستند آنها با این رفتوآمدهایشان نسلی را تربیت میکردند که روزی مانند آنها قرار است دل به اروند بزنند.
رفقای گمنام خودشان را خوب وقتی به شهر رسانده بودند توی این روزها هر کسی را نگاه میکنیم، یک جوری بیقرار و دلتنگ است، انگار دلها گرفته است انگار یک چیزی و یک کسی را گُم کردهایم انگار راه را گم کردهایم و در تاریکی دنبال روشنایی هستیم اما خبر نداریم که از گمشدههایمان دور نیستیم فقط کافی است خوب ببینیم و حال خوب را پیدا کنیم این روزها خوب هستند، اگر قدرشان را بدانیم.
نظر شما