به گزارش خبرگزاری ایمنا، آزادگان دفاع مقدس، نشان دادند که ایمان، قویترین سلاح دربرابر شکنجه و عذاب است؛ شاید بهترین توصیف از ایشان، سخن رهبری است که فرمودند: «آزادگان، بهترین سربازان انقلابند؛ آزادگان، آزمودهترین فرزندان این ملتند؛ آزادگان، شایستهترین افراد برای دفاع از انقلاب و نظام جمهوری اسلامیاند؛ آزادگان، مورد امید و اعتماد این نظام به حساب میآیند و باید برای کارهای آینده هم به حساب بیایند؛ اگر دشمنی در مقابل انقلاب یا در مقابل نظام جمهوری اسلامی قد عَلَم کند، اول کسی که باید مشت بر سینه او بزند، آزاده است؛ چون آزاده بیشتر از همه، برای حفظ این نظام رنج کشیده است؛ او بیشتر از همه تجربه کرده است؛ خودش را بهتر میشناسد و محنتپذیری خود را در روزهای سخت آزمایش کرده است.»
عباس جمالی، آزاده دفاع مقدس در گفتوگو با ایمنا اظهار میکند: در سال ۱۳۵۹ در حالی که به تازگی دیپلم هنرستان خود را گرفته بودم، وارد جبهه شدم و بعد از آموزش نظامی با گروهی در ماهشهر در قسمت تدارکات فعالیت میکردم؛ بعثیها میخواستند که آبادان را به عنوان آخرین راه ارتباطی با ماهشهر از ما بگیرند و در یک شب سخت و سرد، بعد از مجروح شدن از ناحیه پا به اسارت درآمدم.
حس غریبی که قلم و زبان، قادر به بیانش نیستند
وی اضافه میکند: اسارت حس غریبی است که نه قلم و نه زبان، قادر به بیان آن نیستند؛ بعثیها ما را با دستهای بسته از آبادان به خرمشهر بردند و میان سربازان خودشان چرخاندند؛ از خرمشهر تا بصره در دو طرف خیابان، ادوات و تجهیزات نظامی را میدیدیم که به سمت ایران میآورند و این صحنهها، روح ما را آتش میزد.
این آزاده دفاع مقدس ادامه میدهد: سرانجام، ما را به شهر تنومه بردند؛ خبرنگاران آلمانی و ایتالیایی به سفارش بعثیها برای تهیه فیلم از ورود فوج فوج اسرا به اردوگاه در آنجا حضور داشتند که یک فیلم دروغ و کذب، بیش نبود؛ آنها، شبها به پخش این فیلم در تلویزیون خود اقدام میکردند.
جمالی بیان میکند: بعد از آن، ما را به بغداد و سپس نینوا بردند و در نهایت در شهر موصل، اسارت خود را شروع کردیم؛ افراد حاضر در اردوگاه، جلادانی بودند که حتی امکان ارتباطگیری با آنها وجود نداشت، هرچند که بسیار تلاش میکردیم حقانیت خود را به آنها نشان دهیم؛ به یاد دارم که شماره سلول من ۷۷۰ بود.
وی میافزاید: لحظات سخت اسارت با سختترین فشارها و برخوردها به امید افقهای روشن میگذشت؛ عراقیها سعی میکردند به ما تلقین کنند که جنگ، تمام شده و ایران را گرفتهاند در حالی که هیچکس این موضوع را باور نمیکرد.
این آزاده دفاع مقدس با بیان اینکه کم کم صلیب سرخ جهانی به اردوگاهها آمد و اولین اردوگاهی که در آن به ثبت رسید، اردوگاه ما بود میگوید: از آنها در خواست کردیم که قرآن، نهجالبلاغه و کتابهایی که قابل رد شدن از آن سیستم بود، برایمان بیاورند و چنین هم شد؛ حتی بعد از مدتی درخواست کتابهای درسی کردیم و اسرا تلاش میکردند تا هرچیزی را که میدانند به دیگران یاد دهند.
استفاده از غفلت عراقیها تا بازنویسی اخبار توسط اسرا
جمالی در خصوص طریقه مطلع شدنشان از اخبار خاطر نشان میکند: هر زندانی برای به دست آوردن اخبار خارج از اردوگاه تلاش میکرد و تنها راه ارتباطی ما با دنیای بیرون، روزنامههایی بود که خود عراقیها وارد اردوگاه کرده بودند؛ هر چند که آنها اخبار سراسر کذب و دروغ زیادی را از طریق تلویزیون خودشان منتشر میکردند؛ در حالی که ما تلاش میکردیم تا به هر روشی که شده به اخبار با منابع ایرانی، دسترسی پیدا کنیم؛ در همین راستا و با استفاده از غفلتی که بین سربازان عراقی رخ داد، رادیویی را فراهم کردیم و گروهی موظف شدند تا اخبار مهم را بازنویسی کنند و به بقیه برسانند.
وی عنوان میکند: عجیبترین صحنهای که دیدم، این بود که یکی از چشم یکی رزمندگان ایرانی تیر خورد و از حدقه آویزان شد، در این لحظه، سرباز عراقی آن را کشید و از جا کند پرتاب کرد، این لحظه، چنان دردآور بود که رزمنده ایرانی را بیهوش کرد.
آزاده دفاع مقدس با اشاره به اینکه سال ۶۹ بعد از پذیرفته شدن قطعنامه، گروههای صلیب سرخ به اردوگاه میآمدند و اقرار برای بازگشت به وطن میگرفتند، ادامه داد: در این موقعیت، همه با شوق میپذیرفتند؛ هرچند به وسیله تبلیغات عجیب، چند نفری به اصرار منافقین به اردوگاه آنها رفتند و بعدها به علت سختیهای زیاد، بسیار پشیمان شدند.
جمالی تشریح میکند: هر اسیری در زندان برای آزادی لحظه شماری میکند؛ ما را با اتوبوسهای خاصی از اردوگاه به بغداد و قصر شیرین آوردند و بعد به آغوش وطن بازگرداندند که یکی از لحظات شیرین در سرنوشت ما بود؛ ما در آن زمان با چشم باز و آگاهی برای نجات کشور و ملت وارد جبهه شدیم و اگر شرایط مشابه آن ایجاد شود با تمام وجود برای نجات ملت و میهن، تلاش خواهیم کرد.
ستون پنجم، دلیل شهادت و اسارت رزمندگان در عملیات والفجر مقدماتی
رضا بیادی، آزاده دیگر دفاع مقدس اظهار میکند: من متولد تهران هستم و در ۲۱ بهمن سال ۱۳۶۱ در حالی که ۱۹ ساله بودم، در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت نیروهای بعثی درآمدم؛ در آن زمان حدود ۲۷ کشور به کمک بعثیها آمده بودند و سودانیها ما را به اسارت درآوردند؛ ما در عملیاتی به نام والفجر مقدماتی که توسط ستون پنجم، لو رفته بود، تعداد زیادی اسیر و کشته دادیم که اسناد آن نیز موجود است.
وی در خصوص شرایط لحظه اسارت ادامه میدهد: لحظه اسارت، قابل توصیف نیست؛ گویی انسان در یک حالت بیوزنی و خنثی قرار میگیرد و مبهوت میماند؛ در واقع میتوان گفت که آن لحظه چیزی شبیه حال محتضر است؛ به جرئت میتوانم بگویم تلخترین لحظه زندگی برای من، لحظه اسارت بود.
این آزاده دفاع مقدس تشریح میکند: جنگ تحمیلی، اولین جنگی بود که بر اساس اعتقادات دینی و شیعی بود و ما بر اساس فرمان امام خمینی (ره) به میدان جنگ رفتیم؛ در واقع ایام اسارت را نیز به کمک همین اعتقادات دینی و ایمان، طی کردیم.
داستان تعجب «میشل» / چه نیرویی شما را زنده نگاه میدارد؟
بیادی عنوان میکند: هر چهار ماه یکبار، نمایندگان صلیبسرخ جهانی از وضعیت اردوگاهها دیدن میکردند و رزمندگان ما به آنها از امکانات کم، مریضیها و شکنجهها میگفتند؛ وضعیت، اسفناک بود، تاحدی که آبی که مینوشیدیم، کرم داشت، در زمستان، آب گرمی برای استحمام نداشتیم و حتی از لباس مناسب هم محروم بودیم.
وی بیان میکند: فردی به نام میشل، سرگروه نمایندگان سازمان صلیب سرخ بود که سالها به اردوگاه ما میآمد؛ در آن زمان، سعید اوحدی، رئیس بنیاد شهید به علت سواد بالایی که داشت، مترجم بین ما و صلیب سرخ بود؛ یک بار آقای میشل به او گفت: «من در طول زندگی کاری که داشتهام، جنگها و اسرای زیادی دیدهام و به جرئت میتوانم بگویم که آنها وضعیت بسیار بهتری نسبت به شما داشتند؛ با این حال، هر بار با آمار قتل، خودکشی، بیماریهای روانی و نزاع بیشتری بین اسرا مواجه میشدیم؛ شما ایرانیها از چه نیرویی برخوردارید که هر بار به اینجا میآییم، اسرای شادابتر، باایمانتر و مقاومتری میبینیم؟»؛ سعید اوحدی به او پاسخ داد: «شاید شما درک نکنید اما اگر انسان برای خدا قیام کند، خداوند این ویژگیها را در او قرار میدهد.»
ایجاد جمهوری اسلامی دیگری در عراق
این آزاده دفاع مقدس ادامه میدهد: حتی ژنرال بعثی که از طرف صدام به اردوگاه آمده بود، قسم خورده بود که «شما ایرانیها، جمهوری اسلامی دیگری در اینجا به وجود آوردید و اینقدر که از شما هراس داریم، از چیز دیگری نمیترسیم، شما افرادی هستید که با سختترین شکنجهها، میخندید و خدا را شکر میکنید.»؛ به قول آن ژنرال، ما جمهوری اسلامی دیگری در آنجا به وجود آورده بودیم.
بیادی با بیان اینکه سید مرحوم علی اکبر ابوترابی، نقش رهبر معنوی ما را در اسارت داشت و اگر نبود، فکر میکنم نیمی از ۴۶ هزار نفر آزاده، کشته میشدند، خاطر نشان میکند: مرداد سال ۱۳۶۹، پیام مبادله اسرا پیچید و ما در اردوگاه موصل ۴ بودیم که این خبر را از رادیو شنیدیم؛ طبیعی است که با شنیدن خبر آزادی، خوشحال شدیم و این شور و شعف به خاطر این بود که در سالهای اسارت با وجود همه سختیها در برابر نیروهای بعثی، سر خم نکردیم.
وی تصریح میکند: همه ما وقتی به وطن خود، پا گذاشتیم، روی زمین افتادیم و خاک آن را بوسیدیم؛ هر چند که از زمان شنیدن خبر آزادی تا لحظه رسیدن به وطن، داستان جالبی دارد، طوری که تا زمان ورود به کشور، باور نمیکردیم که این اتفاق افتاده باشد زیرا احتمال میدادیم که دوباره جنگ شود و یا صدام مانند دفعات قبل، زیر حرف خود بزند و اسرا را بازگرداند؛ به طور کلی در آن لحظات، اشک شوق میریختیم و حلالیت میطلبیدیم و خاک وطن را میبوسیدیم.
نظر شما