روایت خواندنی از پدر شهیدِ بی‌ریای بَرزانی‌ها

حاج رضا بی‌ریا، پیرمرد باصفای شاعری که مداحی می‌کند، تمام زندگی‌اش را در راه اهل بیت(ع) و انقلاب سپری کرده است؛ او برادر و پسر جوانش را در این راه تقدیم وطن کرده و این خانواده به‌عنوان یکی از قدیمی‌های محله برزان در منطقه ۲ شهرداری اصفهان از نام‌آشناترین و محبوب‌ترین ساکنان این محله محسوب می‌شود.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، طبق قرار قبلی با پدر و برادر شهید ساکن در منطقه ۲ اصفهان، برای گفت‌وگو هماهنگی می‌کنم، کلام نافذ، اما خشک و خشن او کمی مرا برای داشتن یک گفت‌وگوی شیرین و جذاب می‌ترساند.

صبح روز هفتم ماه صفر به سمت محله قدیمی بَرزان حرکت می‌کنم؛ محله‌ای با بافت سنتی و فرسوده که قدمتی بیش از ۳۰۰ سال دارد.

طبق آدرسی که داده بودند، پشت در سفید رنگی منتظر می‌مانم، پیرمرد قدبلند و سرحالی به استقبالم می‌آید، جدی هست، اما بر خلاف تصورم بداخلاق نیست و با خوش‌رویی برخورد می‌کند، مرتب و آراسته است و عرق‌چینی مشکی بر سر دارد، خیالم راحت می‌شود.

از قبل گفته‌اند که آقای رضایی علاوه بر اینکه از خانواده شهدا است، از مداحان قدیمی محل و شاعر با تخلص بی‌ریا است؛ از او می‌خواهم از شهادت برادر و پسرش بگوید که اینگونه شروع می‌کند:

«سرفراز و سربلند و زنده می‌باشد شهید

لاله خونین‌دل و ارزنده می‌باشد شهید

او به اوج عاشقی رفته ز روی معرفت

مقتدای عالی و بالنده می‌باشد شهید»

روایت خواندنی از پدر شهیدِ بی‌ریای بَرزانی‌ها

برادرم علی رضایی از جوانان اول انقلاب بود، قبل از پیروزی انقلاب به همراه چند نفر از دوستانش گروه زیرزمینی تشکیل دادند، از افرادی بودند که اعلامیه‌های حضرت امام را از قم به اصفهان می‌آوردند و سخنرانی‌ها را تکثیر می‌کردند.

یک مرتبه دستگیر شد و به زندان رفت، با انقلاب جوش خورده بود، پس از پیروزی انقلاب راهی کردستان شد و در جریان قائله کردستان حضور داشت، پس از شروع جنگ به همراه شهید خرازی به جنوب آمدند و خط شیر (موقعیتی که ایرانی‌ها در مقابل عراقی‌ها درست کرده بودند و نگذاشتند عراقی‌ها از آنجا به بعد جلو بیایند) را درست کردند.

برادرم در عملیات فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا که اولین عملیات ایران بود همراه تعداد دیگر از رزمنده‌ها در سن ۲۳ سالگی به شهادت رسید که پنج شهید از یک فامیل و یک کوچه بودند، کوچه رضایی‌های برزان.

آقای رضایی از بازگرداندن جنازه برادر شهیدش می‌گوید: جنازه‌ها زیر آتش ماند تا عملیات ثامن‌الائمه که من در آن شرکت داشتم، پس از پیروزی ایران، به همراه چند نفر از نیروهایی که در آن عملیات بودند، مکان‌هایی را که احتمال می‌دادیم جنازه‌ها خاک شده باشد بررسی کردیم، جنازه‌ها پیدا شد و به اصفهان فرستادیم.

انقلاب را به اصفهان و محله آورد...

برادرم بسیار با تقوا و اهل نماز شب بود، به قولی از نخ سیاه و سفید پرهیز می‌کرد؛ او از نیروهایی بود که انقلاب را به اصفهان و این محله آورد، خدمتی که این جوانان به انقلاب کردند، روحانیت آن زمان نکرد، این‌ها اسم انقلاب و امام خمینی (ره) را علم کردند.

روایت خواندنی از پدر شهیدِ بی‌ریای بَرزانی‌ها

حاج رضا به سراغ شهادت پسرش، محمد رضایی می‌رود: تا کلاس نهم درس خواند، کنار عمویش کار لوله‌کشی یاد می‌گرفت، خودم بعد از شهادت برادرم مدام به جبهه در رفت‌وآمد بودم، یک روز به مادرش گفتم محمد نمی‌خواهد جبهه برود؟ اما به مادرش گفته بود می‌خواهم خودم تصمیم به رفتن بگیرم.

بیست‌ودوم بهمن بود که به جبهه رفت، چندین بار رفت و آمد داشت، حدود یک سال گذشته بود که من به مشهد رفتم و محمد جبهه، کلاهی را درون عکسی که به دیوار است نشان می‌دهد، می‌گوید: چیزی شبیه به این برایش سوغاتی آوردم، وقتی برگشتم مادرش گفت: محمد گفته رضایت بده که شهید بشود، مادرش هم گفته بود: هر چه خدا بخواهد.

محمد به مادرش گفته بود: «هنگامی که شهید شدم و بالای سرم آمدی قرآن بخوان تا آرام شوی»؛ من دیگر محمد را ندیدم تا در سردخانه با جنازه‌اش خداحافظی کردم، پسرم آن روز همراه ۳۳۰ شهید دیگر اصفهانی بود.

به همسرم گفتم: می‌خواهم به سردخانه بروم، شما نیا، ناراحتی می‌کنی و جلوی مردم درست نیست، آن زمان من مسئول بسیج اداره و اعزام به جبهه بودم، اما قول داد که گریه نکند، بالای سر جنازه رسید، روی محمد را بوسید و برگشتیم، گفت: همان کاری که محمد گفته بود کردم، از خانه که خارج شدم حمد و سوره خواندم و تسلی پیدا کردم.

پدر شهید از نحوه شهادت پسرش می‌گوید: محمد در عملیات والفجر ۸ سال ۱۳۶۴ که ایران فاو را گرفت، شهید شد، او در قایق بوده که گلوله‌ای به قایق برخورد می‌کند و نصف قایق همراه بدنش در نخلستان می‌افتد، چند روز بعد به همان محل رفتم و دو رکعت نماز خواندم.

از فعالیت خودش در جبهه‌ها می‌پرسم، می‌گوید: «من مسئول بسیج اداره بودم و بعد از عملیات ثامن‌الائمه به‌صورت مقطعی به جبهه می‌رفتم.»

تا آخر پایبند انقلاب هستم

حاج رضا گلایه‌هایی از مسئولان دارد: «این روزها ما را به‌عنوان خانواده شهدا قلمداد می‌کنند، اما به‌رغم اینکه برخی مسئولان به ما می‌گویند شما نور چشم ما هستید، در واقع این گونه نیست؛ پایبند انقلاب هستم و جانم را برای انقلاب می‌دهم، اما دلم می‌خواست مردم رضایت داشته باشند نه اینکه به چشم حقارت به ما نگاه کنند، تمام اینها در اثر نابلدی برخی مسئولان است.

آقای رضایی می‌گوید: هفت فرزند دارد، سه دختر و چهار پسر که فرزند بزرگ شهید شده و بقیه همه دین‌دار و ولایت‌مدار هستند.

از جریان شاعر شدن حاج رضا بی‌ریا می‌پرسم، می‌گوید: از قدیم مداح هیئت چهارده معصوم برزان بوده و هستم، از بچگی با شعر و کتاب انس داشتم، پدرم دو جلد کتاب داشت و نسبت به سوادی که داشت من را راهنمایی می‌کرد.

یکی از دوستانم من را به انجمن ادبی صائب برد، با اساتید ادبی آشنا شدم و با ادبای اصفهان دم‌خور شدم، این اتفاق موجب رشد من شد، پس از آن کتاب اول را به نام «نغمه‌های بی‌ریا» چاپ کردم، کتاب بعدی با عنوان «گفته‌های بی‌ریا» و کتاب بعدی به نام «بخوانیم و بخندیم» و تمام این کتاب‌ها را در کتابی با عنوان «گنجینه ادبیات ملی مذهبی» جمع کردم و در ۶۰۰ صفحه به چاپ رسید.

عصاره ۷۰ ساله…

این کتاب عصاره ۷۰ سال رفتن به جلسات امام حسین (ع) و پای منبرهای افراد با سواد نشستن و ۴۰ سال رفت و آمد به انجمن و یاد گرفتن فنون شعر است، من تنها شش کلاس سواد دارم؛ مضمون شعرها اخلاقی، اجتماعی، دینی و گاهی سیاسی است، خدا را شاکرم که توانستم این اتفاق را رقم بزنم و در حال حاضر بسیاری از مداحان از شعرهایم استفاده کنند.

از حاج رضای شاعر تقاضا می‌کنم تا شعری که خودش بیش از همه دوست دارد را برایم بخواند، می‌گوید: «امروز شهادت امام حسن (ع) است یک ترجیع‌بند در وصف ایشان می‌خوانم.»

روایت خواندنی از پدر شهیدِ بی‌ریای بَرزانی‌ها

با صدای با صلابتش شروع به خواندن می‌کند:

سبط نبی خلاصه دین بَضعه بتول

فخر بشر امام هدی نوگل رسول

نام شریف او حسن از سوی حق بود

ره کی برد به قدرت او فکرت عقول

این مجری عدالت و این دومین امام

مهرش ز کودکی به دلم کرده خوش حلول

الطاف بی‌کران چنین حجت خدا

هرروز و شب به عالم هستی کند نزول

بی حد بود به درگه حق اعتبار او

با مهر او عبادت هرکس شود قبول

این رهبر اللهی و این فخر عالمین

همواره ضربه‌ها زده بر فرقه جهول

آن‌کس که در این زمانه بود پیرو حسن

هرگز ز راه دین نکند لحظه‌ای عدول

موقع خداحافظی یکی از کتاب‌هایش را که به قول خودش عصاره ۷۰ ساله جلسات امام حسین (ع) است، می‌آورد و در صفحه اول آن جمله‌ای برایم می‌نویسد، امضا می‌کند، تاریخ می‌زند و آن را به من هدیه می‌کند تا به یادگار برایم بماند.

روایت خواندنی از پدر شهیدِ بی‌ریای بَرزانی‌ها

گزارش از: سوگند پورکمالی

کد خبر 781233

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.