به گزارش خبرگزاری ایمنا، تقویم شنبه پانزدهم اردیبهشت ساعت حوالی ۹ را نشان میدهد؛ مردم دیار شهیدپرور اصفهان باز هم مثل همیشه، پرشور به استقبال سه تن از شهدای تازه تفحص شده دفاع مقدس و یک شهید گمنام آمدهاند.
دقایقی پیش از شروع برنامه و رسیدن به ساعت موعد و قرارمان در میدان فیض، صدای مداحی خیابان را پر کرده، پلیسها، مأموران، خبرنگاران، عکاسان، گروه سرود و… در حال آماده شدن هستند تا صحنهای پر از امنیت و شورآفرینی مردم را به تصویر بکشند.
آری چنین مردمانی هستند مردم اصفهان؛ برای همین است که به مهماننوازی معروفاند، چون بلدند در هر کاری سنگ تمام بگذارند؛ مردم شهرمان از پیر و جوان، کودک و نوجوان همه لباسهای سیاه خود را بر تن کردند و با پرچمهای یازهرا، یا حسین ایران، فلسطین و… به میدان آمدهاند و منتظر شروع برنامه هستند.
بگذارید اینطور بگویم که مصادف شدن این تشیع با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) برای ما شیعیان امروز حال و هوای دیگری را هم دارد و بر غممان افزوده است.
در این لحظات باید سلام کرد بر آنانی که در آخرین فراز زیارتنامه خود به زیارت سبزترین سیرت و سرخترین صورت تاریخ نائل شدند؛ باید گفت که امروز روز مادرانه است چون مادران شهدا و چشم انتظاران برای بدرقه آمدهاند و سری که در جمعیت میچرخانی، کمی آن طرفتر مادر جواد مراثیزاده چشم دوخته تا پسرش را بعد از گذشت سالها دوری ببیند.
در این میان نگاهها به بنر پشت مجری میافتد… فکر کن امروز سه شهید عزیز با عکس و هویت مشخص آمدند و به چشم انتظاری خانوادههای خود پایان دادند، اما در این بزم یکی از شهدا «گمنام» نام گرفته و باز هم مادر او چشم انتظار میماند که پسرش کجاست و کی میآید؟
برای همین میخواهم در این گزارش خود بگویم که مادران این سرزمین امروز همچون خواهرت از آمدنت خوشحالند، اشکی مملو از مهر، محبت، عشق و غم میریزند و برای تو خواهری میکنند، خوش آمدی برادر...
امروز این میهمانان که نه، میزبانانی که خودشان صاحب این شهرند بعد از چهل سال دوری آمدند؛ جواد، مجتبی، عباس و شهید گمناممان، کسانی که بدون دیدن امام زمان خود اما برای او به میدان جنگ رفتند و گوش جان سپردند به ولی عصر خود؛ آری عشق و جنون اینگونه است، همین قدر زیبا و با عاقبت بخیری.
امروز هیئتی به وسعت خیابانهای شهرمان برای شهیدانمان راه انداختیم، مردم برای وداع با شهدای جلو میروند، تبرک میکنند، اشک میریزند و با شهدا حرفهایی پایانی خود را زمزمه میکنند.
در این میان صحنه قشنگی رقم خورد؛ مادر، فرزند چند ماهه خود را بالا فرستاد تا تبرک این شهدا شود؛ امروز جوانان و نوجوانان بنیهاشم برای بدرقه علی اکبرهای علی اصغر شده آمدهاند و روایتگر این صفحهها زینب کبری (س) است.
اکنون در صفحات زرین اصفهان خواندن نماز شهدا با جمعیتی که هنوز از شمارش خبر ندارم در خیابان نوشته میشود؛ وداع با جانان خود، اما وجودم را غم میگیرد؛ هنوز چشم یکی از مادران به در است که فرزندش برگردد، هر روز عکس فرزند خود را پاک میکند و گوش به زنگ است تا بگویند آمد، پسرت بعد از این همه سال دوری از آغوش گرمت آمد و انتظار به پایان رسید مادر جان.
در این لحظات از ته دل میخواهم گوشهای بایستیم و برای این داغ گریه کنم و همراه با مردم سینه بزنم، اما از سمتی باید بنویسم آنچه را که میبینم و هرچه مینویسم با اراده خودم نیست و مغز، قلب و قلمم با عنایت خود شهدا در حال روایت این ماجرا و اتفاقات کنونی بود.
با مردم شهرم به سر و سینهزنان شروع به حرکت کردیم تا شهیدان را به خانه همیشگی خود بدرقه کنیم؛ پیکر مطهر شهدا روی دست مردم در حال جلو رفتن است و از دستی به دست دیگری منتقل و به جلو میرود؛ در راه کم یاد اتفاقات فلسطین نکردیم و با رمز پیروزی انقلاب یعنی گفتن «الله اکبر» اعلام کردیم که هم زبان و هم قدم با مردم مظلوم فلسطین هستیم و تا پیروزی آنها پای کار خواهیم ماند.
و شهیدان راه حسین (ع) به بهشت روی زمین، مقصد و آرامگاه همیشگی، کنار همرزمان و هم سن و سالان خود رسیدند و ما جا ماندگان به وداع خود پایان داده و باز از گلستان میرویم و به ادامه حیات خود و غوغای بیرون از آن میپردازیم…
نظر شما