به گزارش خبرگزاری ایمنا، از بستگان نسبی و سببی سردار شهید «سید رضی موسوی» است و حالا درست یک هفته از زمانی که به او خبر دادند که آقا سیدرضی در سوریه به شهادت رسیده است، میگذرد.
انتظار دیگری هم جز شهادت برای همبازی دوران کودکی، همرزم دوران جوانی و رفیق دوران میانسالی نداشته است، به خصوص آن که آقا سیدرضی بعد از شهادت حاج قاسم دلش از زمین کنده شده بود و روی پایش بند نبود.
لرزش صدایش و سکوتی که میانمان حاکم میشود، خبر از حال درونیاش میدهد، با کمی مکث میگوید: «آخرین بار چند ماه قبل در محل کارشان در سوریه گفتم، الان مقام پدرم را دارید، مراقب خودتان باشید، کمی مکث کردند، چشمانشان از اشک حلقه زد و گفت: قرار بود، من حداکثر یک سال بعد از شهادت حاج قاسم به او ملحق شوم، دیر شد، دلتنگ حاجی هستم.»
«سیدناصر عمادی»، همان پزشک بدون مرزی است که مورد تفقد سردار دلها قرار گرفته بود و شهید سلیمانی به او گفته بودند که «آقای دکتر آرزو میکنم که کتاب خاطرات زندگی شما را خودم بنویسم»، برادر همسر و پسرخاله شهید سید رضی موسوی که از جانبازان جنگ تحمیلی است، نه تنها سالهای متمادی در مناطق محروم و کشورهای مختلف به ویژه آفریقا به صورت شخصی یا از طرف هلالاحمر ایران به ارائه خدمات پرداخته است که در کنار این سردار شهید مقاومت و دیگر مدافعان حرم در سوریه نیز حضور داشته است.
ماجرای زندگی عمادی خود قصه هزار و یک شب است، اما با او به گفتوگو نشستیم تا از سردار شهیدی بشنویم که خود را خادم حضرت زینب (س) و زائران عقیله بنیهاشم میدانست.
ایمنا: شهید موسوی هم مثل شما مازندرانی هستند؟
عمادی: پدر و مادر آقا سیدرضی از اهالی روستای «چاشم» هستند که این روستا در مرز بین استان سمنان و مازندران قرار گرفته است، روستای چاشم قبلاً در تقسیمات جغرافیایی از روستاهای استان مازندران بهشمار میرفت و آداب و رسوم و فرهنگ اهالی این منطقه و لهجهای که با آن صحبت میکنند، شبیه مردمان استان مازندران است اما بعدها با تغییراتی که صورت گرفت، به عنوان یکی از روستاهای استان سمنان شناخته شد.
آقا سیدرضی متولد سال ۱۳۴۱ و چهار سال بزرگتر از من بودند و دوران کودکی ما در کنار یکدیگر گذشت اما این ارتباط دوام زیادی پیدا نکرد و آنها به دلیل شغل پدرشان که در اداره راهو ترابری زنجان کار میکردند، در این شهر ساکن شدند.
خود او نیز بعد از تحصیلات متوسطه کمتر از یک سال در اداره راه و ترابری زنجان مشغول خدمت شد و در سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه درآمد و با شروع جنگ به عنوان بیسیمچی عازم مناطق عملیاتی در جنوب کشور شد و بعدها به عنوان مسئول واحد مخابرات یگان اعزامی از زنجان به جبههها در خط مقدم فعالیت کرد تا اینکه در سال ۱۳۶۳ عازم لبنان و سوریه شدند و مأموریتهای برونمرزی ایشان از آن سال آغاز شد.
ایمنا: در جریان مسئولیتها و فعالیتهای ایشان در سوریه بودید؟
عمادی: بهطور دقیق در جریان اینکه آقا سیدرضی در سوریه چه کاری انجام میدهند و چه مسئولیتی بر عهده دارند، نبودیم، تا این حد آگاهی داشتیم که او به عنوان یک خادم به همه زائرانی که از همان سالها برای زیارت مرقد مطهر حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) راهی سوریه میشوند، خدمت ارائه میکند؛ خادم مهربان و بسیار میهماننوازی که به معنای واقعی کلمه خودش را خدمتگزار حضرت زینب (س) و زائرانش میدانست و اگر شما از خود ایشان هم میپرسیدید که بزرگترین مسئولیتتان در سوریه چیست؟ بهطور قطع به این موضوع اشاره میکردند.
آقاسید رضی حساسیت زیادی داشتند که تمام شرایط رفاهی را برای زائران فراهم کنند تا یک زیارت دلچسب و تماموکمال را پشت سر بگذارند، آنطور که خودشان برای من تعریف کرده بودند، دو هتل را برای اقامت زائران مهیا کرده بودند و خودشان بهطور شخصی به تمام اتاقها سرکشی میکردند و با زائران خوشوبش میکردند تا در جریان مشکلات احتمالی قرار بگیرند و تا جایی که در عهده ایشان بود، در جهت رفع آن تلاش کنند.
در کنار ارائه خدمت به زائران حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) فعالیتهای دیگری نیز در راستای کمک به مردم لبنان، فلسطین و سوریه داشتند و بهدلیل تلاش و کوشش وافر از سال ۶۳ همواره در مأموریتهای خاورمیانه (لبنان و سوریه) نقش مؤثر و برجستهای ایفا کردند، مسئولیت ایشان بعد از حضور داعش در کشور سوریه و عراق دوچندان شد و به عنوان مسئول پشتیبانی سپاه قدس به حمایت از جبهه مقاومت پرداختند، در هر جنگ و مقابلهای با دشمن نیاز به یک پشتیبانی قدرتمند و همهجانبه است و آقا سیدرضی و همکارانش فعالیتهای چشمگیری برای پشتیبانی از مدافعان حرم بهخصوص در سالهای ۱۳۹۲ و ۱۳۹۳ که حضور گروههای تکفیری در کشور سوریه افزایش یافته بود، انجام دادند تا نهایت حمایت و کمک را به مدافعان حرم داشته باشند.
جنگیدن در مقابل گروهی مانند داعش که به نام دین علیه دین اقدام میکردند، کار آسانی نبود، در آن زمان نه تنها امنیت کشورهای سوریه، عراق که امنیت کل کشورهای جهان به خطر افتاده بود و در آن برهه اخباری مبنی بر انجام حملات تروریستی از سوی گروههای تکفیری در کشورهای اروپایی هم به گوش میرسید.
نگاه شخصی من این است که مدافعان حرم جدا از مسئولیت و رسالت اصلیشان که دفاع از حریم اهل بیت بود، به عنوان مدافعان امنیت کل جهان نیز نقشآفرینی کردند و همه مردم دنیا از همه قومیتها، ملیتها، نژاد و کشورهای مختلف مدیون فداکاری آنها هستند که توانستند دست پلید داعش را از جهان قطع کنند تا امنیت در همه دنیا به خصوص خاورمیانه و آسیا برقرار شود.
ایمنا: دوستان و نزدیکان، شهید موسوی را با چه خصوصیاتی میشناختند؟
عمادی: مهر و محبت وافر به همه انسانها به ویژه نیازمندان از خصوصیات بارز اخلاقی آقا سیدرضی بود، اگر به رفتار و مراودههای اجتماعی او دقت میکردیم، هرگز تصور نمیکردیم او یک شخصیت برجسته نظامی و سیاسی است، او به شدت از خودبینی، بروز و جلوه مدیریتی و ژست و کلیشه ریاستی پرهیز میکرد و با همه توانمندی و اراده نافذ به حرکت عظیم و منسجم اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی در سطوح ملی و بینالمللی هرگز حضور و ظهوری در مقام سخنران و یا واعظ برای مردم نداشت و دائم تاکید میکرد باید با عمل خود با مردم سخن گفت که والاترین رفتار شیعه علی (ع) است.
در محافل و مجالس فامیلی و پذیرایی، تا از ابراز خدمت، مهر و محبت به دیگران مطمئن نمیشد هرگز آرام و قرار نداشت و آشکارا و با افتخار نقش خدمتگزار را ایفا میکرد، آقا سیدرضی زودتر از همه سلام میکرد، همیشه دست به سینه داشت و تا پایان با دقت و روی گشاده حرفها را میشنید.
به شخصه با همه قرابت و نزدیکی به لحاظ سببی و نسبی هیچگاه زبان گله، شکایت و کدورتی از ایشان نسبت به هیچ احدی ندیدم و نشنیدم، او همواره به ما توصیه میکرد که اگر آرامش و قلبی مطمئن میخواهی، همه سختیها، کممهری و انتقاد دیگران را مسیر حکمت خداوندی بر تعالی زندگی خود برای آینده بهتر و درخشانتر ببین.
در احترام به خانواده، بستگان، پدر و مادر اخلاق ویژه و شایسته ایشان آن بود که علاوه بر تماس مکرر و پیگیری احوال، حتماً هدایایی ارسال میکرد و نکته جالب آنکه حتماً با نیاز و علاقه فرد و یا آن خانواده هدایا را انتخاب میکرد، خودش بستهبندی میکرد، به دقت چسب میزد با احترام نام دریافتکننده را مینوشت و حتی بعداً هم پیگیری میکرد که به دست ایشان رسیده باشد.
هرگاه به روستای چاشم یا قائمشهر میآمد، حتماً نزد تکتک فامیلها از ضعیفترین قشر بهویژه بیماران میرفت و کلی با آنها شوخی و مزاح میکرد، خدا را شاهد میگیرم حتی اگر کسی بیمار بود برایش نوبت پزشک اخذ میکرد و فردی را مأمور میکرد که ضمن تأمین هزینه بیمار، او را به نزد پزشک ببرند.
سادهزیستی، بیآلایشی و تواضع به همه انسانها در نهایت ادب اساس زندگی او بود، در کشور سوریه و در دمشق هم هرجایی که میرفتید اگر اسم آقا سیدرضی را میآوردید با احترام و به نیکی از او یاد میکردند.
اعتقاد عمیق او به شایستگی و توانمندی هر انسانی در جایگاه و مسئولیت تفویض شده به نیت رضایت و اراده الهی یک معیار بسیار مهم بود؛ آنچنانکه حتی برای فرزندان و بستگان نزدیک خود نیز تاکید داشت «باید با تلاش و کوشش خود به دنبال رضایت الهی باشید و به مردم خدمت کنید…»
او در کار و مسئولیت با هیچ احدی تعارفی نداشت؛ جدی، محکم، مقتدر و قاطع بود؛ تردید ندارم کسانی که با سید آشنا هستند از این روحیه مجدانه و مقتدرانه ایشان مطلع هستند، جز خدا و حقانیت هیچ ملاک و معیاری موجب تصمیمات او نبود، همه خوب میدانستیم که درخواست غیرمنطقی و رفاقتی برای مال و مقام نباید از او نداشته باشیم؛ چون جواب ایشان «نه» قاطعانه بود.
ایمنا: رفتار شهید سیدرضی با همسر و فرزندانشان چه طور بود؟
عمادی: خدمت به همسر و فرزندان را در جایگاه یک عبادت ویژه میدانستند، شهید برای خواهرم (همسرشان) احترام ویژهای قائل بودند، همیشه ایشان را در نهایت احترام «حاجخانم» صدا میکرد، با اینکه نزدیک به ۴۰ سال از زندگی مشترک آنها میگذشت، اگر رفتار شهید را با همسرشان میدیدید، فکر میکردید که تازه با هم ازدواج کردهاند، رابطه عشق و عاشقی بسیار خیرهکننده و جذاب و دلنشینی داشتند.
برخوردشان با فرزندانشان هم دیدنی بود و رابطه صمیمانهای با داماد و عروسهایشان داشتند.
ایمنا: شهید موسوی درباره فعالیتهای شما که به عنوان پزشک بدون مرز به ارائه خدمت به نیازمندان میپرداختید، چه نظری داشتند؟
عمادی: بعضی وقتها که با من شوخی میکرد، میگفت: خدا را شکر دکتر فامیل ما، طبیبی شد که اسم ایران و شیعه را به کشورهای آفریقایی برده است، زمانی که من در کشورهای آفریقایی بودم، هم با خانواده تماس میگرفتند و جویای احوال آنها میشدند و هم با خود من تماس میگرفتند، یک بار در سال ۲۰۰۹ که در کشور غنا بودم، دچار بیماری مالاریا شدم، آقا سیدرضی زمانی که مطلع شدند، با من تماس گرفتند و گفتند: «شنیدم که کسالت پیدا کردهای» و به شوخی با هم صحبت میکردیم، من هم گفتم: بله، این تماس زمانی بود که به شدت مبتلا شده بودم و شرایط بسیار دشوار و سختی داشتم، او به من گفت: «مراقب خودت باش که شهید نشوی» به او گفتم: حالا اگر شهید بشوم چه میگویی که در جواب به من گفتند: اگر شهید شوی، بدان که تازه کشته شدهای، بعد از او پرسیدم: این چه جملهای هست که شما میگویید، شهادت که بالاترین مقام هست، در جواب به من گفتند: تو از همان زمانی که با آن مقام و جایگاهی که داشتی و به عنوان متخصص پوست میتوانستی در کشور خودت بیشترین درآمد را داشته باشی اما همه آنها را رها کردی و به کشورهای آفریقایی رفتی، کشورهایی که هیچ پزشکی نداشتند، زمانی که رفتی در آن غربت و در آن سختی و ناامنی تا به مردم خدمت کنی همان زمان که این نیت را کردی، شهید شدی.
و اگر هم مریضی شوی و اتفاقی برای تو بیفتد حالا کشته شدهای چرا که تو از قبل شهید بودی و بعد که فکر کردم دیدم با این تعبیری که ایشان به کار بردند، چه جمله مهم و با ارزشی به من گفتهاند تا متوجه جایگاه خدمت خودم شوم، بعد در ادامه گفتند: که ما در تمام دوران زندگی خودمان، اگر راه خدا را برویم شهید هستیم. همان موقع هم که در جبهه بودی، شهید بودی آن موقع رزمنده شهید بودی که سلاح در دستت بود و الان شهید علمی و طبیب شهید هستی که داری به مردمی که به تو نیازمند هستند، به خاطر کشورت، دین و مذهبت خدمت میکنی تا باعث اعتلای نام کشورت و مذهبت شوی.
یک بار دیگر هم آقا سیدرضی به من جمله باارزش و البته پیشنهاد باارزشی داده بودند که ماندگار شد.
ایمنا: چه پیشنهادی؟
عمادی: بعد از هفت سالی که در کنیا، بیماران را درمان میکردم و به دانشجویان پزشکی آموزش میدادم (هر سال، حدود دو ماه با هزینه شخصی به این کشور میرفتم و حتی برخی از داروها را هم با خودم میبردم) پیشنهاد نامگذاری یک درمانگاه به نام من از سوی وزیر بهداشت کنیا مطرح شد، این درمانگاه قرار بود در پایتخت این کشور راهاندازی شود. یکبار که شهید موسوی با من تماس گرفته بود، این خبر را به او دادم و آقا سیدرضی به من گفتند: یادت باشد که قرار هست همه خدمت من و شما و همه شیعیان به نام آقا امام حسین (ع) باشد و چقدر خوب است، کاری کنی که اسم امام حسین (ع) هم بر این درمانگاه باشد و من هم با وزیر بهداشت کنیا چنین پیشنهادی را مطرح کردم تا اسم من روی تابلو نباشد و نام درمانگاه امام حسین (ع) با پرچم ایران و لوگوی دانشگاه علوم پزشکی باشد و همچنان این درمانگاه پابرجا و در حال ارائه خدمت به مردم کنیا است.
شهید با مهربانی و با حساسیت زیادی به گونهای که من ناراحت نشوم که چرا اسم من از درمانگاه حذف شود این تذکر را دادند و همیشه خداراشکر میکردم که با ایشان مشورت کردم و او این اشاره کوچک را به من کرد تا حالا هم یادی از امامم و نام وطنم و نام دانشگاه من بر این درمانگاه باشد.
ایمنا: خاطره ویژه دیگری از شهید موسوی دارید که بخواهید به آن اشاره کنید؟
عمادی: در آخرین سفری که ما در دمشق در خدمت ایشان بودیم، چند ماه قبل از شهادت بود که هم برای دیدار با ایشان و هم برای معاینه و درمان تعدادی از مدافعان حرم که دچار مشکلات ریوی و پوستی در اثر حملات شیمیایی شده بودند، به سوریه رفته بودم، من از ایشان سوال کردم که آقا سید شما بالاخره کربلا نمیخواهید بروید؟ ایشان فقط یک بار سفر حج رفته بودند و این را میخواهم مقایسه کنم با برخی از مسئولان از کشور که هرسال چند بار به سفر عتبات عالیات میروند، او در طول ۴۰ سال خدمت خودش و ۳۳ سال خدمت دور از وطن و در غربت فقط یک بار سفر حج رفته بودند.
با اینکه همهچیز برایشان فراهم بود تا به کربلا و زیارت امام حسین (ع) بروند اما خدمتی را که لازم بود در جایگاه و مسئولیت خودشان هم نسبت به مردم و هم نسبت به مدافعان حرم داشته باشند، بسیار با ارزشتر از سفرهای متعدد زیارتی میدانستند، به همین خاطر زمانی که من از ایشان این درخواست را کردم، به من گفتند که من نخواستم این را بگویم اما شاید امسال آخرین سالی باشد که من در این دنیا هستم و اگر اتفاقی برای من افتاد، من به همه دوستان و همکاران هم گفتهام که قبل از اینکه مرا در وطنم به خاک بسپارند حتماً مرا خدمت آقا اباعبدالله (ع) ببرند، تا من آقا را زیارت کنم و بعد مراسم تدفین من را انجام دهند.
من به ایشان گفتم: انشاءالله عمرتان طولانی باشد و این حرفها نزنید و زمانی که زنده هستید، برای زیارت بروید، شهید موسوی جملهای گفتند که بسیار من را تحت تأثیر قرار داد، ایشان گفتند: من در همه این سالهای خدمتم تلاش کردهام که آنچه امام من از من میخواهد انجام دهم و همانگونه که حاج قاسم میگفت سرباز امام حسین (ع) باشم و تمام تلاش را برای گسترش و اعتلای نام مولایم در جهان داشته باشم و آرزویم این هست که اگر قرار است من به حرم اباعبدالله (ع) مشرف شوم و از بابالحسین وارد بارگاه ملکوتی ایشان بشوم، میخواهم تمام اعضا و جوارحم از عشق و علاقه من به ایشان خبر دهد و چهچیز بالاتر از اینکه به مقام شهادت رسیده باشم و وجودم در راه امام حسین (ع) قطعهقطعه شده باشد و به آقا امام حسین (ع) بگویم این جسم و جانی هم که داشتم که بزرگترین سرمایه هر انسانی هست آن را هم در راه تو فدا کردم و این عشق و علاقه فقط در قلب و ذهن نبود و جسم و جانم هم راه تو قطعهقطعه شد و این شهادت گواه این است که چقدر من شما را دوست داشتم.
و درست عین همان چیزی که گفته بودند، اتفاق افتاد و خداوند هم جوری زندگیشان را چید که بعد از شش دهه زندگی به مقام «عند ربهم یرزقون» و به آرزویی که داشتند و آن هم دیدار با امام حسین (ع) بود، برسند و بعد در امامزاده صالح (ع) تهران و در کنار شهید محسن فخریزاده به خاک سپرده شوند.
ایمنا: از شهادت شهید سیدرضی چهطور آگاه شدید؟
عمادی: من در قائمشهر بودم که همسرم تماس گرفت و خبر شهادت آقا سیدرضی را به من داد، او آن روز ساعت حدود سه به خانه برگشته بود و لحظه شهادت در خانه تنها بود، آخرین تماس شهید هم راجع به هماهنگی برای انجام کارها بود و قرار داشت که بعد از استراحت از منزل خارج شود.
سال ۱۳۹۶ و در جایی یک عکس سهنفره با سیدرضی و حاج قاسم انداخته بودیم و حالا از این جمع که با هم نشستهایم، دو نفر رفتهاند و من ماندهام و امیدوارم که خدا من را هم در کنار آنها بپذیرد و به ایشان ملحق شوم.
ایمنا: از حال و هوای شهید موسوی بعد از شهادت حاج قاسم هم بگویید به خصوص آنکه شهید سلیمانی به ایشان وعده شهادت داده بودند؟
عمادی: آقا سیدرضی به واسطه مسئولیتشان در سپاه قدس رابطه نزدیکی با حاج قاسم داشتند و بعد از شهادت حاجی لباس مشکیشان را از تن در نیاوردند، هر وقت فیلم یا تصویر حاجی را تماشا میکرد، بسیار آرام و بدون آنکه کسی متوجه شود، اشک میریخت و بعد زمزمهای میکرد و اشکها را پاک میکرد تا کسی نبیند.
آخرین بار چند ماه قبل در محل کارشان در سوریه به ایشان گفتم: الان مقام پدرم را دارید، مراقب خودتان باشید، کمی مکث کرد، چشمانشان از اشک حلقه زد و گفت: قرار بود من حداکثر یکسال پس از شهادت حاج قاسم به او ملحق شوم، دیر شد، دلتنگ حاجی هستم...
ایمنا: از خاطره دیدارتان با شهید سلیمانی هم بگویید و از جملاتی که میان شما ردوبدل شد؟
عمادی: چند سال قبل از شهادت حاجی، چند نفری بودیم که نماز را با ایشان خواندیم، همان جا بود که حاج قاسم به من گفتند: «آقای دکتر! تابلویی که در نتیجه خدمت به نیازمندان و بیماران آفریقایی بهنام امام حسین (ع) و ایران در دل آفریقا نصب کردید، خودم باید خاطرات آنرا در کتابی بنویسم، به ایشان گفتم: شرمنده نفرمایید در مقابل شما شهید زنده که خط مقدم مقاومت و نجات کشور در مقابل دشمنان هستید، من کسی نیستم جز یک پزشک و طبیب! پاسخ متواضعانه ایشان برایم خیلی تأثیرگذار بو، حاج قاسم گفتند: نصب تابلوی امام حسین (ع) در کشور آفریقا با همه تهدید وهابیون، داعش و صهیونیستها آن هم از راه خدمات پزشکی کمتر از خدمت ما نیست و از شما میخواهم همیشه و همه جا فقط در خدمت به بیماران و نیازمندان عالم با نام امام حسین (ع) باشی و منتظر کسی هم نباشی! بعد هم انگشتری به من هدیه کردند و لحظاتی با دست مبارکش دستم را گرفتند، از ایشان تقاضا کردم: حاجآقا؛ دعا کنید همه عمرم خدمت به انسانیت و عاقبت عمرم شهادت باشد و ایشان در جواب به من گفتند: حالا حالا کار زیادی دارید آقای دکتر، بیماران زیادی در داخل و خارج ایران منتظر شما هستند.
حاج قاسم در آخر مرا صدا زد و جملهای گفت که طنینش هنوز در گوشم است و مسیر زندگیام را تغییر داد، شهید سلیمانی گفتند: «سعی کن همیشه طبیب خوبی باشی! همانطور که تا الان بودی مردم در سراسر ایران و جهان به امثال شما احتیاج دارند، سیاستمدار زیاد داریم، اما شما با طبابت عاشقانه خود میتوانی ملتهای مظلوم جهان را با فرهنگ ایرانی، اسلامی آشنا کنید، کاری که شاید یک سیاستمدار هیچگاه نتواند آن را انجام دهد.»
ایمنا: و سخن پایانی؟
عمادی: شهید سلیمانی در یکی از سخنرانیهایشان گفته بودند: «ما شخصیتهایمان را که از دست میدهیم! بعد متوجه ارزششان و آن والا بودنشان میشویم اینها در هر ۱۰۰ سالی، ۵۰۰ سالی، یکبار متولد میشوند، سالهای طولانی، قرنها باید بگذرد که این زمین و این عالم خلقت یکی مثل او تربیت کند، یکی کسی مثل او متولد شود، اینها مثلشان به سادگی پیدا نمیشود، اینها وقتی میروند یک خلأ هست، درست است اینها یک هدف بزرگ را محقق میکنند، یک پیروزی بزرگ را برای ما به ارمغان میآورند، اما واقعاً این خلأ آنها غیرقابل جبران است، مثل مالکاشتر برای امیرالمومنین (ع)» و خود حاج قاسم و شهید سیدرضی مصداق بارز این جملات هستند.
نظر شما