به گزارش خبرگزاری ایمنا، شهادت مظلومانه همرزمان در آبهای خروشان اروند به واسطه لطف آمریکاییها به بعثیها و لو رفتن جزئیات عملیات پیچیدهای که قرار بود نقش تأثیرگذاری در آن برهه حساس از جنگ ایفا کند، موضوعی نیست که گذشت زمان از تلخی آن کم کرده باشد.
هر سال ماه دی که فرامیرسد، او و دیگر دوستانش که از قافله شهدا بازماندهاند، دور هم جمع میشوند تا یاد غواصانی را گرامی بدارند که به شکار گوهر ناب شهادت رفتند و صید معشوق شدند؛ در شبی که اروند کربلا شد.
سیدمرتضی موسوی، فرمانده گروهان یاسر از گردان موسیبن جعفر (ع) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) روایتگر خاطراتی از لحظات نفسگیر کربلای ۴ میشود: بچههای گردان در کانالهای کنار اروند مستقر شوند، در آن شب زمستانی و سرد، خواب از چشمان همه ربوده شده بود، همه مشغول خواندن قرآن و دعا بودند، لحظهای ذکر از لبان نیروها قطع نمیشد، با وجود وضعیت منطقه و آتش سنگین دشمن، اما تعداد زیادی از بچههای گردان موسیبنجعفر (ع) علاوه بر دعا، نماز شب خود را در حالت نشسته و در حالی که به دیوار کانالها تکیه داده بودند، به جا آوردند.
آن نماز با تمام نمازهای شبهای قبل، متفاوت بود، انگار در آن شب، توجه و حضور قلب بچهها، بیشتر و به قول معروف، سیمها کاملاً وصل شده بود، شب در حال سپری شدن و درگیری در آن سوی اروند، همچنین ادامه داشت، لحظات به کندی و سختی سپری میشد، نگرانی در چهره تمام نیروها مشهود بود، اما همه راضی به رضای خداوند متعال بودند، کمکم به وقت نماز صبح نزدیک و حالا، بچهها داخل سولهها و کانال کنار اروند خود را برای نماز و خواندن دعا آماده میکردند.
هر کس حال و هوای خودش را داشت، فرماندهان گردان هم لحظه به لحظه اتفاقات آن طرف آب و مکالمات بیسیمهای گردانهای درگیر با لشکر، را رصد میکردند و منتظر فرمان و کسب تکلیف از جانب فرماندهی لشکر بودند، هوا کمکم رو به روشنی میرفت، به غیر از آتش سنگین دشمن گوشهایمان به مکالمات بیسیمها گرم و تیز شده بود…
انگار همه منتظر خبری بودند، لحظه موعود فرارسید، از فرماندهی لشکر فرمانی مبنی بر آماده شدن یک گروهان از گردان حضرت موسیبنجعفر (ع) صادر شد، گروهان یاسر، گروهان اول بود و حاجناصر فرمانده گردان با نگاه پر از مهر و معنادارش، تعمقی کرد و به من دستور داد که بچهها را آماده کنم، شور و حال خاص و عجیبی در دل و چشمان همه نیروها دیده میشد، بهراستی آنها برای ادای تکلیف وارد میدان شده بودند.
بچههای گروهان را با هزار زحمت داخل سولهای کوچک، جمع کردم تا نسبت به مأموریت جدید، توجیه و آماده کنم، به ناگاه چشمم به کنار نهر عرایض افتاد، علی حجازی، معاون گردان غواص را دیدم که از آب بالا آمد، به سرعت بهطرفش دویدم و از او پیرامون اوضاع و احوال آن طرف اروند و وضعیت گردانها و دشمن، سوال کردم؟ حجازی گفت: سید آن طرف غوغاست!! عراقیها از قبل، منتظر بچهها بودند...
طولی نکشید علیرضا ملکوتیخواه، از آب بالا آمد، بهطرف او رفتم؛ گفتم علیرضا؟ چه خبر؟!! گفت: در جزیره امالرصاص عراقیها داخل نیزارها کمین کردند! خیلی مراقب باشید.
نظر شما