به گزارش خبرگزاری ایمنا از اصفهان، در جنوبیترین نقطه استان اصفهان، مردمانی از جنس غیرت و مردانگی چشم به راه آمدن گلواژههای انتظار بودند.
هوا رو به تاریکی رفته بود که چشم جاده به روشنی چراغ نورانی شهدای گمنام منور شد و زن و مرد، پیر و جوان عاشقانه دل در گرو لالههای زهرایی (س) دادند و بوی اسفند مادربزرگ در بدرقه فرزند این بار به استقبال پیکر گمنام همرزمان در فضا پیچیده شد.
بخش وردشت شهرستان سمیرم اولین میزبان لالهها بود، شب هنگام بعد از وداع و عهد و پیمان، دوباره راهی شدند تا با حضور در شهرها و روستاها مشق عشق کنند.
طلوع آفتاب مهربانی در دورترین نقطه سمیرم در شهر بی ده بخش پادنا علیا میزبان دو سرو بینشان بود تا مردمان سختکوش این خطه در خزان پاییزی سرسبزی بیانتها را به نظاره بنشینند.
دانشآموزان در کنار پدران و مادران در استقبالی بینظیر ایثار و شهادت را در گمنامی روزهای شجاعت و شهادت در آغوش کشیدند و اشک فراق از دیدگانشان جاری شد.
امروز بهار به سرزمین خزان سمیرم چون نسیمی وزیدن گرفت و شهر عطرآگین تربت پاک شهیدان شد، آمده بودند تا یادآور خاطرات روزهای جنگ و شهادت باشند؛ تا یادآور عزیزانی باشند که مردانه از وجودشان گذشتند تا ما بمانیم و ایرانی سربلند.
کاروان راهی شد تا روستاها را یکی پس از دیگری عطرآگین کند و دستی بر سر مردمان زحمتکش روستایی بکشد، آنان که با کار و کوشش و تلاش در سربلندی ایران عزیز عرق جبین میریزند.
روستائیانی از جنس صداقت و سادگی، آنان که در جنگ صف اول بودند و در اقتصاد نیز پیشتاز خدمت به خلق، روستای ساداتآباد، کیفته گیوهسین، تنگ خشک با مردمی مؤمن و معتقد کنار جاده به انتظار ایستاده بودند تا بر مقام شامخ این شهیدان سر تعظیم فرود آورند.
شهدا آمدند شهر به شهر و روستا به روستا تا به شهر شهیدپرور حنا رسیدند و چه استقبال باشکوهی، خیابان پوشیده از جمعیت بود، چشمان کودکان بر دستان پدر و مادر تابوت شهید را بدرقه میکرد و سیل جمعیتی که عاشقانه دو لاله گمنام را در بر گرفته بودند که بگویند شما همیشه در قلب ما جای دارید.
ظهر روز شنبه ۱۸ آذر ماه ۱۴۰۲ روز ایثار شهرستان سمیرم است؛ روزی که ۶ نفر از جوانان این شهر در تاسوعا و عاشورای آذر سال ۵۷ در مقابل گلوله رژیم طاغوت سینه سپر کردند و امروز همزمان با دهه فاطمیه، میدان شهدا اندک اندک پر میشد از پیر و جوان، زن و مرد و سوز سرما در گرمای حضور شهیدان محو میشد.
چشمها خیره به جاده، بلندگو ذکر شهید گمنام سر میداد و خیل جمعیت به هم میپیوست تا دریایی شود در تلاطم نیلگون کشتی نجات، تا اینکه انتظار به سرآمد و لحظه موعود فرارسید و عطر عاشقان شهادت و مردانگی در خیل جمعیت پیچید.
امروز عشق، مردانگی، ایثار و شهادت، غیرت و انتظار در هم پیچیده و چه احساس قشنگی در وجود ساده این مردم نقش بسته بود، اما در عمق نگاهشان غم غریبی موج میزد، غمی از جنس انتظار!
انتظار خواهری که چشم به راه برادر بود و هم رزمی که خاطرات روزها و شبهای جنگ برایش تداعی میشد.
هنوز مادران، پدران و فرزندانی چشم به راه این جادهاند تا مسافر روزهای دلتنگیشان از راه برسد؛ چه غمانگیز بود وقتی مادری چشم انتظار نوجوان جاویدالاثرش میگفت تنها خبری که میتواند مرا خوشحال کند خبر آمدن فرزندم است تا پایانبخش سالها انتظارم باشد.
و پدری که میگفت: کمرم شکست وقتی مجری رادیو گفت پدران و مادران شهدا قبر فرزندتان را در آغوش بگیرید و با آنها نجوا کنید و من مانده بودم کدام قبر در آغوش بگیرم؟ قبری که وجود نداشت و جسمی که نبود.
امروز سمیرم میزبان دو شهید گمنام بود، شهیدانی که آمده بودند تا دوباره روزهای ایثار و شهادت را یادآوری کنند و من عاجزانه از وجود پر خیر و برکتشان میخواهم تا انتظار مادران و پدران چشم به راه هر چه زودتر به پایان برسد.
آنگاه که در هر سفر لالههای گمنام، برادر شهیدی بر تابوت عزیزان به یاد شهید گمنامشان جگرسوزترین نالهها را در اشک فراق جاری میکند.
به امید روزی که جاده انتظار حامل مسافران دور از وطن شود و چشمان منتظر با در آغوش گرفتن پیکر پاک عزیزانشان آرام و قرار گیرد.
نظر شما