خاطره‌های زنده جنگ و بی‌آبی قمقمه‌های خاکی

تجربه حضور در جایی که هنوز بوی ناب جهاد و دفاع از آب و خاک را می‌دهد، سبب شده است تا زائران اردوی راهیان نور دانش‌آموزی پس از پایان این سفر بخواهند تجربه‌های خود و حال‌وهوایشان در این سرزمین را با دیگران به اشتراک بگذارند، همراه ما باشید تا از دریچه چشم آن‌ها به این اردو نگاه کنید.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، اردوی راهیان نور دانش‌آموزی استان اصفهان از یکم آبان سال جاری کلید خورد و تاکنون بیش از شش هزار دانش‌آموز دختر راهی سرزمین نور شده‌اند.

کمتر از ۲۰ روز دیگر پرونده حضور دختران در این اردوها بسته می‌شود و از یکم بهمن، دانش‌آموزان پسر راهی مناطق عملیاتی جنوب می‌شوند تا از نزدیک در جریان رشادت‌ها و جان‌فشانی‌های رزمندگان ایرانی در هشت سال دوران دفاع مقدس قرار بگیرند.

آن‌ها در این مسیر هم‌سفر شهیدان می‌شوند و به یاد علی‌اکبرهای روزگار نه‌چندان دور قدم می‌زنند، سکوت می‌کنند و به خاک می‌افتند تا اندکی حال خاکیان به افلاک رسیده را دریابند.

تجربه حضور در جایی که هنوز بوی ناب جهاد و دفاع از آب و خاک را می‌دهد، سبب شده است تا این دانش‌آموزان پس از پایان این سفر بخواهند تجربه‌های خود و حال‌وهوایشان در این سرزمین را با دیگران به اشتراک بگذارند، همراه ما باشید تا از دریچه چشم آن‌ها به اردوی راهیان نور نگاه کنید.

خاطره‌های زنده جنگ و بی‌آبی قمقمه‌های خاکی

«فاطمه محمدزاده» دانش‌آموز هنرستان امام خامنه‌ای، شهر اصفهان پس از این سفر نوشت: «دل‌نوشته‌هایم را به خط می‌برم و می‌نویسم از برادرانمان، از پسران سرزمینمان، از پسران مادرانی که حسرت به دل ماندند که آن‌ها را در لباس دامادی ببینند، می‌نویسم از پدری که دختر چشم به راهی را رها کرد و جان‌برکف در راه اسلام جنگید، می‌نویسم از تازه‌دامادی که قول برگشت داد و برنگشت.

به خاک خرمشهر پا گذاشتیم به خاک خونین‌شهری که خون جوانان سرزمینم به آن ریخته شد و آزادی خونین‌شهر را مدیون آن‌ها هستیم، رمق در پاهایم نبود، ترس داشتم که با چکمه به خاکی که خون برادرانم به آن ریخته شده بود، پا بگذارم، هوا به ریه‌هایم نمی‌رسید، هوای سنگینی بود، بغض بر گلویم چنگ می‌زد و تا خفگی چیزی نمانده بود.

به منطقه شلمچه که رفتیم صدای خوشی به گوش می‌رسید، راوی حرف می‌زد و خاطره‌ها زنده می‌شد. بعد از اتمام روایتگری در گوشه‌ای از شلمچه به روی خاک افتادم، انگار تمام خاطره‌های راوی را می‌دیدم و من هم در تمام آن صحنه‌ها حضور داشتم و شاهد تمام آن اتفاقات بودم، اشک پهنای صورتم را فرا گرفته بود، باریدم، باریدنی که تا به حال آن را تجربه نکرده بودم.

در آنجا بود که متوجه شدم که چه اندازه از دنیا عقب مانده‌ام، برای همین در دفتر سرنوشتم با تصمیم قاطعانه‌ای محکم و با اقتدار در همان مکان معنوی نوشتم: صدق‌الله‌العلی‌العظیم، و با بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم برگ جدیدی از دفتر زندگی‌ام را باز کردم.

لحظه ترک کردن شلمچه فرا رسیده بود، دل کندن سخت بود اما باید از آنجا دل می‌کندیم، با چشمانی اشکبار برای آخرین بار به شلمچه نگاه کردم و راهی اردوگاه شدیم، هیچیک از بچه‌ها آرام و قرار نداشتند، زیرا که آن شب، آخرین شبی بود که در خرمشهر بودیم، در آن مکان معنوی، در آن لاله‌زار.

شب، شب وداع بود و چه وداع سختی و تازه آنجا حال دل خانواده‌های شهدا را فهمیدیم.

روزی که اردوگاه را ترک کردیم، حال یک ماهی را پیدا کرده بودم، ماهی که از آب بیرون شده و لحظه جان دادنش فرا رسیده است، هیچ‌وقت خداحافظی را دوست نداشتم کاش ادامه داشت کاش به جای خداحافظی جزو یکی از ساکنان این شهر مقدس می‌شدم؛ خوشا به حال آنها که در این سرزمین زندگی می‌کنند، خداحافظ باکری‌ها، خداحافظ همت‌ها، خداحافظ خرازی‌ها، من دلم را در شلمچه جا گذاشتم.»

کد خبر 709485

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.