به گزارش خبرگزاری ایمنا، راننده روبروی هتل عباسی نگه داشت و به سینما سوره اشاره کرد، که محل برگزاری شب شعر بود؛ از در که وارد شدم، به کودکانی که همراه مادران خود به شب شعر آمده بودند و در دلم به آنها آفرین میگفتم که از الان کودک خود را با شعر و فضای شب شعر آشنا میکند.
از پلهها پایین رفتم و وارد سالن با صندلیهای قرمز شدم، دکور صحنه که با اشعاری به خط نستعلیق آرایش شده بود توجهام را به خود جلب کرد، هنوز جلسه شروع نشده بود و فیلمبردار در حال تنظیم میز و صندلی مجری برنامه برای کادر دوربین خود بود.
دقایقی بعد، قاری جوان قرآن در جایگاه قرار گرفت و با صوتی زیبا شروع به خواندن قرآن کرد، و بلافاصله محمدجواد شرافت مجری برنامه که از شهر قم به اصفهان دعوت شده بود، شروع به صحبت کرد و از احمد نوری رئیس حوزه هنری اصفهان دعوت کرد برای صحبت کردن بهروی جایگاه بیاید و وی خیلی کوتاه ضمن تشکر از مدعوین و شاعران خیرمقدم به مهمانان اصفهان گفت.
بعد از آن مجری برنامه از محمدحسین صفاریان شاعر اصفهانی برای شعرخوانی دعوت کرد و اینگونه شعر خود را شروع کرد:
به شبستان خواب گذری عاشقانه کن
شب بیرنگ و خسته را تو بیا شاعرانه کن
و با بیتی شعری داغ دل اصفهان را تازه کرد؛
اگر از ابر آمدی و از این دشت رد شدی
گل اشکی نثار گل این رودخانه کن
لیلا مهذب به جایگاه شعری درباره افغانستان خواند:
غریب و غم زده و بی گناه همسایه
نجیب و خسته دل و بیپناه همسایه
بعد از آن، از محمد کاظم کاظمی شاعر افغانستانی دعوت شد با لهجه شیرین افغانستانی برای کشور مظلوم افغانستان شعر بخواند:
سرنیزه را به روی تفنگت سوار کن
با آن زمین سوختهات را شیار کن
وقتی تفنگ هست، زمین هم از آن توست
در سایه تفنگ، فقط کار و بار کن
دهقان این زمینی و شمشیر، داس توست
با آن دمی درو کن و گاهی شکار کن
تا چشم حرص و آز ندوزد به خاک تو
تیر دوسر حوالۀ اسفندیار کن
گر اژدها به بند امیرت نظر کند
او را دو نیمه با مدد ذوالفقار کن
یک نیمه را به سنگ بدل کن به کوه زن
یک نیمه را به دشت بنه، خارزار کن
ای دوست، زنده باش، بساز و بیافرین
دشمن بگو بسوز، بکش، انتحار کن
من سنگ جمع میکنم و خانه میزنم
تو سنگ جمع کن همه را سنگسار کن
بنیاد تاج و تخت تو این بوده است و بس
شاه شجاع باش و پیاپی فرار کن
رحمان شو و به کلۀ مردم مناره ساز
نام غنی بگیر و گدایی شعار کن
شلوار را کشیده و دستار سر بساز
آنگاه افتخار به ایل و تبار کن
مزد آن گرفت جان برادر، که چور کرد
اما برای ما و شما گفت: کار کن
البته کار، جوهر مرد است، دل مزن
در شهر چور، جوهر خویش آشکار کن
اینجا سزای رابعهها رگبریدن است
خواهی اگر که زنده بمانی، چه کار کن؟
با خون خویش نقش بزن روی سنگ و خشت
آن را به چهارسوی قرون ماندگار کن
تهمینهٔ ملاحت و حسن و وقار شو
رخش تهمتنان وطن را مهار کن
باروت را بکار و از آن بار و بر بگیر
خشخاش را به خون دل خود انار کن
هلمند شو، عبور کن از بند چون و چند
هامون خشک را ورق نوبهار کن
باری به سیستان برو از بام بامیان
باری از اصفهان سفر قندهار کن
دُر دری و لعل بدخشان از آن توست
آن را ببر به مردم عالم نثار کن
ما از پی سنایی و عطار میرویم
با ساربان بگو شتران را قطار کن
در ادامه مهدی نظارتی زاده این شعر را خواند:
غمگینترین جای مجسمه لبخندی ست که با یک چاقو تراشیدهاند
نذر کردهام هربار به تهران میآیم روی دیوار سفارت انگلیس یک شعر بنویسم
شنهای بیابان
سربازهای ما که اتم به اتم به شما فکر میکنند
با دهانهای خونی بومیان آمریکا به شما حمله میکنیم
محمد مؤدب نیز به یاد شهید حججی شعری خواند:
دل ای دل ای دل من! عزم کن قلم بردار!
به یاد شاه ابالفضل من قدم بردار
گلو بریده نبودی، زبان بریده مباش!
حیا ز چشم شهیدان کن و دریده مباش!
چو برق تیغ به دلهای ترس برده بزن
به نام واقعه بر لحظههای مرده بزن
چه گفت بر سر آن نیزه سر که سنگین است
سر بریده سخن گفتنش به آیین است
...
ببین صلابت شیران شام جولان را
مبارک است ببر نام این شهیدان را
بخوان! زبان لهیب و جراحت و تب باش
به راه شام چنین در رکاب زینب باش
...
سلام بر سخن تو، سلام بر تو شهید!
فدای سوختن تو، سلام بر تو شهید!
بعد از شعر خوانی با احساس محمدرضا طهماسبی که با زبان بدن در حین خواندن شعری برای مادر که شور مخاطبان را برانگیخت گروه موسیقی برای اجرا روی صحنه آمدند و به اجرای یک قطعه موسیقی سنتی دلنشین پرداختند و در آخر جلسه نیز یکی از شاعران از در وارد شد و فرزند کوچکش روی دستانش خوابیده بود و کودک دیگرش، لباس پدر را چسبیده بود و همپای پدر از بین حضار رد میشد.
و در آخر جلسه با این شعر جلسه تمام شد: مانند ستارهای بلوری هستی آنسوی هزار سال نوری هستی از دوری تو جهان پر از نفرت شد ای عشق بگو کدام گوری هستی!
نظر شما