به گزارش خبرگزاری ایمنا، سایهها قد علم کرده و روز به میانه خود رسیده بود، برگهای رنگارنگ پاییزی، قشنگیاش را به رخ میکشید، آفتاب جانی برای کبود کردن تن خودروهای ایستاده پشت چراغ قرمز و گرم کردن رهگذران آن حوالی نداشت و پاییز از نیمه راه میگفت.
اگر میشد نظر راکبان نشسته در خودرو یا موتورسواران بیکلاه و حتی عابران پیاده را پرسید که در حال حاضر چه بیشتر از همه در این هوا میچسبد، بیشک دلشان برای یک لیوان چای گرم قندپهلو ضعف میرفت.
درمانگاه خیریهای که سالهاست مرهمبخش دردورنج بیمارانی شده که از توانایی مالی پایینی برخوردار هستند، محل قرار ماست، جایی که باید از چندین پله بگذری تا به دفتر مدیریت برسی و پای صحبتهای رزمندهای بنشینی که سن زیادی نداشت که پا به جبهه گذاشت.
حضور در کردستان برای مقابله با کومله و دموکرات
محمود قاسمی، فرزند سوم یک خانواده پرجمعیت است که در سال ۱۳۴۴ در شهر خوراسگان متولد شد و دوران کودکی و نوجوانی را در همین شهر و در زیر سایه پدری که با شغل کشاورزی گذران زندگی میکرد، پشت سر گذاشت.
داستان پرحرارت زندگی آقای دکتر از دوران دبیرستان او شروع شد، زمانی که به همراه تعداد دیگری از همکلاسیهای درسخوان مدرسهشان انتخاب شدند تا برای انجام یک سری فعالیتهای فرهنگی راهی مناطق غرب کشور شوند.
در آن زمان، مناطقی مانند کردستان به محلی برای رفتوآمد گروهکهای کومله و دموکرات تبدیل شدند و این گروهکها به دنبال شستشوی ذهنی جوانان منطقه بودند و گاهی هم توانسته بودند تعدادی از آنها را همراه خود کنند: «اوائل که در کردستان حضور داشتیم هر روز بعد از پایان مدرسه، تجمعهای توسط دانشآموزان برگزار میشد و شعارهایی هم علیه نظام داده میشد اما به تدریج با فعالیتهای فرهنگی و آموزشی که در آنجا برگزار میکردیم از تعداد این تجمعها کاسته شد و دانشآموزان با ما همراه شده بودند.»
پنج ماهی از حضور او در کردستان نگذشته است که راهی اصفهان میشود تا راه جبهه را در پیش بگیرد، حاجمحمود سنوسال زیادی ندارد اما سابقه فعالیت در بسیج و شرکت در دورههای آموزشی، مسیر رسیدن او را به خط مقدم کوتاه میکند تا در نوروز سال ۶۱ عنوان رزمنده بر پیشانیاش نقش ببندد: «در عملیات فتحالمبین حضور چندانی نداشتم اما این حضور در عملیات بیتالمقدس هم ادامه پیدا کرد تا به عملیات رمضان رسیدیم.»
آغاز اسارت، جایی نزدیک به کانال ماهی
عملیات بیتالمقدس تازه پایان یافته بود، پس از فتح خرمشهر و مشخصشدن ناتوانی عراق در جنگ با ایران و تصویب قطعنامه ۵۱۴ توسط شورای امنیت، طرحریزی عملیات رمضان با هدف تنبیه متجاوز و ضربهزدن بر قوای انسانی و نظامی رژیم بعث عراق انجام شد.
منطقه عملیاتی رمضان، بین یک زمین مثلثیشکل به وسعت ۱۶۰۰ کیلومتر مربع که از شمال به کوشک و طلائیه (پاسگاههای مرزی ایران در جنوب هویزه) و حاشیه جنوبی هورالهویزه به طول ۵۰ کیلومتر و از غرب به رودخانه اروند به طول ۸۰ کیلومتر و از شرق به خط مرزی شمالی جنوبی از کوشک تا شلمچه به طول ۶۰ کیلومتر منتهی میشد، قرار داشت :«۴۵ روز از فتح خرمشهر گذشته بود، برای اولین بار بود که به خاک عراق میرفتیم؛ هوا داغ و لحظهها آبستن اتفاقات تلخ بود؛ دشمن از ۳ ضلع همزمان حمله کرده بود؛ ورودی شلمچه منطقهای نام داشت به اسم پنجضلعی؛ گردان ۱۰۶ امام حسین (ع) به این منطقه رسید؛ بچههای گردان به پشت کانال ماهی رسیده بودند، هجوم انبوه آتش و سرب بود که بر سر بچهها میبارید و مجبور به عقبنشینی شدیم.»
تقویم تاریخ بیستویکم تیرماه سال ۱۳۶۱ را نشان میدهد که حاج محمود به همراه سه نفر از همرزمانش به هنگام عقبنشینی به اسارت دشمن در میآیند تا دوران تلخ اسارتشان از جایی نزدیک به کانال ماهی آغاز شود و هنوز هم میتوان درد و رنجی را که در آن هشت سال واندی کشیدند، در لرزش صدایش احساس کرد، وقتی مکث میکند و ادامه میدهد: «لحظه اول اسارت برای ما غیرقابل باور بود قبل از انتقال ما به اردوگاه، نخست ما را به بصره و وارد یک کمپ حدوداً ۳۰ متری بردند و یک مرحله بازجویی انجام داده سپس به استخبارات بغداد در یک اتاقک سه در پنج با بیش از صد نفر انتقال دادند.
شرایط در اردوگاه بسیار سخت و آزاردهنده بود، شرایط بدی را در اردوگاهها پشت سر میگذاشتیم شیوه نگهداری اسرا در آنجا سخت و طاقتفرسا بود تعداد زیادی از اسرا را در یک اتاق کوچک نگهداری میکردند این در حالی بود که بسیاری از اسرای ما زخمی یا موج گرفته بودند حتی جایی برای نشستن وجود نداشت گاهی مجبورمی شدیم عدهای ایستاده و عدهای دراز بکشیم، خوابیدن ما هم نشسته و نشستن ما هم نوبتی بود، حتی مجروحان ما نیز جایی برای دراز کشیدن نداشتند مجموعاً شرایط سخت و طاقتفرسایی بود که تحملش برای بچههای ما زجرآور بود، سربازهای عراقی که در آن اردوگاه حضور داشتند همراه با فحش و ناسزا فشارهای روانی زیادی را برای بچههای ما وارد میکردند.»
خبری که اسرا را پای بلندگوهای اردوگاه میخکوب کرد
حالا که آن شرایط سخت و طاقتفرسا را دوباره مرور میکند، میگوید: هیچکدام از این شرایط به اندازه خبر ارتحال امام (ره) ما را اذیت نکرد و غمی که به بچههای آزاده به موقع شنیدن این خبر وارد شد با هیچ کلامی قابل توصیف نیست، ما بهوسیله رادیو و روزنامههایی که به دست سربازان بود به بیماری امام (ره) پی برده بودیم و شبها مثل ایران برای ایشان قرآن تلاوت کرده و از خداوند خواستار بهبود حال امام میشدیم، روزها پس از یک دیگر گذشت و ما مشغول دعا بودیم تا این که آن خبر را شنیدیم، غم و اندوه همه جا را فراگرفت و همه برای امام امت به گریه افتادند. تا چندین روز خنده و شادی در اردوگاه خبری نبود. دوستان ما از شدت ناراحتی این خبر تا سه روز غذا نخوردند و تا شب چهلم برای امام (ره) مجلس قرائت قرآن و سوگواری برگزار میکردیم ضمن اینکه از طرف وزارت دفاع عراق به کلیه نیروها ابلاغ کرده بودند که برای جلوگیری از ایجاد تشنج و آشوب از طرف اسرای ایران در این ایام هیچ گونه آهنگی از طرف بلندگو پخش نشود و فقط قرآن پخش شود.»
روزها در پی هم میآید و آنها در انتظار خبری از پایان دوران اسارت هستند، خبری که یک روز صبح از اردوگاه پخش میشود: «یک روز صبح صدای رادیو عراق همه اسرا را پای بلندگوها میخکوب کرد، صدای آهنگهایی که زمان عملیاتها پخش میکردند و اطلاعیههایی که با شور و حرارت میخواندند دوباره به گوش میرسید، مدتها بود که پس از پایان جنگ، دیگر این نوع آهنگها را از رادیوی عراق نشنیده بودم. ناخودآگاه با این صدا در دلم هیجان روزهای عملیات ایجاد شد و دوباره یاد ایامی افتادم که ایران عملیاتی را آغاز میکرد و با این مارشهای نظامی از رادیوی عراق همگی در انتظار دریافت خبری از جبههها میشدیم. خبرهایی که امیدوار بودیم به نفع رزمندگان ما باشد و شاید پیامد آن به آزادی ما هم ختم شود.
دو سالی از پایان جنگ گذشته بود و دیگر کسی در انتظار این نوع خبرها از رادیوی عراق نبود. اما این بار خبر چیز دیگری بود «خبرحمله عراق به کویت!، همه با تعجب به هم نگاه میکردیم. چرا به کویت؟ دولت کویت که در طول جنگِ عراق با ایران، همواره دوست صمیمی صدام بود و به بعثیها کمک فراوانی کرده بود. هنوز در بهت و حیرت این خبر بودیم که اطلاعیههای بعدی سخنگوی نظامی عراق خبر از تصمیم رئیسجمهوری برای آزادی قریبالوقوع اسرای ایرانی (از روز جمعه بیستوششم مردادماه) را داد.»
دوران اسارت که به پایان میرسد، حاجمحمود درسش را از سر میگیرد تا در یک جبهه دیگر به کشورش خدمت کند چرا که برای یک بسیجی همیشه جهاد ادامه دارد و او این بار لباس پزشکی را بر تن میکند تا خندهای را بر لب بیماری بنشاند اما هنوز معتقد است که حال و هوای جبهه با هیچ جا قابل مقایسه نیست و آن روزها جنگ ما را لایق خود کرده بود، زیرا جبههای بود و عدهای توفیق داشتند که به جبهه بروند.
نظر شما